eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خادم الزهرا
تولد:اول آذر‌ماه ۱۳۶۵ ازدواج:فروردین‌ماه ۱۳۸۷ دانش آموخته‌ی دانشگاه افسری امام حسین(ع) دارای دو فرزند شهادت: چهارم آذر ۱۳۹۴ ، خان طومان بازگشت:پس از پنج سال در مهرماه ۹۹ ✍ از امشب ، هر شب مهمان در کانال هستیم یا علی✌️ @Revayate_ravi
مادرانه‌ترین کتاب شهدای مدافع حرم و خاطرات به روایت مادر شهید است ✍معتقدم پنجره‌ای عاشقانه بود برای از خود گذشتن و پنجره‌ای مادرانه برای از کجا آمدن است. مادرانه‌ایست برای همه‌ی نسل‌ها آینده‌ای روشن از همه‌ی مادرانی که از جگر‌گوشه‌هایشان گذشتند تا ما طعم تلخ ناامنی رانچشیم روایت تربیت حمیدها و زکریاهاست روایت همه‌ی مادران شهدای سرزمین ماست. ✍نویسنده‌ی کتاب @Revayate_ravi
🍃🍂ما اهل روستای حسین‌آباد زنجانیم. 🍃🍂 فرزند دوم من هست و دخترم صغری فرزند اول 🍃🍂سختی زندگی من از زمانی آغاز شد که کربلایی(پدر زکریا) به جبهه رفت. 🍃🍂صبح که از خواب بیدار میشدم،زکریا رو به پشت می‌بستم و با همون وضع به طویله می‌رفتم گاو رو می‌دوشیدم به گوسفندها علوفه میدادم صبحانه نخورده ناهار میگذاشتم بعد پای دار قالی می‌نشستم. @Revayate_ravi
🍃🍁 از بچگی مریض بود و خیلی بی‌قراری می‌کرد. مجبور شدیم به دلیل بیماریش اون رو به بیمارستان ببریم و عمل کنیم. 🍃🍂پرستار گفت:خانم برادرت رو روی تخت بگذار. گفتم:برادر کجا بود ، پسرم هست اون موقع من ۱۸ ساله و کربلایی ۲۲ ساله بود. 🍃🍂از همون بیمارستان برای سلامتی نذر کردم که هر سال تاسوعا براش گوسفند قربونی کنم. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋اون موقع بچه‌ی سومم یحیی هم بدنیا اومد خواستم شب قدر برم مسجد 🦋برای بچه‌ها نون روغنی و کشمش بردم. می‌خواستم بچه‌هام حتی شده به اندازه چند دقیقه از باران شب قدر بی‌نصیب نمونن. 🦋خانم‌های مسجد مسخرم می‌کردن. سه تا بچه رو ردیف کرده بیاد مسجد که چی بشه؟؟ انگار واجبه!! 🦋سواد خوندن نداشتم ، با تسبیح ذکر و صلوات می‌فرستادم بچه‌ها که خوابشون برد ، سریع نمازهای شب قدر رو خوندم. @Revayate_ravi
🦋وقتی از مدرسه میومدن ، اولین کاری که می‌کردن باید کل کیفشون رو خالی می‌کردن که مبادا اشتباهی وسایل دوستشون رو آورده باشن. 🦋یه بار پاکن دوستش رو اشتباهی آورده بود،گفت: فردا تو مدرسه بهش میدم گفتم:نه! همین الان برو تا تو برگردی ما هم سفره رو انداختیم. 🦋 بعد یه خاطره از نوجوونیم گفتم: توی روستا لوله کشی آب نبود و مجبور بودیم تا چشمه بریم برای شستن لباس‌ها یه بار وسط شستن لباس‌ها تایدم تموم شد. از این ناراحت بودم که دوباره این همه راه رو باید برگردم که چشمم اُفتاد به تاید همسایمون کلی ذوق کردم و با تاید همسایمون لباس‌ها رو شستم. اومدم خونه داشتم این قضیه رو تعریف می‌کردم که پدرم با ناراحتی گفت: بدون اجازه از مال مردم استفاده کردی؟ همین امروز برو و ازشون حلالیت بگیر و تایدی که استفاده کردی رو بهشون برگردون. 🦋پدر و مادرم این طوری من رو تربیت کردن که حواسم به حق‌الناس باشه! منم وظیفه دارم این چیزها رو به شما یاد بدم. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعضای محترم کانال راویان سلام✋ اولین پنجشنبه برفی بهمن‌ماهه☃ امیدوارم در کنار اعضای خانواده سلامت باشید😎 روزهاتون خدایی❤️ دلاتون زهرایی🙏 @Revayate_ravi
مادرانه‌ترین کتاب شهدای مدافع حرم و خاطرات به روایت مادر شهید است ✍معتقدم پنجره‌ای عاشقانه بود برای از خود گذشتن و پنجره‌ای مادرانه برای از کجا آمدن است. مادرانه‌ایست برای همه‌ی نسل‌هاست آینده‌ای روشن از همه‌ی مادرانی که از جگر‌گوشه‌هایشان گذشتند تا ما طعم تلخ ناامنی رانچشیم روایت تربیت حمیدها و زکریاهاست که چگونه در دامان خود را تربیت کنیم روایت همه‌ی مادران شهدای سرزمین ماست. ✍نویسنده‌ی کتاب @Revayate_ravi
♦️♦️بعد از خشکسالی تو روستا اومدیم به شهر اقبالیه(از توابع قزوین) با فروش گاو و گوسفندمون تونستیم یه خونه‌ی نقلی بگیریم. ♦️♦️سال ۷۶ بچه‌ها دو دسته شدن یک دسته که به مدرسه میرفتن صغری زکریا یحیی زینب و دسته‌ی دوم که کوچیکتر بودن مرتضی مجتبی زهرا ♦️♦️پاییز و زمیتون اون سال خیلی سرد بود و ما پول کافی برای اینکه هر هفت نفرشان کاپشن و کلاه بگیریم نداشتیم اول برای کوچکترها خریدیم و ماه بعد برای بزرگ‌ترها ♦️♦️یه روز گفت:مدیر مدرسمون میگه به مادرت بگو حتما بیاد مدرسه رفتم مدرسه مدیرشون گفت: سه روزه سر صف به تذکر میدیم هوا سرده ، فردا داری میای کاپشن بپوش و کلاه بگذار. ♦️♦️با تعجب گفتم: حتی یک کلمه هم به ما چیزی نگفت. وقتی ازش سوال کردم ، گفت: ترسیدم چیزی رو از شما بخوام که نتونید بخرید😔 ♦️♦️از همونجا رفتم بازار ، انگشتر نامزدیم رو فروختم و برای کاپشن و کلاه خریدم. @Revayate_ravi