eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ طوری که مادرشوهرم نفهمد، آرام و ریزریز گفت: «قدم خانم! ببین چی می گویم. نه جیغ و داد کن و نه سر و صدا. مواظب باش مامان نفهمد.» دست و پایم یخ کرده بود. تمام تنم می لرزید. تکیه ام را به یخچال دادم و زیر لب نالیدم: «یا حضرت عباس! صمد طوری شده؟!» آقا شمس الله بغض کرده بود. سرخ شد. آرام و شکسته گفت: «ستار شهید شده.» آشپزخانه دور سرم چرخید. دستم را روی سرم گذاشتم. نمی دانستم باید چه بگویم. لب گزیدم. فقط توانستم بپرسم: «کِی؟!» آقا شمس الله اشک چشم هایش را پاک کرد و گفت: «تو را به خدا کاری نکن مامان بفهمد.» بعد گفت: «چند روزی می شود. باید هر طور شده مامان را ببریم قایش.» بعد از آشپزخانه بیرون رفت. نمی دانستم چه کار کنم. به بهانه چای دم کردن تا توانستم توی آشپزخانه ماندم و گریه کردم. هر کاری می کردم، نمی توانستم جلوی گریه ام را بگیرم. آقا شمس الله از توی هال صدایم زد. زیر شیر ظرف شویی صورتم را شستم و با چادر آن را خشک کردم. چند تا چای ریختم و آمدم توی هال. آقا شمس الله کنار مادرشوهرم نشسته و به تلویزیون خیره شده بود، تا مرا دید، گفت: «می خواهم بروم قایش، سری به دوست و آشنا بزنم. شما نمی آیید؟!» 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- تو به ما جرات طوفان دادی .
20.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 ارزش یک شب بچه‌داری چقدره؟ 🔻 خدا رحمت کنه امام راحل عظیم‌الشأنمان را، در خاطرات زندگی آن بزرگوار نقل می‌کنند که حضرت امام به یکی از خانم‌های خانواده‌اش فرموده بود که حاضری با من یک معامله‌ای بکنی؟ ❓حاضری که من ثواب تمام عبادت‌های عمرمو بهت بدم، تو ثواب یک شب بیدار بودن و بچه رو نگه داشتن رو به من بدی؟ که پا روی خودت گذاشتی، پا روی نفست گذاشتی، فقط فکرت به او بود. خانه‌دار بودن چیز کم ارزشی نیست خانه محل عبادت است، معبد است. 🔴 از همین جا این نکته رو عنایت بفرمایید که طلاق چون فروپاشی خانواده هست مبغوض خداوند است. این معبد رو از بین می‌برد. از این جهت ولو حلال است، بالاخره یک جایی جا برای طلاق گذاشته شده است، اما حلال مبغوض است. چون این معبد از بین می‌رود این عبادتگاه فروپاشیده می‌شود. "استاد عالی "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣بیانات امروز رهبر انقلاب درباره انتخابات ریاست جمهوری پیش‌رو ▫️انتخابات پیش روی ما، یک پدیده پر دستاورد است ▪️ حماسه انتخابات، مکمل حماسه‌ی بدرقه‌ی شهیدان است ▫️ملت ایران احتیاج دارد به یک به رئیس‌جمهور فعال، پرکار، آگاه، معتقد به مبانی انقلاب ▪️در رقابت‌های انتخاباتی بین نامزدها اخلاق حاکم باشد ▫️لجن پراکنی کردن به آبروی ملی لطمه میزند ▪️ان‌شاءالله یک رئیس‌جمهور شایسته برای ملت ایران تعیین خواهد شد 🔹️حضرت آیت‌الله خامنه‌ای صبح امروز در مراسم سی‌وپنجمین سالگرد ارتحال امام خمینی: ✏️انتخابات پیش روی ما، یک پدیده پر دستاورد است؛ اگر ان شاءالله با خوبی و شکوه و عظمت برگزار بشود، یک دستاورد بزرگ برای ملت ایران است. بعد از این حادثه تلخ، مردم جمع بشوند، با آرای بالا، مسئول بعدی را انتخاب کنند، این در دنیا انعکاسش انعکاس فوق العاده‌ای است. لذا این انتخابات بسیار مهم است. این حماسه انتخابات، مکمل حماسه‌ی بدرقه‌ی شهیدان است. این کار، مکمل کاری است که قبلاً کردید در بدرقه‌ی شهیدان. ✏️ملت ایران برای اینکه بتواند در معادلات پیچیده‌ی بین‌المللی منافع خودش را حفظ کند و عمق راهبردی خودش را تثبیت کند و ظرفیتها و استعدادهای طبیعی و انسانی خودش را به مرحله بروز و ظهور برساند و کام مردم را شیرین کند و همچنین بتواند حفره‌ها و رخنه‌های اقتصادی و فرهنگی را پر کند احتیاج دارد به یک به رئیس‌جمهور فعال، پرکار، آگاه، معتقد به مبانی انقلاب. ✏️در این حرکت عظیمی که انجام میگیرد در رقابتهای پیش روی انتخابات، بین نامزدها اخلاق حاکم باشد. بدگویی کردن، تهمت زدن، لجن پراکنی کردن کمکی به پیشرفت کارها نمیکند به آبروی ملی هم لطمه میزند. ✏️صحنه انتخابات صحنه عزت و حماسه است، صحنه رقابت برای خدمت است، صحنه کش و واکش برای به دست آوردن قدرت نیست. برادرانی که وارد میدان مبارزه و رقابت انتخاباتی میشوند، این را به عنوان یک وظیفه بدانند. آن‌ها به وظیفه‌شان عمل کنند، خدای متعال هم دل‌های مردم را ان‌شاءالله هدایت خواهد کرد به بهترین گزینه، ان‌شاءالله یک رئیس‌جمهور شایسته برای ملت ایران تعیین خواهد شد. ۱۴ خرداد ۱۴۰۳ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ می‌دانستم نقشه است. به همین خاطر زود گفتم: « چه خوب. خیلی وقته دلم می‌خواهد سری به حاج‌آقایم بزنم. دلم برای شینا یک‌ذره شده. مخصوصاً از وقتی سکته کرده، خیلی کم‌طاقت شده. می‌گویند بهانه‌ی ما را زیاد می‌گیرد. می‌آیم یک دو روز می‌مانم و برمی‌گردم. » بعد تندتند مشغول جمع کردن لباس‌های بچه‌ها شدم. ساکم را بستم. یک دست لباس مشکی هم برداشتم و گفتم: « من آماده‌ام. » 💥 توی ماشین و بین راه، همه‌اش به فکر صدیقه بودم. نمی‌دانستم چه‌طور باید توی چشم‌هایش نگاه کنم. دلم برای بچه‌هایش می‌سوخت. از طرفی هم نمی‌توانستم پیش مادرشوهرم چیزی بگویم. این غصه‌ها را که توی خودم می‌ریختم، می‌خواستم خفه شوم. 💥 به قایش که رسیدیم، دیدم اوضاع مثل همیشه نیست. انگار همه خبردار بودند، جز ما. به در و دیوار پارچه‌های سیاه زده بودند. مادرشوهرم بنده‌ی خدا با دیدن آن‌ها هول شده بود و پشت سر هم می‌پرسید: « چی شده. بچه‌ها طوری شده‌اند؟! » 💥 جلوی خانه‌ی مادرشوهرم که رسیدیم، ته دلم خالی شد. در خانه باز بود و مردهای سیاه‌پوش می‌آمدند و می‌رفتند. بنده‌ی خدا مادرشوهرم دیگر دستگیرش شده بود اتفاقی افتاده. دلداری‌اش می‌دادم و می‌گفتم: « طوری نشده. شاید کسی از فامیل فوت کرده. » همین که توی حیاط رسیدیم، صدیقه که انگار خیلی وقت بود منتظرمان بود، به طرفمان دوید. خودش را توی بغلم انداخت و شروع کرد به گریه کردن. زار می‌زد و می‌گفت: « قدم جان! حالا من، سمیه و لیلا را چه‌طور بزرگ کنم؟! » 💥 سمیه دو ساله بود؛ هم‌سن سمیه‌ی من. ایستاده بود کنار ما و بهت‌زده مادرش را نگاه می‌کرد. لیلا تازه شش ماهش تمام شده بود. مادرشوهرم، که دیگر ماجرا را فهمیده بود، همان جلوی در از حال رفت. کمی بعد انگار همه‌ی روستا خبردار شدند. توی حیاط جای سوزن انداختن نبود. زن‌ها به مادرشوهرم تسلیت می‌گفتند. پابه‌پایش گریه می‌کردند و سعی می‌کردند دلداری‌اش بدهند. 💟ادامه دارد... نویسنده:
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ 💥 فردای آن روز نزدیک‌های ظهر بود که چند تا بچه از توی حیاط فریاد زدند: « آقا صمد آمد. آقا صمد آمد. » خانه پر از مهمان بود. دویدیم توی حیاط. صمد آمده بود. با چه وضعیتی! لاغر و ضعیف با موهایی ژولیده و صورتی سیاه و رنجور. دلم نیامد جلوی صدیقه با صمد سلام و احوال‌پرسی کنم، یا جلو بروم و چیزی بگویم. خودم را پشت چند نفر قایم کردم. چادرم را روی صورتم کشیدم و گریه کردم. 💥 صدیقه دوید طرف صمد. گریه می‌کرد و با التماس می‌گفت: « آقا صمد! ستار کجاست؟! آقا صمد! داداشت کو؟! » صمد نشست کنار باغچه، دستش را روی صورتش گذاشت. انگار طاقتش تمام شده بود. های‌های گریه می‌کرد. دلم برایش سوخت. 💥 صدیقه ضجّه می‌زد و التماس می‌کرد: « آقا صمد! مگر تو فرمانده‌ی ستار نبودی؟ من جواب بچه‌هایش را چی بدهم؟ می‌گویند عمو چرا مواظب بابامان نبودی؟! » جمعیتی که توی حیاط ایستاده بودند با حرف‌های صدیقه به گریه افتادند. صدیقه بچه‌هایش را صدا زد و گفت: « سمیه! لیلا! بیایید عمو صمد آمده. باباتان را آورده. » 💥 دلم برای صمد سوخت. می‌دانستم صمد تحمل این حرف‌ها و این همه غم و غصه را ندارد. طاقت نیاوردم. دویدم توی اتاق و با صدای بلند گریه کردم. برای صمد ناراحت بودم. دلم برایش می‌سوخت. غصه‌ی بچه‌های صدیقه را می‌خوردم. دلم برای صدیقه می‌سوخت. صمد خیلی تنها شده بود. صدای گریه‌ی مردم از توی حیاط می‌آمد. از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم. صمد هنوز کنار باغچه نشسته بود. دلم می‌خواست بروم کنارش بنشینم و دلداری‌اش بدهم. می‌دانستم صمد از هر وقت دیگر تنهاتر است. چرا هیچ‌کس به فکر صمد نبود. نمی‌توانستم یک ‌جا بایستم. دوباره به حیاط رفتم 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا