2.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو به آرزوت رسیدی
تو امام حسین رو دیدی
💠 🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
دعوت کنید
آدرس رانشر دهید
🌎 تولد در سائوپائولو
قسمت: 🔟
🌅🕌 من یکمسلمانم 🕌🌅
🔶یکروز وارد مسجد شدم و به طبقه بالا رفتم.یکزن آنجا ایستاده بود و نماز میخواند.پشتش به من بود.من محو لباس زیبایی شدم که به تن داشت.گفتم: خدایا چه لباس قشنگی پوشیده!!!!🍃
🔸قبلا این لباس را در عکسهای اینترنتی دیدهبودم.اما تا بهحال از نزدیک ندیدهبودم.لباس همه بدنش را پوشاندهبود و با دولا و راستشدن و سجده رفتن هم حجم بدنش پیدا نمیشد.در حالیکه مانتوهای لبنانی اینطور نبود.گشاد بود ولی به این اندازه بدن را نمیپوشاند.
نمازش که تمام شد.از او پرسیدم این لباسی که شما دارید اسمش چیست؟
گفت: #شادور که به فارسی میشد #چادر🍃
🔸عاشق چادر شدهبودم.احساس میکردم کسی که چادر میپوشد امنیت بیشتری نسبت به بقیه زنها دارد.#چادر آن خانم را زیباتر کردهبود و در عینحال زیباییهایش را پوشاندهبود.🍃
🔶به هر کسی رسیدم از زیباییهای چادر و علاقهام به آن گفتم.همسر شیخ مسجد با شنیدن حرفهایم یک چادر به من هدیه داد.مدتی آن را داخل کمد گذاشتهبودم و روزی چندبار نگاهش میکردم.گاهی در خانه سر میکردم و چند قدمی با آن راه میرفتم.میخواستم مطمئن شوم میتوانم در خیابان به راحتی با آن رفتوآمد کنم.کمی سنگین بود و هنوز به آن عادت نداشتیم.🍃
🔸بالاخره بعد از گذشت یکسالونیم از مسلمان شدنم،#چادرسرکردم و از آن روز به بعد #هیچگاهبدونچادرازخانهخارجنشدم.🍃
🔶یکروز حاجآقا عراقی،که یک روحانی ایرانی بود،به مرکز اسلامی آمد.او میخواست شعبهای از جامعهالمصطفی را در برزیل بسازد تا مسلمانان شیعه برزیل و کلا آمریکای لاتین بتوانند در آن مشغول به تحصیل شوند.🍃
🔸در جلسهای وقتی با او انگلیسی صحبت کردم و خودم را معرفی کردم و گفتم: من مسیحی بودم.خیلی تعجب کرد و گفت:هم به خاطر چهره و هم نوع پوششم که چادر بود،فکر کردم شما لبنانی هستید.بعد ادامه داد : دوست ندارید به ایران بیایید و درس بخوانید؟🍃
🔶معلوم بود که دوست داشتم.مشتاق دانستن بودم.ولی آن زمان بدترین موقعی بود که میتوانستم خانوادهام را ترک کنم.چون مادرم در بیمارستان بستری بود و یک عمل جراحی داشت.🍃
🔸شرایطم را برای آقای عراقی توضیح دادم.ایشان گفت: اشکالی ندارد.هر موقع احساس کردی میتوانی به ایران بیایی،به من زنگ بزن و شماره تماسش را به من داد.🍃
🔸مادرم از بیمارستان مرخص شد و من تمام ماجرا را برایش تعریف کردم.گفتم: که قبول نکردم برای درس خواندن به ایران بروم.مادرم گفت: چرا قبول نکردی؟گفت: باید بروی . دین تو دینی هست که در زندگیت اهمیت زیادی دارد.از وقتی که مسلمان شدهای من دیدهام که چقدر تغییر کردهای.اگر دین اسلام نبود اینقدر پیشرفت نمیکردی.پس برو.من دوست دارم بروی.
یکسال بعد از تماسی که با آقای عراقی داشتم،راهی #ایران شدم.🍃
🔶قبل از سوار شدن به هواپیما استرس داشتم.میترسیدم اینبار آخری باشد که خانوادهام را میبینم.بهخصوص مادرم ، ایران کشوریاست که از برزیل خیلی دور است.پولی هم برای بازگشت نداشتم.بنابراین اگر اراده هم میکردم برگردم،نمیتوانستم.مادرم را محکم بغل کردم و همان لحظه از خدا خواستم او را حفظ کند تا این آخرینباری نباشد که او را در آغوش میگیرم.🍃
🔸در تهران زمانیکه از هواپیما پیاده شدم،در فرودگاه خانمهایی را دیدم که حجاب خوبی نداشتند.من فکر میکردم زنان ایرانی همه با حجاب هستند و همه چادر سر میکنند ولی اینطور نبود و برایم عجیب بود.🍃
🔸اولینبار بود که به تنهایی سفر میکردم،آنهم یک سفر بینالمللی.عدهای در سالن ایستادهبودند. که از چهره و لباس پوشیدنشان مشخص بود خارجی هستند.هر کدام از کشوری آمدهبودند و مقصد همه قم،جامعهالمصطفی بود.قرار بود با یک ماشین از تهران به قم برویم.هنوز هم باور نکردهبودم در ایران هستم.بیصبرانه منتظر زیارت حضرتمعصومه(ع) بودم.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
836.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلبستہۍعشق
دلبستہۍدنیانیست
زندگےختمبہشھادتنشود
زیبانیســت...! :)🍃
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
14.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به قول حضرت امام
«دنیا اگر خودش را آماده بحران کرده است
ما هم آمادهایم و کمربندها را محکم بستهایم
و همه چیز برای عملیات آماده است!»
پس انتقام را همانها میگیرند
که در عملیات والفجر ۸
رودخانه ناآرام اروند را پشت سر گذاشتند
و شبهای کربلای ۵ را چنان ایستادگی کردند
که شبهای قدر انقلاب نام گرفت!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌎 تولد در سائوپائولو
قسمت:1⃣1⃣
🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅
🔷وقتی وارد قم شدیم با صحنههای عجیبی روبرو شدم که تا به حال در زندگیام ندیدهبودم.طرز رانندگی ایرانیها خیلی متفاوت بود.انگار دسته جمعی از دست پلیس فرار میکردند.هرچه دنبال کمربند گشتم،پیدا نکردم.میخواستم از ترسم زیر صندلی بروم و کف ماشین بنشینم.🍃
🔹مات و مبهوت موتور سیکلتی را دیدم که پنج نفری روی آن نشستهبودند و هیچ کلاه ایمنی نداشتند.گفتم:یاحسین....🍃
🔹در برزیل دو نفر بیشتر نمیتوانند روی موتور بنشینند.اما آن روز من به مهارت ایرانیها در رانندگی پی بردم.چون با این وضع کسی تصادف نکرده و ما به سلامت به مقصد رسیدیم.🍃
🔷بالاخره توانستم با یک گروه تایلندی که آنها هم انگلیسی بلد بودند،به زیارت بروم.در یکی از صحنها نشستیم.آنها گفتند برو زیارت کن و برگرد همینجا.🍃
🔹با خودم گفتم چطور زیارت کنم؟از کجا باید شروع کنم؟دیدم بقیه از روی یک کتاب میخوانند.من هم یکی از کتابها را برداشتم و زیارت حضرتمعصومه(س) را خواندم و شروع کردم به راه رفتن.🍃
🔹به جایی از حرم رسیدم که خیلی شلوغ بود.رفتم جلو ببینم چه خبر است.آنجا یک پنجره فلزی بود که همه سعی داشتند به آن دست بزنند.از خانمی که کنارم ایستاده بود پرسیدم چه خبر است؟خدا را شکر کمی انگلیسی بلد بود.گفت:این ضریح حضرتمعصومه(س) است یعنی جایی که بدن مطهر ایشان دفن است.🍃
🔹انگشتانم را در پنجرههای ضریح قفل کردم.اشک میریختم و یاد کسانی که آرزو داشتند اینجا باشند افتادم.
از حضرتمعصومه(س) خواستم به من کمک کند در راهی که شروع کردهام موفق باشم.🍃
🔷من در کمال ناباوری ساکن شهر قم در ایران شدم.هروقت در راهرو خوابگاه قدم برمیداشتم و هرگاه مسیر مدرسه را طی میکردم.هروقت گنبد مسجدی میدیدم یا صدای اذانی میشنیدم،وجودم پر از عشق میشد.گاهی فکر میکردم خواب میبینم.🍃
🔹یکروز بعد از ورودم به خوابگاه،اعلام کردند که شب قرار است به مسجد جمکران برویم .بیصبرانه منتظر چنین روزی بودم.تصویر مسجد جمکران را در اینترنت دیدهبودم و دربارهاش خواندهبودم.خوشحالیام به خاطر حضور در ایران با این خبر تکمیل شد.انگاری روی ابرها قدم میزدم.🍃
🔹وقتی اتوبوس وارد خیابانی شد که انتهایش به مسجد جمکران میرسید،بچهها شروع کردند به خواندن دعای فرج.بغض گلویم را گرفتهبود.وقتی با آنها زمزمه میکردم،پلک نمیزدم.نمیخواستم حتی یک لحظه از دیدن تصویر مقابلم محروم شوم.🍃
🔷وارد مسجد که شدم،دست راستم را روی سرم گذاشتم و سلام دادم.بغضم تبدیل به دانههای اشک شدهبود.همه باهم دعای توسل خواندیم.همهجای مسجد را دیدم.🍃
🔹وارد یکی از فروشگاههای اطراف مسجد شدم و یک عکس بزرگ از مسجد جمکران خریدم.آن را کنار تختخوابم در خوابگاه چسباندم که هروقت دلم تنگ شد،نگاهش کنم.🍃
🔹هر پنجشنبه ،بچههای جامعهالمصطفی را به جمکران میبردند،ولی من دوست داشتم بیشتر آنجا بروم.خیلی به حال ساکنان قم غبطه میخوردم.که هر موقع بخواهند به زیارت حضرتمعصومه(س) و مسجد جمکران میروند.🍃
🔷یک هفته از ورودم به ایران گذشت که شروع کردم به یادگیری زبان فارسی.در زبان پرتغالی و همچنین انگلیسی بر خلاف فارسی،فعل اول جمله میآید.قرار دادن فعل در انتهای جمله برایم خیلی سخت بود.بالاخره کمکم توانستم زبان فارسی را یاد بگیرم.🍃
🔹مدتی که گذشت یاد گرفتم به تنهایی حرم حضرتمعصومه(س) بروم.هم آدرسها را تا حدودی میفهمیدم و هم فارسی را خوب یاد گرفتهبودم.ولی هنوز موضوع #تعارفکردن برایم نامفهوم بود.سوار تاکسی شدم.موقع پیاده شدن،قبل از اینکه پول را به راننده بدهم گفت: #قابلیندارد🍃
🔹پول را در کیفم گذاشتم و گفتم: خیلی ممنون و پیاده شدم.راننده گفت: خانم کجا؟ پول را بده!!!
گفتم: مگر نگفتی نمیخواهد؟گفت: من تعارف کردم.از آن روز تعارف کردن را یاد گرفتم و هرچند وقت یکبار با یک اصطلاح جدید تعارف آشنا میشدم.🍃
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi