✈️ ✈️ ✈️
وزیر دفاع باشی ، فرمانده نیوری هوایی ارتش باشی ، خلبان جنگنده هم باشی ...
اونم نه یک خلبان معمولی 🤩
یک خلبان مومن و انقلابی ،
مغز متفکر عملیاتهای کمان ۹۹ و اچ ۳💪🏻
🔥دو عملیات بزرگ
که هنوز هم شبیهش اجرا نشده
و تمام فرماندهان و نظامیان
جهان رو انگشت به دهن گذاشته
که خلبانان ایرانی چطور تونستن
چنین مانورهای پیچیدهای رو اجرا کنن؟ 🤔
ایشون رو می شناسید آیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا⁉️
کتاب «بالاتر از پرواز» مجموعه داستانی براساس زندگی شهید سرتیپ جواد فکوری خلبان بزرگ ایرانیست.
او در خانوادهای مذهبی رشد کرد و تونست در رشته پزشکی قبول بشه اما شوقِ پرواز باعث شد انصراف بده و برای خلبانی وارد ارتش بشه. بعدها برای گذروندن دوره های عالی به آمریکا اعزام شد.
با ملتهب شدن کشور به انقلابی ها پیوست و بعد از انقلاب یکی از ارکان فرماندهی نیروهای هوایی بود. او در زمان جنگ طراح عملیاتهای هوایی مهمی همچون اچ۳ بود که موجب حیرت تمام جهان شد و برخی کارشناسان آن را بهترین عملیاتی دانستند که با هواپیمای اف۴ اجرا شده.
شرح زندگی این فرزند وطن رو در این کتاب بخونید.
🛑قیمت ۴۰/۰۰۰تومان
@ketab_hesan سفارش
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🚩برگزاری یازدهمین یادواره شهادت
🔺️خلبان شهید مرتضی پورحبیب
🔹️پنجشنبه ۳۰ فروردین ماه - ساعت ۱۷
▫️گلزار شهدای بهشت فاطمه بهشهر
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_وشصت_وهفتم
قول دادم و گفتم: «چشم.»
از سر راهش کنار رفتم و او با آن پای لنگ رفت. گفته بودم چشم؛ اما از درون داشتم نابود می شدم. نتوانستم تحمل کنم. قرآن جیبی کوچکی داشتیم، آن را برداشتم و دویدم توی کوچه. قرآن را توی جیب پیراهنش گذاشتم. زیر بغلش را گرفتم تا سر خیابان او را بردم. ماشینی برایش گرفتم. وقتی سوار ماشین شد، انگار خیابان و کوچه روی سرم خراب شد. تمام راهِ برگشت را گریه کردم.
این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشته زندگی دستم نیامده بود. دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. مدام با خودم می گفتم: «قدم! گفتی چشم و باید منتظرِ از این بدترش باشی.»
از این گوشه اتاق بلند می شدم و می رفتم آن گوشه می نشستم. فکر می کردم هفته پیش صمد اینجا نشسته بود. این وقت ها داشتیم با هم ناهار می خوردیم. این وقت ها بود فلان حرف را زد. خاطرات خوب لحظه هایی که کنارمان بود، یک آن تنهایم نمی گذاشت.
خانه حزن عجیبی گرفته بود. غم و غصه یک لحظه دست از سرم برنمی داشت. همان روزها بود که متوجه شدم باز حامله ام. انگار غصه بزرگ تری از راه رسیده بود. باید چه کار می کردم؛ چهار تا بچه. من فقط بیست و دو سالم بود.
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_صد_وشصت_وهشتم
چطور می توانستم با این سن ّ کم چرخ زندگی را بچرخانم و مادر چهارتا بچه باشم. خدایا دردم را به کی بگویم. ای خدا! کاش می شد کابوسی دیده باشم و از خواب بیدار شوم. کاش بروم دکتر، آزمایش بدهم و حامله نباشم. اما این تهوع، این خواب آلودگی، این خستگی برای چیست. دو سه ماهی را در برزخ گذراندم؛ شک بین حامله بودن و نبودن. وقتی شکمم بالا آمد. دیگر مطمئن شدم کاری از دستم برنمی آید.
توی همین اوضاع و احوال، جنگ شهرها بالا گرفت. دم به دقیقه مهدی را بغل می گرفتم. خدیجه و معصومه را صدا می زدم و می دویدیم زیر پله های در ورودی. با خودم فکر می کردم با این همه اضطراب و کار یعنی این بچه ماندنی است.
آن روز هم وضعیت قرمز شده بود. بچه ها را توی بغلم گرفته بودم و زیر پله ها نشسته بودیم. صدای ضد هوایی ها آن قدر زیاد بود که فکر می کردم هواپیماها بالای خانه ما هستند. مهدی ترسیده بود و یک ریز گریه می کرد. خدیجه و معصومه هم وقتی می دیدند مهدی گریه می کند، بغض می کردند و گریه شان می گرفت. نمی دانستم چطور بچه ها را ساکت کنم. کم مانده بود خودم هم بزنم زیر گریه. با بچه ها حرف می زدم. برایشان قصه می گفتم، بلکه حواسشان پرت شود، اما فایده ای نداشت. در همین وقت در باز شد و صمد وارد شد. بچه ها اول ترسیدند. مهدی از صمد غریبی می کرد. چسبیده بود به من و جیغ می کشید.
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
شب عاشورا #امام_حسین
به یارانش فرمود:
هر کس از شما حق الناسی به گردن دارد
برود.
او به جهانیان فهماند که حتی کشته
شدن در کربلا هم از بین برنده "حق الناس"
نیست!
در عجبم از کسانی که هزاران گناه
میکنند و معتقدند یک قطره اشک بر
حسین ضامن بهشت آنهاست.💔
#حقالناس
#تلـــــنگࢪانھ🪴❗️
میگفت:
میدونۍڪِۍ
ازچشمِخدامیوفتۍ؟!
زمانۍڪهآقاامامزمان
سرشوبندازهپایینو
ازگناهڪردنتوخجالتبڪشہ
ولۍتـوانگارنـہانگار..!
رفیق...
نزارڪارتبـہاونجاهابرسـہ!!
-شهیدمحمدحسینمحمدخانے