🔴 امام روحالله و نسل جدید
🔴 معرفی سه کتاب
اگر حضرات معصومین و پیغمبران الهی رو کنار بگذاریم، امام روحالله بدون اغراق و بدون تردید یکی از بزرگترین شخصیتهایی است که تاریخ بشر و خاصه صد سال اخیر به خودش دیده.
اما چقدر خود ما چنین احساس و ادراک و شناختی داریم و چقدر تونستیم این رو به نسلهای بعد منتقل کنیم؟!
وقتی به وضع سینماژ تلویزیون و آثار مکتوب نگاه میکنم خیلی دستمون رو پر نمیبینم. حجم آثار نمایشی و مکتوب درباره امام بسیار اندک هست و عموما از جنسی نیست که نسل جدید باهاشون ارتباط برقرار بکنه و این مشکل رو دوچندان کرده!
به میزانی که امام به نسل جدید معرفی نشه و براشون اشتیاق به بیشتر دانستن از امام و علاقه بهش ایجاد نشه، سوای جفا به امام، جفای بزرگی به تاریخ و به بچههای این نسل هست. بله جفا به همین بچههای خودمون ...
امام تمام ویژگیهای یک #ابرقهرمان_زمینی رو داره. همونی که این نسل میتونه نگاهش کنه و خط به خط دنبالش کنه و پا جای پای اون بگذاره. امام همون کسی هست که قلوب رو متحول کرد و تغییرات بسیار بزرگی در چند نسل ایجاد کرد. امام همون کس هست که توی خونه تکتک ما اومد و پدر و مادرمون ما رو با اسم و ذکر و عکس امام بزرگ کردند. امام همون کسی هست که برای ما نماد صداقت، شجاعت و بندگی و ادای تکلیف هست و ما چقدر #ساده از کنار امام گذشتیم. میراث امام تمامنشدنی هست اگر بفهیمیم ...
اینجا قصد ندارم بیشتر بنویسم اما خواستم به شکرانه وجود امام در این سرزمین، سه کتاب معرفی کنم که در این سالگرد، اگر دوست داشتید شما هم بخونید. سه کتابی که میشه به نوجوون و جوون امروزی معرفی کرد و امام رو خیلی ملموستر نشون داد. امامی که موجب تحول قلوب برای افراد خاصی شده و امروز هم همین کارکرد رو برای همین نسل امروزی میتونه داشته باشه:
1️⃣ مرد رویاها نوشته سید مهدی شجاعی
فیلمنامهای جذاب و پرکشش از زندگی شهید چمران که توی این کتاب خیلی خوب نشون میده چطور در دهه ۵۰ و ۶۰، روحالله بودن و روحالله شدن مُسری شده بود و بین خیلی از جوونا و نوجوونا، انتقال پیدا کرده بود و از هر کدوم چریکهای اعجوبهای برای خلق یکی از بزرگترین تجارب اجتماعی بشر ساخته بود.
2️⃣ زندگی زیباست نوشته سید عباس سید ابراهیمی
کتابی با قلمی روون و جذاب از زندگی سیدِ شهیدانِ اهل قلم یعنی شهید آوینی.
زندگی شهید آوینی مصداق دیگهای از تأثیر پذیرفتنهای پرشمار جوانان دهه ۵۰ و ۶۰ از یک الگوی ملموس الهی بود و اینکه چطور الهی زیستن رو در زندگی اینها جاری کرد.
3️⃣ شاهرخ، حر انقلاب از انتشارات شهید ابراهیم هادی
کتاب زندگی شهید شاهرخ ضرغام رو روایت میکنه. زندگی شاهرخ خیلی خوب نشون میده که اونچه باعث میشه تا از مسیر زندگی متفاوتِ! خودش به سمت امام و آرمانهاش، تغییر مسیر بده، اون لوتیگریای هست که توی خانواده و به واسطهی دامان پُرمهرِ مادرش، در قلبش پرورش پیدا کرده بود و همین باعث شد تا سربزنگاه در مواجهه با شخصیت امام به یکی از سربازای پر و پاقرص امام روحالله تبدیل بشه ...
خوبی این کتابها اینه که سوای جادویی که میتونن برای نسل جدید داشته باشن، برای خیلی از ماها هم که در مقام والد و مربی این نسل قرار داریم، حرفهای زیادی برای گفتن دارن و خیلی خوب این نکته رو بهمون گوشزد میکنن که رمز ولایتمداری و انس نسل جدید با شخصیتهای الهی، اینه که هر کدوم از ما بتونیم تجربه الهی زیستن رو در حد وسع خودمون به اونا بچشونیم.
هدیه به روح ملکوتی امام روحالله (ره) صلواتی عنایت کنید
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
3.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاقبت عجیب مسئول شکنجه اسرای ایرانی!
‼️ برخورد حاج آقای ابوترابی با مامور شکنجهاش!!
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
به مناسبت ۱۲خرداد، سالروز وفات #حجتالاسلام_ابوترابی، امیرالاسراء
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
اگه جای شهید بودی چیکار میکردی؟!
🔹با نوچه هایش از کوچه ای رد می شد، دید سیدی شال سبز به کمر بسته با کمی اثاثیه در کوچه نشسته. از او پرسید: چرا اینجا نشسته ای؟ سید گفت: صاحب خانه ام جوابم کرده. طیب به نوچه هایش گفت وانت بیاورند اثاث ها را داخل وانت ریختند و به خانه ای نوساز بردند که طیب برای خودش ساخته بود ولی هنوز در آن ننشسته بود.
🔹 طیب به سید گفت شناسنامه ات را بیاور و خانه را به نامش کرد. وقتی کلید خانه را به سید می داد، گفت: از مادرت حضرت فاطمه ی زهرا (س) بخواه که خانه ای در آن دنیا برایم فراهم کنه...
#شهیدطیبحاجرضایی
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔷هشدار پسر شهید والامقام حاج ابراهیم همت فرمانده لشکر محمد رسول الله (ص)
#انتخابات
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
2.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
مگر میشه اینقدر عزیز هم باشند؟
.
از پدر مهربانتر به آغوش میکشد
از فرزند متواضعتر دست میبوسد
انگار سیر نمیشوند از هم
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_دویست_وبیست_وسوم
برادرهایم مثل برادرهای صمد درگیر جنگ شده بودند. اغلب وقت ها صبح که از خواب بیدار می شدم، تا ساعت ده یازده شب سر پا بودم. به همین خاطر کم حوصله، کم طاقت و همیشه خسته بودم.
دی ماه آن سال عملیات کربلای 4 شروع شد. از برادرهایم شنیده بودم صمد در این عملیات شرکت دارد و فرماندهی می کند. برای هیچ عملیاتی این قدر بی تاب نبودم و دل شوره نداشتم. از صبح که از خواب بیدار می شدم، بی هدف از این اتاق به آن اتاق می رفتم. گاهی ساعت ها تسبیح به دست روی سجاده به دعا می نشستم. رادیو هم از صبح تا شب روی طاقچه اتاق روشن بود و اخبار عملیات را گزارش می کرد.
چند روزی بود مادرشوهرم آمده بود پیش ما. او هم مثل من بی تاب و نگران بود. بنده خدا از صبح تا شب نُقل زبانش یا صمد و یا ستار بود.
یک روز عصر همان طور که دو نفری ناراحت و بی حوصله توی اتاق نشسته بودیم، شنیدیم کسی در می زند. بچه ها دویدند و در را باز کردند. آقا شمس الله بود. از جبهه آمده بود؛ اما ناراحت و پکر. فکر کردم حتماً صمد چیزی شده. مادرشوهرم ناله و التماس می کرد: «اگر چیزی شده، به ما هم بگو.» آقا شمس الله دور از چشم مادرشوهرم به من اشاره کرد بروم آشپزخانه. به بهانه درست کردن چای رفتم و او هم دنبالم آمد.
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_دویست_وبیست_وچهارم
طوری که مادرشوهرم نفهمد، آرام و ریزریز گفت: «قدم خانم! ببین چی می گویم. نه جیغ و داد کن و نه سر و صدا. مواظب باش مامان نفهمد.»
دست و پایم یخ کرده بود. تمام تنم می لرزید. تکیه ام را به یخچال دادم و زیر لب نالیدم: «یا حضرت عباس! صمد طوری شده؟!»
آقا شمس الله بغض کرده بود. سرخ شد. آرام و شکسته گفت: «ستار شهید شده.»
آشپزخانه دور سرم چرخید. دستم را روی سرم گذاشتم. نمی دانستم باید چه بگویم. لب گزیدم. فقط توانستم بپرسم:
«کِی؟!»
آقا شمس الله اشک چشم هایش را پاک کرد و گفت: «تو را به خدا کاری نکن مامان بفهمد.»
بعد گفت: «چند روزی می شود. باید هر طور شده مامان را ببریم قایش.»
بعد از آشپزخانه بیرون رفت. نمی دانستم چه کار کنم. به بهانه چای دم کردن تا توانستم توی آشپزخانه ماندم و گریه کردم. هر کاری می کردم، نمی توانستم جلوی گریه ام را بگیرم. آقا شمس الله از توی هال صدایم زد. زیر شیر ظرف شویی صورتم را شستم و با چادر آن را خشک کردم. چند تا چای ریختم و آمدم توی هال.
آقا شمس الله کنار مادرشوهرم نشسته و به تلویزیون خیره شده بود، تا مرا دید، گفت: «می خواهم بروم قایش، سری به دوست و آشنا بزنم. شما نمی آیید؟!»
💟ادامه دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi