شاید بشه به جرات گفت: شهید مصطفی جعفری، اولین شهدای فاطمیون بود که عکسش چاپ میشد☝️
از بچه های باصفا ی پاکدشت تهران بود. جزء فرماندهان گروه 15 بود و سیدابراهیم جزء فرماندهان گروه 14 💪
به خاطر همین همدیگه رو میشناختن ولی یه حرف مصطفی جعفری، بدجوری سیدابراهیم رو مجذوب خودش کرده بود.❗️
یه شب وقتی هجوم سنگینی از طرف مسلحین شده بود، مصطفی جعفری پشت بیسیم اعلام میکنه : بچه ها،سر میدهیم، سنگر نمیدهیم" ✌️
سر همین جمله خیلی سید ابراهیم دوستش داشت، تا حدی که عکس مصطفی رو تو ماشین خودش نصب کرده بود تا همیشه به یادش باشه❤️
شهید مدافع حرم
مصطفی جعفری🌹
لشکر پر افتخار فاطمیون✌️
@Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
#سه_دقیقه_در_قیامت
#آزار_مومن
📌در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم. روزها و شب ها با دوستانمان با هم بودیم. شب های جمعه همگی در پایگاه بسیج دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن ، فعالیت نظامی و گشت و بازرسی و ... داشتیم. در پشت محل پایگاه بسیج ، قبرستان شهرستان ما قرار داشت. ما هم بعضی وقت ها ، دوستان خودمان را اذیت می کردیم! البته تاوان تمام این اذیت ها را در آنجا دادم. برخی شب های جمعه تا صبح در پایگاه حضور داشتیم. یک شب زمستانی ، برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت : کی جرات داره الان بره تا ته قبرستون و برگرده؟! گفتم: اینکه کاری نداره. من الان میرم. او هم به من گفت: باید یک لباس سفید بپوشی!
📗من سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم. خس خس صدای پای من بر روی برف ، از دور هم شنیده می شد. من به سمت انتهای قبرستان رفتم! اواخر قبرستان که رسیدم، صوت قرآن شخصی را از دور شنیدم! یک پیرمرد روحانی که از سادات بود، شب های جمعه تا سحر، در انتهای قبرستان و در داخل یک قبر مشغول تهجد و قرائت قرآن می شد. فهمیدم که رفقا می خواستند با این کار، با سید شوخی کنند. می خواستم برگردم اما با خودم گفتم: اگه الان برگردم ، رفقا من رو متهم به ترسیدن می کنند. برای همین تا انتهای قبرستان رفتم.
هرچه صدای پای من نزدیکتر می شد، صدای قرآن سید هم بلند تر می شد! از لحن او فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم. تا اینکه بالای قبری رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود. یکباره تا مرا دید فریادی زد و حسابی ترسید. من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم. پیرمرد سید، رد پای مرا در داخل برف گرفت و دنبال من آمد. وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود. من هم ابتدا کتمان کردم، اما بعد، از او معذرت خواهی کردم. او هم با ناراحتی بیرون رفت. حالا چندین سال بعد از این ماجرا ، در نامه عملم حکایت آن شب را دیدم. نمی دانید چه حالی بود، وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عملم دیدم، خصوصا وقتی کسی را اذیت کرده بودم، از درون عذاب می کشیدم.
📒از طرفی در این مواقع ، باد سوزان از سمت چپ وزیدن می گرفت، طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد! وقتی چنین اعمالی را مشاهده می کردم، به گونه ای آتش را در نزدیکی خود می دیدم که چشمانم دیگر تحمل نداشت. همان موقع دیدم که آن پیرمرد سید ، که چند سال قبل مرحوم شده بود، از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت. سید به آن جوان گفت: من از این مرد نمی گذرم. او مرا اذیت کرد او مرا ترساند. من هم رو به جوان کردم و گفتم: به خدا من نمی دانستم که سید در داخل قبر داره عبادت می کنه. جوان رو به من گفت: اما وقی نزدیک شدی فهمیدی که ایشون داره قرآن می خونه. چرا همون موقع برنگشتی؟دیگه حرفی برای گفتن نداشتم.
📕خلاصه پس از التماس های من ، ثواب دو سال عبادت های مرا برداشتند و در نامه اعمال سید قرار دادند تا از من راضی شود. دو سال نمازی که بیشتر به جماعت بود. دو سال عبادت را دادم به خاطر اذیت و آذار یک مومن! اینجا بود که یاد حدیث امام صادق ع افتادم که فرمودند: حرمت مومن حتی از کعبه بالاتر است.
در لابه لای صفحات اعمال خودم به یک ماجرای دیگر از آزار مومنین برخوردم. شخصی از دوستانم بود که خیلی با هم شوخی می کردیم و همدیگر را سرکار می گذاشتیم. یکبار در یک جمع رسمی با او شوخی کردم و خیلی بد او را ضایع کردم. خودم هم فهمیدم که کار بدی کردم، برای همین سریع از او معذرت خواهی کردم. او هم چیزی نگفت. گذشت تا روز آخر که می خواستم برای عمل جراحی به بیمارستان بروم. دوباره به همان دوستان دوران جوانی زنگ زدم و گفتم: فلانی ، من خیلی به تو بد کردم. یکبار جلوی جمع ، تو را ضایع کردم. خواهش می کنم من را حلال کن. من ممکنه از این بیمارستان برنگردم.
🗂بعد در مورد عمل جراحی گفتم و دوباره بهش التماس کردم تا اینکه گفت: حلال کردم، ان شاالله که سالم و خوب بر می گردی. آن روز در نامه عملم، همان ماجرا را دیدم. جوان پشت میز گفت: این دوست شما همین دیشب از شما راضی شد. اگر رضایت او را نمی گرفتی باید تمام اعمال خوب خودت را می دادی تا رضایتش را کسب کنی، مگه شوخیه آبروی یک مومن را بردی. بعد اشاره به مطلبی از رسول گرامی اسلام ص نمود که فرمودند: روزی آن حضرت به کعبه نگاه کردند و فرمودند: (( ای کعبه! خوشا به حال تو ، خداوند تو را چقدر بزرگ و حرمتت را گرامی داشته! به خدا قسم حرمت مومن از تو بیشتر است، زیرا خداوند تنها یک چیز را از تو حرام کرده، ولی از مومن سه چیز را حرام کرده: مال، جان و آبرو ، تا کسی به او گمان بد نبرد )).
نثار #شهداء🌹صلوات💐💐💐
@Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
قل اَعـوذُ بـرب عاشـق ها
ملک الناس، الهِ عاشق ها
قل اعوذُ ...
ازینکه دنیا را بزند آتش،
آهِ عاشـق ها !
...♡☔️💗💙
@Revayate_ravi
#خالڪوبی_تا_شهـادت
👈 #شهیدمجیدقربانخانی 💐
#قسمت_دوازده
وقتی شهید شد پلاکاردهایش را جمع میکردند ڪه نفهمیم مجید شهید شده است. بیآنڪه کسی بتواند پیڪر بیجانش را برای خانوادهاش برگرداند. ڪنار دیگر دوستان شهیدش زیر آسمان غم گرفته خانطومان آرام خوابیده است؛ اما چه ڪسی میخواهد این خبر را به مادرش برساند؟ «همه میدانستند من و مجید رابطهمان به چه شڪل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود. مجید مرا «مریم خانم» و پدرش را «آقا افضل» صدا میڪرد. ما هم همیشه به او داداش مجید میگفتیم. آنقدر به هم نزدیڪ بودیم که وقتی رفت همه برای آنڪه آرام و قرار داشته باشیم در خانهمان جمع میشدند. وقتی خبر شهادتش پخش شد اطرافیان نمیگذاشتند من بفهمم. لحظهای مرا تنها نمیگذاشتند. با اجبار مرا به خانه برادرم بردند ڪه ڪسی برای گفتن خبر شهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یڪ روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح تمام پلاڪاردهای دورتادور یافتآباد را جمع ڪرده بودند ڪه من متوجه شهادت پسرم نشوم. این ڪار تا ۷ روز ادامه پیدا ڪرد و من چیزی نفهمیدم ولی چون تماس نمیگرفت بیقرار بودم. یڪی از دخترهایم درگوشی همسرش خبر شهادت را دیده بود و حسابی حالش خرابشده بود. او هم از ترس اینڪه من بفهمم خانه ما نمیآمد. آخر از تناقضات حرفهایشان و شهید شدن دوستان نزدیڪ مجید، فهمیدم مجید من هم شهید شده است. ولی باور نمیڪردم. هنوز هم ڪه هنوز است ساعت ۲ و ۳ نصفهشب بیهوا بیدار میشوم و آیفون را چک میڪنم و میگویم همیشه این موقع میآید. تا دوباره ڪنار هم بنشینیم و تا ۵ صبح حرف بزنیم و بخندیم؛ اما نمیآید! ۷ ماهه است ڪه نیامده است.»
#ادامه_دارد....
✨به نیت شهید سردار قاسم سلیمانی و شهید مجید قربانخانی برای ظهور امام زمان عج صلوات بفرستیم🌹
@Revayate_ravi
سلام
🌺تقدیم به اعضای کانال انجمن راویان🌺
🌧 خداحافظ آسمان شعبان.....
آنقدر بی صدا باریدی و تطهیرمان کردی؛
که خودمان هم، سابقه ی خرابمان، فراموشمان شد!☘
✨آنقدر دامنت را برای پروازمان باز کردی؛
که زخمی بالانی چو ما نیز، جرأت بال زدن یافتیم!
دیگر سفره ات آهسته آهسته جمع می شود ....و
و ما دوباره دلمان برای نوای " شجره النبوه......
برای " اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم......."
و برای عاشقانهترین ترانهی "لااله الا الله" تنگ میشود!🌺
✨آمدی، تطهیرمان کردی، تا در نیمهی رمضان......نیز برای زیباترین جشنِ زمین، آماده شویم....🌺
تا زیر سایه ی کریم اهل بیت (ع) ، آشتی کنانی راه بیندازیم و در ضیافت رمضان، غریبگی نکنیم!
دست مریزاد بر آسمان تـو ؛
که ندیده خرید ... و چشم بسته بارید.🌺
خداحافظ ماهِ استغفار 🌜ماه پیامبر مهربانی ها
برای دیدنِ دوباره ات، باز منتظر می مانیم!
ما رو بخر و به میهمانی ات راه بده،🌹
التماس دعای فراوان ، برای رفع بلا و سلامتی همه دعا کنیم...
@Revayate_ravi
🦋 امسال ماه مبارک یه مهمان عزیز داریم 🦋
❤️ شهید محمد بلباسی ❤️
💠 هر شب بعد از افطار ساعت۱۰ شب
ما رو دنبال کنید در کانال انجمن راویان در ایتا
@Revayate_ravi
در کانال انجمن راویان در تلگرام
@Revayate_ravi
حاج حسین یکتا1_90501818.mp3
زمان:
حجم:
3.22M
✅جایی که حتی #حاج_حسین_یکتا هم کَم آورد
@Revayate_ravi