eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
۳ شهید، ۳ ترور، ۳ لبخند بغداد، قنیطره، دمشق وإنه لجهاد نصر أو استشهاد...❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما بچه های جنگیم ..🇮🇷✌️ بجنگ تا بجنگیم .. یـادی از حـاج احـمد متـوسلیـان ك می‌گفت ما با اسراییل وارد جنگ خواهیم شد. هرکس با ماست؛ بسم‌‏الله هرکس با ما نیست، خداحافظ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صــحبت مــادر شهید دهــقان🥰 دلیــل شه‍ـادت اقـا محـمدرضـا از زبـان مـادر
برادرشهید داشتـن فقـد اونـجایـی ك غـرق ناامیدی و تومنجلـاب گنـاه فرورفتـی ولـی یـه دفعه میاد دستتو میگیـره و نجاتـت میـده:)🌿 •••••••••••••••••••••••••••••••••••••• چـرا دوس‍تی باشه‍ـدا؟⤵️ نقط‌ه اوج‌زندگیش‌ اززمان‌آشنایی باشهیدرسول‌خلیلۍ بود زندگیش فرق‌کرد.. 🙂 امایک سال‌آخرازمحرم‌سال۹۲ اوج‌محمدرضابود!..💛
﷽ بنـظرتـون چـرا اقامحمدرضا زنـدگیشون بعد از رفـاقـت با شه‍ی‍درسول خلیـلی اینقـد متـحول شد🙂؟ واما جـوابـ پیغمـبرمون(ص)🌹 : 💠 انسان بر دین دوستش خواهد بود ، بنابراین هر یک از شما دقت کند که با چه کسی دوست می شود پـس بخــاطر اینـك هی تـاکید میـشـه با یـه شهیدرفیق بشـید؛شهدا اینـقد مشتی کمـک میکنند ك ناخودآگاه دیـگه بخاطر رفیق شهیدت نمیخای سـمت گناه بری✨🦋 مـگه نه؟😉 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂روایتگری شهدا🍂 🥀از ما حاجت بخواهید ما دستمون بازه... 🌷 ‎‎‌‌‎🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ قربان صدقه من و بچه هایم می رفت. دقیقه به دقیقه بلند می شد، می آمد دست روی پیشانی ام می گذاشت. سرم را می بوسید. جوشانده های جورواجور به خوردم می داد. یک دفعه حالم بد شد. دیگر نتوانستم تحمل کنم. از درد فریادی کشیدم. شینا تکه پارچه های بریده شده را گذاشت روی زمین و دوید دنبال خواهرها و زن برادرهایم. کمی بعد، خانه پر شد از کسانی که برای کمک آمده بودند. قابله دیر آمد. شینا دورم می چرخید. جوشانده توی گلویم می ریخت و می گفت: «نترس اگر قابله نیاید، خودم بچه ات را می گیرم. بعدازظهر بود که قابله آمد و نیم ساعت بعد هم بچه به دنیا آمد.» شینا با شادی بچه را بغل کرد و گفت: «قدم جان! پسر است. مبارکت باشد. ببین چه پسر تپل مپل و سفیدی است. چقدر ناز است.» بعد هم کسی را فرستاد دنبال مادرشوهرم تا مژدگانی بگیرد. صدای گریه بچه که بلند شد، نفس راحتی کشیدم. خانه شلوغ بود اما بی حسی و خواب آلودگی خوشی سراغم آمده بود که هیچ سر و صدایی را نمی شنیدم. فردا صبح، حاج آقایم رفت تا هر طور شده صمد را پیدا کند. عصر بود که برگشت؛ بدون صمد. یکی از هم رزم هایش را دیده بود و سفارش کرده بود هر طور شده صمد را پیدا کنند و خبر را به او بدهند. از همان لحظه چشم انتظار آمدنش شدم. فکر می کردم هر طور شده تا فردا خودش را می رساند. 💟ادامه دارد... نویسنده: