eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 💠اَحمد مُحمّد مَشلَب معروف به سوار لبنانی متولد ۳۱ آگوست سال ۱۹۹۵📆 و در محله السرای شهر نبطیه دیده به جهان گشود 🔰احمد از همان دوران کودکی در این شهر رشد کرد و در راه تلاش و کوشش میکرد. او یکی از بهترین دانش آموزان هنرستان امجاد بود🥇 و از آنجا فارغ التحصیل شدو (تکنولوژی اطلاعات) گرفت  🔰شهید احمد مشلب رتبه ۷ در لبنان در رشته تحصیلی اش که اطلاعات (انفورماتیک it) بود شد اما سه روز قبل از اینکه به دانشگاه برود در بود و شهید شد🕊 🔰احمد ارادت خاصی به ائمه اطهار داشت و دفاع از حریم اهل بیت رو میدونست همزمان با اعزام🚌 مدافعان حرم از لشکر حزب الله، برای از حریم آل الله به سوریه رفت 🔰در آنجا با عشق و علاقه ای♥️ که به ی سادات داشت جانانه میجنگید. تا اینکه در یکی از درگیری ها💥در سوریه از ناحیه مجروح شد که منجر به از کار افتادن انگشت کوچک دست راست شد و برای مدوا به بیمارستان لبنان انتقال داده شد 🔰اما عطش احمد برای بسیار بود و دوباره همراه سایر رزمنده های حزب الله به سوریه رفت، سرانجام در ۲۹ فوریه ۲۰۱۶ در منطقه الصوامع (سوریه) در درگیری با تکفیری ها👹 و عملیات براثر برخورد بمب هاون 60 و اصابت ترکش های زیاد الخصوص به و پا (قطع تاندون و اعصاب پا) و دیگر اعضای بدن فالفور به درجه رفیع شهادت🌷 نائل گشت. 🔰احمد وقتی بود با دوستانش عهد بسته بودند بعد از جنگ با هم به "کربلا و مشهد" بروند و به دوستاش میگفت آرزویی جز "شهادت" ندارم❌ بعد از این حرفاش شهید شد 🔰شهید مشلب بخاطر ارادت و علاقه خاصی که به (ع) داشت لقب جهادی "غـریب طــوس" را برای خود انتخاب کرد، به گفته ی مادر شهید: احمد سال 2012 یک بار به ایران🇮🇷 آمده و به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد 🔰مادر شهید مشلب با اینکه احمد بود او را هم بازی و دوست دوران جوانی اش میدانست و با عشق مادرانه💞 در تربیت احمد تلاش کرد و برای رفتن همانند مادران سایر شهدا عاشقانه فرزندش را راهی کرد. احمد هر ساله در روز مادر برایش هدیه میگرفت🎁 اما به گفته مادرش، احمد امسال نه طلا و نه نقره داد بلکه با باعث شد در برابر مولایم امام حسین رو سفید شوم😍 🔰در مراسم یادبود شهید احمد مشلب که در ایران برگزار شد گفت: وقتی حضرت زینب در خطر⚠️ باشد وقتی در خطر باشد من چرا فرزندم را نمی فرستادم پسر من باید یکی از زمینه سازان دولت حضرت مهدی (عج) بود✅ احمد با وجود داشتن ثروت و مال دنیا احتیاجی به پول نداشت در صورتی که خیلی ها میگویند برای پول میروند (لبنانی) @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•{ ♥️🌿 🌸}• 📜وصیت شهید سلیمانی👇 "خامنه ای عزیز" را خود بدانید♥️ @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👤توییت استاد فتنه غذایی صهیونیست ها ‏اصرار لیبرال‌های داخلی بر واردات گندم بجای کاشت در داخل و مزخرف خواندن خود کفایی ‏افشای نقش این جماعت از جمله سعید حجاریان و پسرش در واردات گندم ‏انفجار سیلوهای اصلی گندم در بندر بیروت ‏آتش سوزی ده ها انبار مواد غذایی در عراق ‏افزایش قیمت مواد خوراکی در سوریه @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣متولد ۱۵ خرداد ۱۳۶۷ 📣بچه شیطون کوچه ، پس‌کوچه‌های محله چیذر تهران خیلی طول نکشید که صابون شیطنت‌های به تن بیشتر اهل محل خورد. 📣وقتی مادرش یک زنجیر کوچک برای گرفت دیگر او پای ثابت عزاداریهای سیدالشهدا شد. 📣خیلی طول نکشید که سر از (رایه العباس) امام‌زاده علی‌اکبر چیذر درآورد. 📣 عشق موتور بود. پدر و مادرش را تهدید کرد که اگر برایش موتور نخرند دبیرستان را شروع نخواهد کرد. پدرش هم با شروطی برای خرید. 📣 در رعایت نکردن نکات ایمنی رکورددار محسوب میشد. قیقاج دادن در خیابان ها و ایستادن روی موتور در حال حرکت به جای خود ، تک چرخ زدن هایش دیگر واقعا نفس گیر بود. 📣 وقت و بی وقت موتورش را در آسمان به پرواز درمیآورد و تک چرخ میزد و گوشش به حرف هیچکس بدهکار نبود. @Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
❤️ به راحتی خسته نمیشد و قدرت بدنی بالایی داشت یکی از روش های خوش و بش کردن با دوستانش این بود که هرکدام یک جعبه چوبی میوه در دست بگیرند و با زدن به سر و کول یکدیگر ریز ریزش کنند. ❤️ که وقتی سر به سر گذاشتن با رفقایش امام زاده را روی سرش میگذاشت همان بود که برای کارهای امام زاده از جان مایه میگذاشت.. و بالاخره علمداری هیات امام زاده علی اکبر را به او سپردند. ❤️رفت و آمدهای مدام به امام زاده باعث شد تا توجهش به یکی از زائران همیشگی مزار شهدا ی امام زاده جلب شود. ❤️ همیشه آرام و بی سروصدا کنار مزار شهدا می‌نشست و با خواندن قران و زیارتنانه چند ساعتی را با شهدا خلوت میکرد .. دوباره چادرش را مرتب میکرد و بی سروصدا میرفت. این کار هرهفته بود. این آمد و رفتن های به دل نشست. ❤️امیر آنقدر به چادر مشکی حساس بود و برایش قداست داشت که هرکس چادر میپوشید شان و منزلت دیگری در ذهنش پیدا میکرد. سرانجام همه آن زیارت ها و و آن وقار که از چادر مشکی اش داشت کار خودش را کرد .. وقتی به خودش آمد که کار از کار گذشته بود. ❤️ وقتی پنجشنبه بعدی به امام زاده آمد امیر صادقانه هرچیز که به زبانش آمد گفت : 《 مدتیه که میبینم شما به امام زاده می آیید و... من حواسم بهتون بوده.. این کار شما و رفتارتون برام جالب بود برای همین میخواستم باهم آشنا بشیم.. 》 ❤️ وسط حرفش پرید و گفت: من اهل این مدل روابط و دوستی ها نیستم!!! امیر گفت : قصد من هم چیزی جز ازدواج نیست .. اگر موافق باشید یک جلسه با مادرم بیایم تا صحبت های اولیه را بکنیم. ❤️ خواستگاری انجام شد ولی پدر مخالفت کرد. این جواب رد دادن یک مسئله بود و مهری که به دل و افتاده بود مسئله ای دیگر... @Revayate_ravi
ادامه دارد......
🔹همسرش میگفت: صورت داشت عاشق ♥️صورتش بودمـْ تو کہِ بود زنگ میزدم میگفتم 🔸علیرضا مال منہ مراقب من باش پیکرشو کہ دیدم گفتم مُراقب امانتیم بودے❓ 🌷 @Revayate_ravi