eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان شهرستان بهشهر
‌ رهبر انقلاب: هرچند جسم سیدحسن از میان ما رفت ولی شخصیت او و روح او همچنان در میان هست و خواهد بود
🔻 در حقیقت بیانات امروز آقا آب سردی بود بر آتش عملیات روانی رسانه ای اسرائیل بر افکار عمومی مردم منطقه
🌎 تولد در سائوپائولو قسمت:4⃣1⃣ 🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅 🔶یک همسر خوب از امام‌رضا(ع) خواستم.تمام جزئیات را در ذهنم مشخص کرده‌بودم و ریزبه‌ریز برای امام‌رئوف توضیح دادم.🍃 🔸همسری می‌خواهم که دوستش داشته‌باشم.او هم مرا دوست داشته‌باشد.یک طلبه که به عنوان یک راهنما و استاد کنار من باشد و حاضر شود برای تبلیغ به برزیل سفر کند.🍃 🔸این هدیه را نه تنها برای خودم بلکه برای مردم برزیل هم می‌خواستم.همسر طلبه من باید دغدغه معرفی دین را داشته‌باشد.بی‌چشم داشت و بی‌هیچ توقعی.بعد شروع کردم با امام‌رضا(ع) درباره تمام تفکرات تبلیغی‌ام حرف بزنم.برای برزیل و کلا مردم کشورهای دیگر که نیازمند شناخت راه درست هستند.🍃 🔸گفتم: قصدم این نیست که آدم معروف و یا پول‌داری بشوم.فقط می‌خواهم یک مرکز اسلامی در برزیل داشته‌‌باشم تا شیرینی که خودم از اسلام چشیدم به دیگران بچشانم.🍃 🔶در راه برگشت از مشهد بودم که به من خبر رسید مادرم در بیمارستان بستری شده‌است.دلم خیلی برای خانواده‌ام تنگ شده‌بود.احساس کردم زمان آن رسیده که به برزیل بروم.🍃 🔸یک خانواده آلمانی پنج‌سال نمازوروزه استیجاری را به من سپردند و من پذیرفتم.پولی را که بابت این پنج‌سال داده‌بودند.پیش استادم به امانت گذاشتم تا روز مبادا دریافت کنم.روزی که تصمیم رفتن به برزیل گرفتم همان روز مبادا بود.پول را گرفتم و بلیت خریدم.🍃 🔸قبل از رفتن به برزیل به زیارت حضرت‌معصومه(س)رفتم.با ایشان خداحافظی کردم و گفتم: شما در ایران مادر من هستید،حالا دارم پیش مادرم در برزیل می‌روم.می‌خواهم باز هم پیش شما برگردم.نگذارید این سفر بی‌بازگشت باشد.🍃 🔶به پدرومادرم نگفتم که می‌خواهم به برزیل بیایم،فقط به خواهرم گفتم.می‌خواستم آنها را سوپرایز کنم.خواهرم هروقت از خانه خارج می‌شود تا برگردد،پدرم ساعتی یک‌بار به او زنگ می‌زند تا خیالش راحت باشد.🍃 🔸امنیت در برزیل به‌گونه‌ای نیست که پدرومادرها زمان نبود فرزندانشان احساس آرامش داشته‌باشند.در مورد من هم زمانی که در برزیل بودم همین کار را انجام می‌داد.برای همین خواهرم به پیشنهاد من،به پدرم گفته‌بود به سینما می‌رود تا دو ساعتی زنگ نزند و از صداهای فرودگاه متوجه قضیه نشود.🍃 🔸حس خیلی خوبی داشتم.همه به زبان پرتغالی صحبت می‌کردند.هرچند آن‌موقع کامل متوجه فارسی می‌شدم و تقریبا می‌توانستم صحبت کنم،اما با دیدن مردم برزیل،احساس راحتی می‌کردم.🍃 🔶به خانه رسیدیم من کیفم را در پارکینگ گذاشتم و آرام‌وبی‌سروصدا پشت‌سر خواهرم وارد شدم.پدرم در آشپزخانه مشغول آشپزی بود.🍃🔸پشت‌سر پدرم ایستادم و خواهرم شروع کرد به خندیدن.پدرم به طرف خواهرم برگشت و ناگهان چشمش به من خورد.(باورم نمی‌شود تو این جایی کامیلا)به طرفم آمد.محکم بغلم کرد و گریه کرد.اولین‌بار بود که می‌دیدم پدرم گریه می‌کند.🍃 🔸روز بعد به قصد رفتن به بیمارستان برای دیدن مادرم از خانه خارج شدم.تنها بودم و مثل همیشه چادر سرم بود.مردم خیلی به پوشش من نگاه می‌کردند.من نسبت به وقتی که هنوز به ایران نرفته‌بودم،اعتماد به‌نفس بیش‌تری داشتم.🍃 چون اطلاعات بیشتری از دین اسلام داشتم و می‌توانستم به پرسش‌های مردم پاسخ بدهم.یک کیف هم همراهم بود که چند قرآن با ترجمه پرتغالی در آن گذاشته‌بودم تا اگر کسی سوالی پرسید،به او هدیه بدهم.🍃 🔶مادرم در آی‌سی‌یو بستری بود.کنار تختش نشستم.خواب بود.دستش را گرفتم.بیدار شد.شادی را در برق نگاهش دیدم.به خاطر لوله بزرگی که برای تنفس داخل دهانش بود،نمی‌توانست حرف بزند.گریه می‌کرد و خودش را نیشگون می‌گرفت تا مطمئن شود بیدار است.گفتم: خواب نیستی.من اینجا هستم.به‌خاطر شما آمدم.🍃 🔸همه پزشکان آنجا بودند.چندین سال بود مادرم را می‌شناختند.بیشتر از اینکه تحت‌تاثیر ارتباط مادرودختری ما قرار بگیرند که بعد از یک‌سال همدیگر را می‌دیدند،کنجکاو نوع لباس پوشیدن من بودند.🍃 🔸پرسیدند:شما چرا لباستان با ما فرق می‌کند؟ جواب دادم: من مسیحی بودم.مسلمان شدم. پرسیدند: چی شد که به طرف دین اسلام رفتی؟.....🍃 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
همین الان فرودگاه آبادان 🏴 شهیدالقدس مجیددیوانی‌ 🖤🏴 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . . یه جوری خوب باش که وقتی دیدنت بگن: این زمینی نیست قطعا ... ツ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+میگفٺ↓ بچه‌ها‌یجورےرفتار‌ڪنید سالِ‌دیگه‌این‌موقع‌ به‌مادراتون‌بگن مادَرِ‌شهید... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
9.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما رایت الا جمیلا... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌎 تولد در سائوپائولو قسمت: 5⃣1⃣ 🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅 🔷پرسیدند: چی‌شد که به طرف این دین رفتی؟ جواب دادم: من با خدای واقعی آشنا شدم.🍃 🔹پرسیدند: زندگی در یک خانواده مسیحی سخت نیست؟ جواب دادم: وقتی احترام متقابل وجود دارد،سخت نیست.آن‌ها به من و دینم و من هم به آنها و دینشان احترام می‌گذارم.🍃 🔹موقعی که می‌خواستند بروند،قرآن‌هایی که همراهم بود به آنها هدیه دادم.رفتند تا من با مادرم تنها باشم.نیم‌ساعت بیشتر اجازه ملاقات نداشتم.خیلی خوشحال شده‌بود.🍃دائم من را به خودش می‌چسباند و به صورتم دست می‌کشید.دستم را محکم می‌گرفت و به صورتش می‌گذاشت.من هم با محبت به چهره‌اش نگاه می‌کردم.🍃 🔷سه‌روز بعد مادرم به بخش منتقل شد.من هم برای اینکه کنار مادرم باشم به بیمارستان رفتم.نمی‌دانستم در بیمارستان نماز را کجا باید بخوانم.🍃 🔹جایی در بیمارستان وجود نداشت که زیرانداز داشته‌باشد یا حتی جایی نبود که بتوانم خودم چیزی روی زمین بیندازم.در حیاط بیمارستان یک کلیسای بزرگ بود که بیماران یا همراهانشان آنجا دعا می‌خواندند. من بعد از سالها وارد کلیسا شدم.پدر روحانی ایستاده بود و دعا می‌خواند.🍃 🔹به او گفتم: کجا می‌توانم نماز بخوانم؟پدر در حالی که به چادرمن نگاه می‌کرد.به گوشه‌ای از سالن اشاره کردوگفت: دخترم همانجا بنشین و نماز بخوان.به‌جایی که اشاره کرده‌بود نگاه کردم و گفتم: پدر،من مسلمان هستم.باید ایستاده نماز بخوانم.رو به مکه.🍃 🔷پدر روحانی به‌خاطر شباهت چادر من به لباس مادران روحانی،اشتباهی فکر کرده‌بود من مسیحی هستم.🍃🔹لبخند زد و گفت: آهان ،همراه من بیا.اتاقی را نشان داد که در گوشه‌ای از سالن بودزیرانداز کوچکی کف آن پهن بود گفت: اینجا راحت نماز بخوان و خودش رفت.🍃 🔹با موبایل قبله را پیدا کردم و این اولین‌باری بود که در کلیسا نماز می‌خواندم.از آن به بعد روزی سه‌بار به کلیسا می‌رفتم و نماز می‌خواندم. ده روز در بیمارستان بودم.سعی می‌کردم بیشتر با برخوردم با مادر و اطرافیانم،دینم را به مردم معرفی کنم.🍃 🔹مادرم سه هم‌اتاقی داشت که همراهانشان پرسش‌های زیادی در مورد ایران داشتند.به‌ویژه همراه یکی از آنها که دختر جوانی بود.برایش عجیب بود که من با رضایت در ایران زندگی می‌کنم.او فکر می‌کرد ایران جای امنی نیست.همانطور که من هم پیش از مسلمان شدن فکر می‌کردم.🍃 🔹تا می‌توانستم از امنیت و آرامش ایران حرف می‌زدم.برزیل را با ایران مقایسه می‌کردم و گفتم: امنیت در ایران خیلی‌خیلی بیشتر از برزیل است.ناگهان یاد چیزی افتادم و برای دختر جوان تعریف کردم. به‌او گفتم: هفته‌های اولی که من وارد ایران شده‌بودم.🍃 🔹مردمی را می‌دیدم که شب‌ها در پارک‌ها و فضاهای باز چادر می‌زدند.فکر می‌کردم اینها فقرای ایرانی هستند،مثل کارتون خواب‌های برزیل.گفتم: بیچاره‌ها در خیابان زندگی می‌کنند. مدتی که گذشت به‌مرور متوجه شدم آن‌ها در حال تفریح هستند.🍃 🔷اینجا از یک ساعتی به بعد کسی جرات ندارد در پارک‌ها باشد.اما در ایران تا دیروقت می‌توان در خیابان‌ها و فضاهای آزاد قدم زد.🍃 🔹تفریح در برزیل ،فقط به نشستن کنار دوستان و خوردن شراب خلاصه می‌شود و مردم فقط آخر هفته‌ها می‌توانند به پارک بروند.🍃 🔹او درباره حجاب می‌پرسید و من با کمال میل و علاقه برایش توضیح دادم و گفتم: حجاب مختص مسلمانان نیست.🍃🔹حضرت‌مریم(س) در تمام تندیس‌ها و نقاشی‌هایی که از ایشان مانده،باحجاب است.من تا به‌حال ایشان را بی‌حجاب ندیده‌ام،شما دیده‌اید؟او هم اعتراف کرد که ندیده‌است.بعد هم اضافه کردم: پس حجاب به قبل از اسلام برمی‌گردد.🍃 🔷گاهی برای بیماران دیگر دعا می‌خواندم.اما قبل از آن باید از همراه بیمار اجازه می‌گرفتم.یک‌روز مردی وارد اتاق شد.🍃 🔹پوست تیره داشت و قدبلند.یک انجیل بزرگ هم در دست،کنار تخت مادرم ایستاد و با ترس پرسید:می‌توانم برایشان دعا بخوانم؟گفتم: بله،چرا نتوانید!🍃 🔹با تعجب از روی کتاب دعایش را خواند.بعد هم پرسید: چرا اجازه دادید گفتم: چرا اجازه ندهم؟ انجیل یک کتاب آسمانی از سوی خداست.🍃 🔹تعجبش بیشتر شد،مگر شما خدا را قبول دارید؟مگر خدای شما الله نیست؟گفتم: الله همان خدای شماست به زبان عربی که به انگلیسی می‌شود:GOD🍃 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi