eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سید روح الله الموسوی الخمینی : ما را از تشنگی و گرسنگی و محاصره می‌ترسانید!؟ ما فرزند رمضان و شعب ابوطالبیم. ما را از محاصره و کشته شدن می‌ترسانید!؟ ما فرزند عاشوراییم. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨¦💕➺ حضرت محمد (ص) : ای علی (ع) ! برترین اعمال در رمضان دوری و پرهیز نمودن از حرام های الهی است.
میگفت اگه دیگه با گناه‌ کردن حالِت گرفته‌ نمیشه، باید بترسی.. اون جسده که اگه لگد بخوره هیچی نمیفهمه؛ و اِلّا ، آدمِ زنده با یه لگد نعرَش درمیاد.
8.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 ماجرای جالب بولدوزر و بچه‌های مهندسی جنگ از زبان حاج محمد احمدیان در برنامه ماه‌من: - تا بولدوزر برای درست کردن خاکریز روشن می‌شد دشمن شروع می‌کرد به زدن، همینکه بولدوزر از کار میوفتاد، ما با برانکارد سمتش می‌رفتیم؛ در همون حال نفر بعدی سریع بولدوزر رو راه می‌انداخت؛ - بچه‌های مهندسی جنگ اینقدر شهید دادن تا خاکریز تکمیل شد - معتقدم وقتی مردم برای خواندن سرود ملی قیام می‌کنند، به احترام این شهدا می‌ایستند 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
22.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 یک نکته از یک جزء 🔻 💢 اهمیت همنشین 🔹 برشی از سخنرانی در حرم مطهر رضوی ♦️ شایان ذکر است، این سخنرانی در کل ماه مبارک رمضان، دقایقی پس از اذان صبح تهران به صورت زنده از شبکه یک پخش می‌شود‌. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
🔰 یک نکته از یک جزء 🔻 #جزء_هفت 💢 اهمیت همنشین 🔹 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی در حرم مطهر رض
♨️ راهکار قرآنی در برخورد با مسخره‌کنندگان ‼️ شهیدی که حتی خانواده‌اش حاضر نشدند در تشییع پیکرش شرکت کنند!!! 💢 عاقبت همنشینی با افراد بد!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ چاره ای نداشتم. شیشه ها را این طوری قبول کردم؛ هر چند با این کار انگار پرده ای سیاه روی قلبم کشیده بودند. صمد می رفت و می آمد و خبرهای بد می آورد. یک شب رفت سراغ همسایه و به قول خودش سفارش ما را به او کرد. فردایش هم کلی نخود و لوبیا و گوشت و برنج خرید. گفتم: «چه خبر است؟!» گفت: «فردا می روم خرمشهر. شاید چند وقتی نتوانم بیایم. شاید هم هیچ وقت برنگردم.» بغض ته گلویم نشسته بود. مقداری پول به من داد. ناهارش را خورد. بچه ها را بوسید. ساکش را بست. خداحافظی کرد و رفت. خانه ای که این قدر در نظرم دل باز و قشنگ بود، یک دفعه دلگیر و بی روح شد. نمی دانستم باید چه کار کنم. بچه ها بعد از ناهار خوابیده بودند. چند دست لباسِ نَشسته داشتم. به بهانه شستن آن ها رفتم توی حمام و لباس شستم و گریه کردم. کمی بعد صدای در آمد. دست هایم را شستم و رفتم در را باز کردم. زن صاحب خانه بود. حتماً می دانست ناراحتم. می خواست یک جوری هم دردی کند. گفت: «تعاونی محل با کوپن لیوان می دهند. بیا برویم بگیریم.» حوصله نداشتم. بهانه آوردم بچه ها خواب اند. 💟ادامه دارد... نویسنده: