11.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شما پیادهای تو تاریخ آقای #زیباکلام
@Revayate_ravi
#قسمتپنجم
😎رابطهی #زکریا با دامادها خیلی صمیمی بود
یه بار دیدم یکی از بچهها یه استانبولی گچ رو داره از پلهها بالا میبده
شَصتم خبر دار شد ، گفتم: راستش رو بگید چرا دارین گچ رو میبرید بالا
😎 گفتن: سفارش داداش #زکریاست
گفت:هر وقت سید رحمان(دامادشون) اومد بریزین روی سرش
چشمهام چهارتا شد😳
😎رفتم به #زکریا گفتم: چرا میخواستی این کار رو بکنی؟؟
گفت: آخه سید رحمان خیلی به خودش میرسه
لباسهای اتو کشیده
موهای ژل زده
گفتیم یه کم باهاش شوخی کنیم ، یَخش باز بشه.
@Revayate_ravi
😎یه سال عید قربون به محض اینکه دخترم زینب وارد حیاط شد ، #زکریا قایم شده بود.
هر چی خونابه و چربی قربونی توی دستش بود رو مالید به صورت زینب
😎زینب فقط جیغ میکشید.
گفتم چرا این کار رو کردی؟؟
گفت: میدونستم زینب حساسه و میخواد بیاد اینجا به خاطر بوی قربونی دماغش رو بگیره پیف پیف کنه
گفتم: همون اول یه کاری کنم که براش عادی بشه😉
❤️بالاخره #زکریا و الهه زندگی مشترکشون رو توی یه اتاق ۱۲ متری شروع کردن که حتی برای نشستن دو یا سه نفر هم جا نداشت
@Revayate_ravi
#کلام_بزرگان ☘
بچہهآ…! سـابقہنشوندادھ
برایِتمنـٰاےشھٰادتنبآید
بہسـٰابقہیِخودتنگاھڪنی؛
راحٺباش
مواظبباششیطوننگہ
بھتتولیـٰاقت ندارے . . .🖐🏻🌿'
بقیھاشحلهـ !
#استاد_پناهیان
@Revayate_ravi
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃دلمون برات تنگ شده #عمورحیم
@Revayate_ravi
⚫ #خاطره
▪ رفته بود کرمان درسش را ادامه بدهد، اما جوانی نبود که بخواهد عاطل و باطل بگردد.
▪کنار درس و مشق، گشت دنبال کاری تا لقمه حلال در بیاورد.😊
هتل کسری نیرو می خواست.
▪هنوز یکی دو هفته نگذشته،به چشم همه آمد.
رئیس هتل نه به اندازه یک گارسون که بیشتر از چشمهایش به او اعتماد داشت.
▪بعد انقلاب خیلی ها اهل احتیاط شدند، اما قاسم از قبلش هم رعایت میکرد.
از همکارانش در هتل کسی یاد ندارد که حتی یک بار غذایی را مزه کرده باشد.💔
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
#سرداردلها
▪راوی: حجت الاسلام عارفی
@Revayate_ravi
#قسمتششم
🌀خواهراش بودن اعتکاف ،وقتی میخواست بره دنبالشون به پدرش گفت: کارت عابربانک رو بده برای آبجیها یه شاخه گل بگیرم.
🌀به #زکریا گفتم: چرا کل حقوقت رو میدی به پدرت که حالا برای خریدن یه شاخه گل از پدرت پول بگیری؟؟
🌀 گفت: من توی طول هفته نیستم
خرجمون هم یکیه
پدر نیاز هم داشته باشه به من نمیگه
یعنی نمیخواست غرور پدرش رو به خاطر خواهش پول بشکنه
🌀عروسی دعوت بودیم
قرار بود با ماشین #زکریا بریم
دخترها پشت نشسته بودن
تا #زکریا تو ماشین نشست و از آینه اونها رو دید ، گفت: من شما رو نمیبرم!!
🌀گفتیم : چرا؟؟؟
گفت: پرسیدن داره؟؟؟
یا میرید بالا آرایشتون رو پاک میکنید یا من نمیبرمتون
توی خونه
توی مجلس زنونه
پیش شوهراتون
هر کاری دوست داشتید بکنید
ولی توی کوچه و خیابون نه!!!!
🌀اصرار هیچ فایدهای نداشت
یکی یکی از ماشین پیاده شدن و رفت آرایششون رو پاک کردن.
@Revayate_ravi