#خاطرات_شهدا 🌷
💠اَحمد مُحمّد مَشلَب معروف به #شهیدBMW سوار لبنانی متولد ۳۱ آگوست سال ۱۹۹۵📆 و در محله السرای شهر نبطیه #لبنان دیده به جهان گشود
🔰احمد از همان دوران کودکی در این شهر رشد کرد و در راه #اهل_بیت تلاش و کوشش میکرد. او یکی از بهترین دانش آموزان هنرستان امجاد بود🥇 و از آنجا فارغ التحصیل شدو #دیپلم (تکنولوژی اطلاعات) گرفت
🔰شهید احمد مشلب رتبه ۷ در لبنان در رشته تحصیلی اش که #تکنولوژی اطلاعات (انفورماتیک it) بود شد اما سه روز قبل از اینکه به دانشگاه برود در #سوریه بود و شهید شد🕊
🔰احمد ارادت خاصی به ائمه اطهار داشت و دفاع از حریم اهل بیت رو #وظیفه میدونست همزمان با اعزام🚌 مدافعان حرم از لشکر حزب الله، برای #دفاع از حریم آل الله به سوریه رفت
🔰در آنجا با عشق و علاقه ای♥️ که به #عمه ی سادات داشت جانانه میجنگید. تا اینکه در یکی از درگیری ها💥در سوریه از ناحیه #دست مجروح شد که منجر به از کار افتادن انگشت کوچک دست راست شد و برای مدوا به بیمارستان #نبطیه لبنان انتقال داده شد
🔰اما عطش احمد برای #شهادت بسیار بود و دوباره همراه سایر رزمنده های حزب الله به سوریه رفت، سرانجام در ۲۹ فوریه ۲۰۱۶ در منطقه الصوامع #ادلب (سوریه) در درگیری با تکفیری ها👹 و عملیات براثر برخورد بمب هاون 60 و اصابت ترکش های زیاد الخصوص به #سر و پا (قطع تاندون و اعصاب پا) و دیگر اعضای بدن فالفور به درجه رفیع شهادت🌷 نائل گشت.
🔰احمد وقتی #سوریه بود با دوستانش عهد بسته بودند بعد از جنگ با هم به "کربلا و مشهد" بروند و به دوستاش میگفت آرزویی جز "شهادت" ندارم❌ #یک_هفته بعد از این حرفاش شهید شد
🔰شهید مشلب بخاطر ارادت و علاقه خاصی که به #امام_رضا(ع) داشت لقب جهادی "غـریب طــوس" را برای خود انتخاب کرد، به گفته ی مادر شهید: احمد سال 2012 یک بار به ایران🇮🇷 آمده و به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد
🔰مادر شهید مشلب با اینکه احمد #پسرش بود او را هم بازی و دوست دوران جوانی اش میدانست و با عشق مادرانه💞 در تربیت احمد تلاش کرد و برای رفتن #احمد همانند مادران سایر شهدا عاشقانه فرزندش را راهی کرد. احمد هر ساله در روز مادر برایش هدیه میگرفت🎁 اما به گفته مادرش، احمد امسال نه طلا و نه نقره داد بلکه با #شهادتش باعث شد در برابر مولایم امام حسین رو سفید شوم😍
🔰در مراسم یادبود شهید احمد مشلب که در ایران برگزار شد #مادرشهید گفت: وقتی حضرت زینب در خطر⚠️ باشد وقتی #امام_زمان در خطر باشد من چرا فرزندم را نمی فرستادم پسر من باید یکی از زمینه سازان دولت حضرت مهدی (عج) بود✅ احمد با وجود داشتن ثروت و مال دنیا احتیاجی به پول نداشت در صورتی که خیلی ها میگویند #مدافعان_حرم برای پول میروند
#شهید_احمد_مشلب
#شهید_مدافع_حرم (لبنانی)
#من_قلبی_سلام_لبیروت
@Revayate_ravi
•{ #پس_زمینه ♥️🌿
#رهبری 🌸}•
📜وصیت شهید سلیمانی👇
"خامنه ای عزیز" را #عزیز_جان خود بدانید♥️
@Revayate_ravi
👤توییت استاد #رائفی_پور
فتنه غذایی صهیونیست ها
اصرار لیبرالهای داخلی بر واردات گندم بجای کاشت در داخل و مزخرف خواندن خود کفایی
افشای نقش این جماعت از جمله سعید حجاریان و پسرش در واردات گندم
انفجار سیلوهای اصلی گندم در بندر بیروت
آتش سوزی ده ها انبار مواد غذایی در عراق
افزایش قیمت مواد خوراکی در سوریه
#من_ماسک_میزنم
#من_قلبی_سلام_لبیروت
@Revayate_ravi
#شهید_مدافع_حرم_امیر_سیاوشی
📣متولد ۱۵ خرداد ۱۳۶۷
📣بچه شیطون کوچه ، پسکوچههای محله چیذر تهران
خیلی طول نکشید که صابون شیطنتهای #امیر به تن بیشتر اهل محل خورد.
📣وقتی مادرش یک زنجیر کوچک برای #امیر گرفت دیگر او پای ثابت عزاداریهای سیدالشهدا شد.
📣خیلی طول نکشید که سر از (رایه العباس) امامزاده علیاکبر چیذر درآورد.
📣 #امیر عشق موتور بود.
پدر و مادرش را تهدید کرد که اگر برایش موتور نخرند دبیرستان را شروع نخواهد کرد.
پدرش هم با شروطی برای #امیر خرید.
📣 #امیر در رعایت نکردن نکات ایمنی رکورددار محسوب میشد.
قیقاج دادن در خیابان ها و ایستادن روی موتور در حال حرکت به جای خود ، تک چرخ زدن هایش دیگر واقعا نفس گیر بود.
📣 وقت و بی وقت موتورش را در آسمان به پرواز درمیآورد و تک چرخ میزد و گوشش به حرف هیچکس بدهکار نبود.
@Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
❤️ #امیر به راحتی خسته نمیشد و قدرت بدنی بالایی داشت
یکی از روش های خوش و بش کردن با دوستانش این بود که هرکدام یک جعبه چوبی میوه در دست بگیرند و با زدن به سر و کول یکدیگر ریز ریزش کنند.
❤️ #امیری که وقتی سر به سر گذاشتن با رفقایش امام زاده را روی سرش میگذاشت همان #امیری بود که برای کارهای امام زاده از جان مایه میگذاشت..
و بالاخره علمداری هیات امام زاده علی اکبر را به او سپردند.
❤️رفت و آمدهای مدام #امیر به امام زاده باعث شد تا توجهش به یکی از زائران همیشگی مزار شهدا ی امام زاده جلب شود.
❤️ #ریحانه همیشه آرام و بی سروصدا کنار مزار شهدا مینشست و با خواندن قران و زیارتنانه چند ساعتی را با شهدا خلوت میکرد .. دوباره چادرش را مرتب میکرد و بی سروصدا میرفت.
این کار هرهفته #ریحانه بود.
این آمد و رفتن های #ریحانه به دل #امیر نشست.
❤️امیر آنقدر به چادر مشکی حساس بود و برایش قداست داشت که هرکس چادر میپوشید شان و منزلت دیگری در ذهنش پیدا میکرد.
سرانجام همه آن زیارت ها و و آن وقار که از چادر مشکی اش داشت کار خودش را کرد .. #امیر وقتی به خودش آمد که کار از کار گذشته بود.
❤️ وقتی پنجشنبه بعدی #ریحانه به امام زاده آمد امیر صادقانه هرچیز که به زبانش آمد گفت : 《 مدتیه که میبینم شما به امام زاده می آیید و... من حواسم بهتون بوده.. این کار شما و رفتارتون برام جالب بود برای همین میخواستم باهم آشنا بشیم.. 》
❤️ #ریحانه وسط حرفش پرید و گفت: من اهل این مدل روابط و دوستی ها نیستم!!!
امیر گفت : قصد من هم چیزی جز ازدواج نیست .. اگر موافق باشید یک جلسه با مادرم بیایم تا صحبت های اولیه را بکنیم.
❤️ خواستگاری انجام شد ولی پدر #ریحانه مخالفت کرد.
این جواب رد دادن یک مسئله بود و مهری که به دل #امیر و #ریحانه افتاده بود مسئله ای دیگر...
@Revayate_ravi
🔹همسرش میگفت:
صورت #جذابے داشت
عاشق ♥️صورتش بودمـْ تو #سوریه کہِ بود زنگ میزدم میگفتم
🔸علیرضا #صورتت مال منہ مراقب #امانتے من باش
پیکرشو کہ دیدم گفتم #اینطورے مُراقب امانتیم بودے❓
#شهیدبے_سر
#شهیدعلیرضانوری🌷
@Revayate_ravi