eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌎 تولد در سائوپائولو قسمت:1⃣ 🌅🕌من یک مسلمانم🕌🌅 🔷من کامیلا هستم(کامیلا یعنی فرستاده خدا) 🔹متولد سائوپائلو (برزیل) 🔹پدر و مادرم برزیلی هستند ولی ریشه پدرم به ایتالیا و مادرم به پرتغال هست.پدرم آشپز غذاهای ایتالیایی و مادرم خانه‌دار است.هر دوشان مسیحی کاتولیک هستند.🍃 🔷خانه ما در مرکز شهر و روبروی یک کلیسا بود.اولین خاطراتی که از دوران کودکی دارم برمی‌گردد به صدای ناقوس کلیسا و هم‌خوانی سرود مذهبی است.🍃 🔹دین نقش پر رنگی در زندگی ما داشت.غیر از مراسم کلیسا من عبادت کردن پدرومادرم را دیده‌بودم.یک کمد کوچک در خانه ما بود که مجسمه حضرت‌عیسی و تندیس مریم داخل آن بود.مادربزرگ پارچه‌‌ای روی موهایش می‌انداخت و مقابل این دو مجسمه و صلیب میانشان می‌نشست.🍃 🔹من از همان روزها حرف‌زدن با خدا را یاد گرفتم و گاهی مانند مادربزرگ ، بدون اینکه چیزی روی سرم بندازم با خدا صحبت می‌کردم.🍃 🔷هفت‌ساله بودم که مادرم دچار یک بیماری ناگهانی شد ، بیماری عصبی شبیه ام‌اس که پزشکان هم علت و درمانش را نمی‌دانستند و در بیمارستان بستری شد.🍃 🔹من آن روزها بیشتر از قبل با خدا حرف میزدم.برای او نامه می‌نوشتم و با کلمات و جملات از او می‌خواستم تا مادرم را به خانه برگرداند.ولی یک چیز را نمی‌فهمیدم،نمی‌دانستم چرا این بلا سر خانواده ما می‌آید.🍃 🔹برایم سوال بود چرا مادر من که اینقدر مهربان و صبور است و تا به حال کسی را اذیت نکرده ، باید به چنین بیماری دچار شود؟چرا پدرم که همیشه برای دیگران خوبی خواسته باید دچار این مشکل شود؟ و چراهای دیگر....🍃 🔷بعد از چهارماه بستری شدن مادرم به خانه آمد آن هم با تعداد زیادی لوله که به او وصل بود.پدرم با علاقه هر کاری از دستش برمی‌آمد برایش انجام می‌داد.🍃 🔹قبلا در میان همسایگان و آشنایان ما کسانی بودند که بیمار می‌شدند و یا مشکلی برای یکی از آنها پیش می‌آمد ، معمولا طرف دیگر،خانواده را رها می‌کرد و پی زندگی خودش می‌رفت.کمتر پیش می‌آمد انسان‌ها خودشان را در قبال یکدیگر متعهد بدانند.با افتخار می‌گویم پدرم یکی از کسانی بود که مسئولانه ایستاد و از مادرم مراقبت کرد.🍃 🔷بالاخره حال مادرم بهتر شد اما پدرم نتوانست هزینه‌‌های درمان مادرم را تامین کند و ما مجبور شدیم خانه‌مان در مرکز سائوپائلو را ترک کنیم و به حاشیه شهر برویم،جایی شبیه ریودوژانیرو،با خانه‌هایی پلکانی و محله‌های فقیرنشین.🍃 🔹والدینم تمام تلاششان را می‌کردند که به من و خواهرم خوش بگذرد.اما حس نارضایتی از زندگی هر روز در من بیشتروبیشتر می‌شد و همچنین تعداد سوال‌هایم از زندگی.. 🔹چهارده ساله بودم که تصمیم گرفتم به والدینم بگویم ، خدایی که آنها می‌پرستند را قبول ندارم...🍃 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفت: عاشق کیست..؟! باهم به اروند رفتیم.. 🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi دعوت کنید آدرس رانشر دهید
28.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•• : شهادت انسان را به درجه اعلای ملکوتی می‌رساند..🕊 🎙 فیلم وداع خادمین شهدای شلمچه 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️حواست باید برگرده سرجاش اسدالله.. خاطره ای از شهید اسدلله لاجوردی ««دادستان تهران در دهه ۶٠»» 🌷 💠 🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi دعوت کنید آدرس رانشر دهید
🌎 تولد در سائوپائولو قسمت:2⃣ 🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅 🔶مادرم داشت به‌زور قرص‌هایش را می‌خورد که گفت: باید با دکتر صحبت کنم تا این دارو را عوض کند.هضم این قرص برایم خیلی سخت است.فقط خدا می‌تواند به من رحم کند.🍃 🔸با شنیدن کلمه از زبان مادر نتوانستم خودم را کنترل کنم.بدون تأمل گفتم: خدا چیه؟ شما فکر می‌کنی خدا وجود دارد؟اگر خدا وجود داشت زندگی ما اینطوری بود؟ببین خدای شما با زندگی ما چه کرده؟ببین کجا داریم زندگی می‌کنیم؟پدر هم که دیگر هیچ‌وقت خانه نیست.من دین شما و خدای شما را قبول ندارم!!🍃 🔶مادر بهت‌زده و ناباورانه شروع کرد تا نصیحتم کند و شب ناامیدوناراحت قضیه را به پدر گفت و او هم همانند مادر فکر کرد با صحبت کردن مشکل حل خواهد شد.🍃 🔸پدرومادر هر دو از کودکی مسیحی بوده‌اند و درباره دینشان تحقیق نکرده‌‌اند تا بتوانند جواب پرسش‌های دختر نوجوانشان را بدهند.🍃 🔸پدر وقتی دید قربان صدقه رفتن فایده‌ای ندارد،فکر کرد بهتر است مرا بترساند.گفت: اگر شما خدا را قبول نداشته باشی او تو را عذاب می‌دهد. پوزخندی زدم و گفتم: چه عذابی؟عذاب بالاتر از این؟دیگر چه بلایی سر ما می‌خواهد بیاورد؟همین کافی نیست؟🍃 🔶من فکر کردم می‌توانم به آنها ثابت کنم که خدایی وجود ندارد و شروع کردم به تحقیق درباره خدا تا بتوانم پدرومادرم را در این راه با خودم همراه کنم.🍃 🔸پس از تحقیق بین کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها و دعوای بین این مذهب‌ها به این نتیجه رسیدم که بی‌خدایی(آتئیست) را انتخاب کنم. خدایی وجود ندارد و دین‌دار بودن،کار اشتباهی است.🍃 🔶یک‌روز سرکلاس مدرسه معلم از تک‌تک دانش‌آموزان دینشان را پرسید.پسری برزیلی‌ژاپنی بود که گفت: بودایی هستم.برای من که تا به‌حال چنین اسمی را نشنیده‌بودم،جالب بود.از او درباره دینش پرسیدم و گفت: که می‌توانی در جلسات ما شرکت کنی!🍃 🔸من با کمال میل پذیرفتم و همان هفته در میان بودایی‌ها حاضر شدم. آنها خدا را نمی‌پرستیدند.بودا را هم نمی‌پرستیدند.تنها بودا را به عنوان یک انسان خوب قبول داشتندو اعتقاد داشتند باید او را الگوی خود قرار بدهند و مثل او زندگی کنند. من خیلی تحت تاثیر این دین قرار گرفتم.🍃 🔶اولین‌باری که به میهمانی دوستانه رفتم چهارده سالم بود.پدرم قبل از آن به من این اجازه را نمیداد ولی وقتی چهاده‌ساله شدم،اجازه داشتم که با دوستانم بیرون بروم. مثل همیشه کمی آرایش کردم و بهترین لباسم را پوشیدم و رفتم. حس من از لحظه ورود به میهمانی از خوب به بد تغییر کرد.🍃 🔸همه مشغول نوشیدن شراب و کشیدن کراک بودند و کسی روی خودش کنترل نداشت.🍃 🔶من تا همین چهارده‌سالگی با اینکه در خانه همیشه شراب بود و پدرم بیشتر اوقات و بویژه آخر هفته‌ها مصرف می‌کرد،لب به شراب نزده‌بودم.🍃 🔸پدرم را می‌دیدم که با نوشیدنش از خود بی‌خود می‌شود و حال خودش را نمی‌فهمید.البته هیچ‌وقت آنقدر نخورد که به من یا مادرم و خواهرم آسیبی برساند ولی گاهی خواب‌آلود می‌شد و حرف‌های بی‌ربطی می‌زد.هرچند می‌دانستم پدرم و خیلی‌های دیگر به خاطر فرار از مشکلات این کار را می‌کردند.🍃 🔶من مادرم را الگوی خودم قرار داده‌بودم.او قبل از اینکه مرا باردار شود هم مشروب می‌خورد و هم سیگار می‌کشید.اما به محض مطلع شدن از بارداری‌اش ، دیگر لب به سیگاروشراب نزد.🍃 🔸آن شب وقتی شراب را به من تعارف کردند به این فکر کردم که اگر خوردن شراب مشکلات را حل می‌کرد چرا پدرم با این روش به نتیجه نرسیده بود؟شراب نه تنها مشکلی را حل نمی‌کرد بلکه یکی هم به بقیه اضافه می‌کرد.بدون اینکه حتی یک قطره در دهانم بریزم،ظرف کوچکی که در دستانم بود را روی میز قرار دادم و آن را به عقب هل دادم. آنجا بود که فهمیدم روحیه من با حضور در چنین مکان‌هایی نمی‌سازد.🍃 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
6.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بچه‌ها خاطرخواه دارین؟.. من یه خاطرخواه‌هایی سراغ دارم که قبل از اینکه شما به دنیا بیاین، خودشون رو برای شما کشتن... کشته‌مرده شماها اینان! برید دنبال این خاطر‌خواه‌ها! 🎙حاج حسین یکتا 🕊 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°~💌🕊 اگر‌ڪسی‌درجنگ‌شھید‌شود،‌یکبار‌شھید‌ شده؛اما‌اگر‌ڪسی‌با‌هواۍ‌نفس‌خودش‌ بجنگد،‌هرروزشھید‌می‌شود ...🌱! 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi