آرمان که مریض شده بود، بردمش پیش دکتر؛ تا فهمید دکتر خانم هست و میخواد آرمان رو معاینه بکنه، گفت من نمیام، گفتم: پسرم این خانم دکتر هستند، میخوان فقط معاینهات بکنند، گفت: نه پدرجان! طبق فتوای حضرتآقا تا وقتی که میشه به پزشک محرم مراجعه کرد نباید پیش پزشک نامحرم رفت.
شهید #آرمان_علی_وردی🕊🌹
راوی: پدر شهید
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔷 ۲۰ فروردین روز ملی فناوری هسته ای گرامی باد.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
4.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کسی که مارپیچ سکوت را شکست...
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
#شهید_آوینی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
سلام✋
من #سیدمرتضیآوینی هستم ، البته قبل از انقلاب من را #کامران آوینی میشناختند
📌فکر نکنید من با زندگی به سبکوسیاق متظاهران به روشنفکری آشنا نیستم.
📌فوقلیسانس هنرهای زیبا از دانشکده هنر رو دارم
📌شبهای شعرو گالریهای نقاشی رفتم
📌موسیقی کلاسیک گوش کردم
📌ساعتها وقتم را برای مباحث بیهوده گذراندم
📌سالها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی زندگی کردم
📌ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتم
📌کتاب(انسان تکساختی) نوشته هربرتمارکوزه را طوری در دستم میگرفتم که دیگران جلد آن را بخوانند و بگویند ، عجب ، فلانی چه کتابهایی میخواند
اما
بعدها فهمیدم : تظاهر به دانایی هرگز جایگزین دانایی نمیشود و در جستجوی حقیقت رفتم.....
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
مطالب بالا از زبان خود #سیدمرتضیآوینی هست
✍جوان دهه ۴۰
بسیار خوشسیما
شیکپوش
بسیار مودب
دوستداشتنی
زرنگ و باهوش
نسبت به دخترها مغرور
و دقیقا مُد روز
تیپی روشنفکرانه داشت
شدیدا به ادبیات و فلسفه علاقه داشت
اصلا اشتباهی به دانشکده هنرهای زیبا رفته بود ، چون در ادبیات و فلسفه نبوغی ویژه داشت
در نوشتن ید طولانی داشت
و
اشعار زیبایی میسرود
خلاصه آوینی دهه ۴۰ ، اساسا با آنچه در انقلاب و بعد از انقلاب شد متفاوت است
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
✍اما انقلاب و امام زندگیش را عوض کرد و شد #سیدمرتضیآوینی
و
به جرات میتوان گفت: #آوینی یک معجزه تمامعیار انقلاب است
✍با شروع انقلاب تمام نوشتههای خویش را از قبیل تراوشات فلسفی ، داستانهای کوتاه،اشعار و ....را داخل یک گونی ریخت و سوزاند ، معتقد بود همه حدیث نفس بوده و برای خدا نبود.
✍#سیدمرتضی چون تیپهای مختلف روشنفکری را میشناخت و این فضاها را تجربه کرده بود، راههای نقد و ایستادن در مقابل آنها را میشناخت.او یک انسان روشن و قابل و با جرأت بود که جرات او در محیط تربیتی بسیج و جنگ شکل گرفت
و
این فضاها از او یک آدم پاکباخته ساخته بود........
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
✍پایان جنگ و خاموشی توپها و تفنگها تازه سرآغاز کار #سیدمرتضی بود
مستندهای (انقلاب سنگ)و(سراب) که دو کار شاخص #سیدمرتضی بعد از جنگ بود و شاهکار #روایتفتح(جالب اینجاست که #شهیدآوینی در حالت عادی هنگام صحبت کمی لکنت داشت ولی هنگام خواندن متن روایتفتح حتی یک تُپُق نمیزد)
ولی
مظلومیت و غربت سید تا آنجا بود که پایش را حتی به دادگاه کشیدند و به روایت یکی از دوستانش اگر آقا مرتضی در فکه در حین ضبط برنامه روایتفتح به شهادت نمیسید دیگر اجازه ساخت و پخش برنامه روایتفتح را نمیدادند ولی #سیدمرتضی به بهای خونش از این مستند و یادگار شهدا دفاع کرد و شد (سید شهدای اهل قلم):
#سالروزشهادت
#بیستفروردین
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_وپنجاه_وسوم
شینا وقتی حال و روز مرا می دید، غصه می خورد. می گفت: «این همه شیر غم و غصه به این بچه نده. طفل معصوم را مریض می کنی ها.»
دست خودم نبود. دلم آشوب بود. هر لحظه فکر می کردم الان است خبر بدی بیاورند.
آن روز هم نشسته بودم توی اتاق و داشتم به مهدی شیر می دادم و فکرهای ناجور می کردم که یک دفعه در باز شد و صمد آمد توی اتاق، تا چند لحظه بهت زده نگاهش کردم. فکر می کردم شاید دارم خواب می بینم. اما خودش بود. بچه ها با شادی دویدند و خودشان را انداختند توی بغلش.
صمد سر و صورت خدیجه و معصومه را بوسید و بغلشان کرد. همان طور که بچه ها را می بوسید، به من نگاه می کرد و تندتند احوالم را می پرسید. نمی دانستم باید چه کار کنم و چه رفتاری در آن لحظه با او داشته باشم. توی این مدت، بارها با خودم فکر کرده بودم اگر آمد این حرف را به او می زنم و این کار را می کنم. اما در آن لحظه آن قدر خوشحال بودم که نمی دانستم بهترین رفتار کدام است. کمی بعد به خودم آمدم و با سردی جوابش را دادم.
زد زیر خنده و گفت: «باز قهری!»
خودم هم خنده ام گرفته بود. همیشه همین طور بود. مرا غافلگیر می کرد. گفتم: «نه، چرا باید قهر باشم، پسرت به دنیا آمده.
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا