eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
14.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 چشمانی که نامحرم ندید! 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. تصویر معناداری که سازمان تبلیغات اسلامی از سردار قاآنی منتشر کرد
1.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من آدمی نیستم که با لالایی دشمن خوابم ببره😍😍 انصافاً نداشت؟😍 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گاهی یک نویسنده و پژوهشگر مساله های پیچیده ی گوشه های مختلف زندگی انسان را در کتاب ضخیمی پیشکش میکند ، اما یک صورتگر خلاق در یک تابلو میتواند محتوای یک کتاب قطور را بدین گونه بازتاب دهد. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
کلام شهید جان صدها نفر مثل من فدای یک لبخند رهبرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگه چندسال پیش می‌گفتی این پسر می‌خواد کابوس اسراییل و یکی از نابود کننده‌هاش باشه، گزینش تست الکل و مخدر و صنعتی رو هم‌زمان با هم ازت می‌گرفت😁 💠 🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi دعوت کنید آدرس رانشر دهید
🌎 تولد در سائوپائولو قسمت: 8⃣1⃣ 🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌄 🔶نفسم را با فشار بیرون دادم و وارد اتاق همسر مدیر مدرسه شدم.همه چیز را از اول برایش تعریف کردم.خانم صا قی لبخندی گوشه چشمش نشست.گفتم: این آقا قبول کرد که همراه من برای تبلیغ به برزیل بیاید.🍃 🔸نگاه خیره‌اش را از من برداشت.نفس عمیقی کشید و گفت: باید با مدیر صحبت کنم.به شما خبر می‌دهم.از آن روز به بعد،همه بچه‌ها از موضوع باخبر شدند.🍃 برای علی نوشتم فعلا به من پیام ندهید و همدیگر را نبینیم تا مدیر نظر قطعی‌اش را بگوید.علی قبول نکرد ،گفت: بعد از مدتی که منتظر آمدنت از برزیل بودم.حالا هم باید انتظار جواب مدیر را بکشم.نه!قبول نمی‌کنم هرچه می‌خواهد بشود.🍃🔸هم قند در دلم آب شده‌بود و هم ترس از عکس‌العمل مسئولان مدرسه را داشتم.یک هفته بعد با علی قرار گذاشتیم تا در پارک همدیگر را ببینیم.این اولین‌باری بود که علی تنها آمده‌بود.🍃 🔶کنار علی نشستم و همه تفکرات و اهدافم را برایش توضیح دادم.علی با میل و علاقه گوش می‌داد و احساس می‌کردم تمام حرف‌هایم را می‌فهمد.علی پیشنهاد داد قدم بزنیم و من پذیرفتم.🍃 🔸هر دو ایستادیم و آرام روی سنگ‌فرش‌ها راه رفتیم.زمان خداحافظی بود بعد از یک‌هفته همدیگر را دیده بودیم و ساعت‌ها حرف زده‌بودیم.هنوز منتظر نظر مدیر بودیم و نمی‌دانستیم چه اتفاقی ممکن است بیفتد.🍃 🔸علی برای اولین‌بار در چشمانم که آن‌موقع پر از استرس و اضطراب بود نگاه کرد.این‌پا و آن‌پا کرد.عبابش را مرتب کرد.می‌خواست چیزی بگوید.انگار اصلا برای زدن همین حرف امروز آمده‌بود.بالاخره بعد از صاف کردن صدایش و پاک کردن عرق پیشانی‌اش گفت: من فقط سکوت کردم.🍃 🔸برای من و علی سخت شده‌بود که چند روز بگذرد و همدیگر را نبینیم.زودبه‌زود قرار می‌گذاشتیم.حتی گاهی در حد یک سلام‌و‌احوال‌پرسی در حرم.همین هم برایمان کافی بود.🍃 🔶بالاخره مدیر مدرسه علی را به دفترش خواند.من تصمیم نهایی را گرفته‌بودم و علی را برای زندگی انتخاب کرده‌بودم.انتخاب علی هم من بودم.برای همین کاملا جدی و بی اینکه احساساتی بشوم به علی گفته‌بودم اگر قبول نکردند تمام وسایلم را جمع می‌کنم و به برزیل برمی‌گردم.🍃 🔸پول جور می‌کنیم تا شما به برزیل بیایی.آن‌جا با هم ازدواج می‌کنیم و بعد به ایران برمی‌گردیم.آن شب علی به من پیام داد و همه‌چیز را برایم تعریف کرد.که آقای مدیر و یکی از همکارانش در اتاق به او چه گفتند.آنها دلیل مخالفت‌شان را اول زیرپا گذاشتن قانون جامعه‌المصطفی بود و دلیل دیگر اینکه می‌گفتند: زنان خارجی قابل اعتماد نیستند.🍃 🔸به خصوص مسیحیانی که مسلمان شده‌اند.آقای علی حمیدی شما از گذشته این دختر چه می‌دانی؟اگر پشیمان شد و خواست به مسیحیت برگردد چه؟🍃 🔶یک‌روز من را هم به دفتر مدیر خواندند،وقتی از اتاق مدیر بیرون آمدم باورم نمی‌شد این حرف‌ها را از یک ایرانی شنیده باشم.ممکن نیست یک‌نفر این‌قدر از هم‌وطن خود بد بگوید.برای چه؟چرا باید مرد ایرانی را در مقابل یک خارجی خراب کنند.🍃🔸چند روز بود که من را به دفتر می‌خواستند و پشت‌سر ایرانی‌ها حرف بد می‌‌زدند.به خصوص پشت‌سر علی. آنها می‌گفتند: ممکن است دروغ بگوید برای تبلیغ به برزیل می‌آید.بعد از ازدواج زیر حرفش بزند.شاید تو را اذیت کند یا زن دوم بگیرد.مردهای ایرانی اکثرا این‌طوری هستند.🍃 🔸من چندروز قبل پدر علی را هم در حرم حضرت‌معصومه(س) ملاقات کردم.مردهای دیگر ایرانی را هم دیده‌بودم.هیچ‌کدام این‌جوری که اینها می‌گفتند،نبودند.به همسرشان احترام می‌گذاشتند و زندگی خوبی داشتند.🍃 🔶ده روز از آن ماجرا گذشته‌بود که مدیر با علی تماس گرفت که زودتر به دفتر بیا.بدنم شروع به لرزیدن کرد و گفتم: دیگر همه‌چیز تمام شد.اینها به علی می‌گویند برو پی کارت و دیگر مزاحم این دختر نشو.چند ساعتی طول کشید تا علی به من زنگ بزند.این چند ساعت برای من انگار چند روز گذشت.🍃 🔸علی گفت: آقای مدیر کاملا مخالف است و هیچ‌جوری راضی نمی‌شود.بدنم یخ کرو به علی گفتم: آنها حق دارند.نباید به هیچ عنوان قانون را زیرپا گذاشت.من به برزیل برمی‌گر م تا ببینیم چه می‌شود. بعد از کمی علی خندید و گفت: شوخی کردم.گفتم: خیلی نامردی!🍃 🔸سپس از علی خواستم همه‌چیز را برایم تعریف کند.علی گفت: گویا این مدت در حال تحقیق درباره من و خانواده‌ام بودند.به من گفت: قصد ازدواج با یک دختر برزیلی را داری تا ویزای برزیل را بگیری و تابعیت آنجا را...🍃 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi