#شهید_مدافع_حرم_امیر_سیاوشی
📣متولد ۱۵ خرداد ۱۳۶۷
📣بچه شیطون کوچه ، پسکوچههای محله چیذر تهران
خیلی طول نکشید که صابون شیطنتهای #امیر به تن بیشتر اهل محل خورد.
📣وقتی مادرش یک زنجیر کوچک برای #امیر گرفت دیگر او پای ثابت عزاداریهای سیدالشهدا شد.
📣خیلی طول نکشید که سر از (رایه العباس) امامزاده علیاکبر چیذر درآورد.
📣 #امیر عشق موتور بود.
پدر و مادرش را تهدید کرد که اگر برایش موتور نخرند دبیرستان را شروع نخواهد کرد.
پدرش هم با شروطی برای #امیر خرید.
📣 #امیر در رعایت نکردن نکات ایمنی رکورددار محسوب میشد.
قیقاج دادن در خیابان ها و ایستادن روی موتور در حال حرکت به جای خود ، تک چرخ زدن هایش دیگر واقعا نفس گیر بود.
📣 وقت و بی وقت موتورش را در آسمان به پرواز درمیآورد و تک چرخ میزد و گوشش به حرف هیچکس بدهکار نبود.
@Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
❤️ #امیر به راحتی خسته نمیشد و قدرت بدنی بالایی داشت
یکی از روش های خوش و بش کردن با دوستانش این بود که هرکدام یک جعبه چوبی میوه در دست بگیرند و با زدن به سر و کول یکدیگر ریز ریزش کنند.
❤️ #امیری که وقتی سر به سر گذاشتن با رفقایش امام زاده را روی سرش میگذاشت همان #امیری بود که برای کارهای امام زاده از جان مایه میگذاشت..
و بالاخره علمداری هیات امام زاده علی اکبر را به او سپردند.
❤️رفت و آمدهای مدام #امیر به امام زاده باعث شد تا توجهش به یکی از زائران همیشگی مزار شهدا ی امام زاده جلب شود.
❤️ #ریحانه همیشه آرام و بی سروصدا کنار مزار شهدا مینشست و با خواندن قران و زیارتنانه چند ساعتی را با شهدا خلوت میکرد .. دوباره چادرش را مرتب میکرد و بی سروصدا میرفت.
این کار هرهفته #ریحانه بود.
این آمد و رفتن های #ریحانه به دل #امیر نشست.
❤️امیر آنقدر به چادر مشکی حساس بود و برایش قداست داشت که هرکس چادر میپوشید شان و منزلت دیگری در ذهنش پیدا میکرد.
سرانجام همه آن زیارت ها و و آن وقار که از چادر مشکی اش داشت کار خودش را کرد .. #امیر وقتی به خودش آمد که کار از کار گذشته بود.
❤️ وقتی پنجشنبه بعدی #ریحانه به امام زاده آمد امیر صادقانه هرچیز که به زبانش آمد گفت : 《 مدتیه که میبینم شما به امام زاده می آیید و... من حواسم بهتون بوده.. این کار شما و رفتارتون برام جالب بود برای همین میخواستم باهم آشنا بشیم.. 》
❤️ #ریحانه وسط حرفش پرید و گفت: من اهل این مدل روابط و دوستی ها نیستم!!!
امیر گفت : قصد من هم چیزی جز ازدواج نیست .. اگر موافق باشید یک جلسه با مادرم بیایم تا صحبت های اولیه را بکنیم.
❤️ خواستگاری انجام شد ولی پدر #ریحانه مخالفت کرد.
این جواب رد دادن یک مسئله بود و مهری که به دل #امیر و #ریحانه افتاده بود مسئله ای دیگر...
@Revayate_ravi
🔹همسرش میگفت:
صورت #جذابے داشت
عاشق ♥️صورتش بودمـْ تو #سوریه کہِ بود زنگ میزدم میگفتم
🔸علیرضا #صورتت مال منہ مراقب #امانتے من باش
پیکرشو کہ دیدم گفتم #اینطورے مُراقب امانتیم بودے❓
#شهیدبے_سر
#شهیدعلیرضانوری🌷
@Revayate_ravi
💖به علی فاتح خیبر صلوات
💚به علی شافع محشر صلوات
💖به علی همسر والای بتول
💚به علی ساقی کوثر صلوات
@Revayate_ravi