eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🍃 🔹یکی از تکان دهنده ترین جمله هایی که در فرهنگ بشری گفته شده، جمله زیر از امیرالمومنین علی علیه السلام در یکی از دعاهاي نهج البلاغه است... " اللهم اجعل نفسی اول كريمة تنتزعها من كرائمی" 🔹 "خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی، جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری" یعنی نکند قبل از اینکه جانم را بگیری، شرفم، انسانيتم، عدالتم، و....گرفته شده باشد و تبدیل به یک تفاله ای شده باشم که تو جانم را می گیری. 🔹و این همان جمله معروف آیت الله بهجت (ره) است که می گوید: «ما آمده ایم تا زندگی کنیم و قیمت و ارزش پیدا کنیم؛ نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم» @Revayate_ravi
📸 رهبر انقلاب: ماه رمضان «ماه فرصتهاست» 🔹۱۰ توصیه کاربردی رهبر معظم انقلاب برای بهره‌برداری از این فرصت عظیم الهی @Revayate_ravi
✨ روزه‌ایݩ‌نیسټ‌ڪہ‌یڪ‌وعده‌غذا‌کم‌بشود روزه‌آݩ‌اسـٺ‌ڪـہ‌ایـمـاݩ‌تو‌محڪـم‌بشـود @Revayate_ravi
👈 💐 بعضی ها هنوز فڪر می ڪنند مجید آلمان یا ترڪیه رفته است «آقا افضل» حالا هفت‌ماه است سرڪار نمی‌رود و خانه‌نشین شده، بارها میان صحبت‌هایمان و حرف‌هایمان بی‌هوا می‌گوید: «تعریف کردن فایده ندارد. ڪاش الآن همین‌جا بود خودش را می‌دیدید.» بارها میان صحبت‌هایمان می‌گوید: «خیلی پسر خوبی بود. پسرم بود. داداشم بود. رفیقم بود. وقتی رفتیم سوریه وسایلش را تحویل بگیریم. حرم حضرت رقیه رفتم و درست همان‌جایی ڪه مجید در عڪس‌هایش نشسته بود، نشستم و درد و دل ڪردم. گفتم هر طور ڪه با حضرت رقیه درد و دل ڪردی حرف من همان است. اگر دوست داری گمنام و جاویدالاثر بمانی حرفی نمی‌زنیم. هر طور ڪه خودت دوست داری حرف ما هم همان است. از وقتی شهید شده خیلی‌ها خوابش را می‌بینند. یک‌بار پیرزنی بی‌هوا آمد خانه ما و گفت شما پدر مجید هستید؟ من هم گفتم بله. گفت من مشڪل سختی داشتم ڪه پسر شما حاجتم را داد. من فقط یڪ‌بار خواب مجید را دیده‌ام. خواب دیدم یڪ لباس سفید پوشیده است. ریش‌هایش را زده است و خیلی مرتب ایستاده است. تا دیدمش بغلش ڪردم و تا می‌توانستم بوسیدمش. با گریه می‌گفتم مجید جانم ڪجایی؟ دلم می‌خواهد بیایم پیش تو. حالا هم هیچ‌چیز نمی‌خواهم اگر روی پا ایستادم و هستم به خاطر دخترهایم است؛ اما دلم می‌خواهد بروم پیش مجید. بدجوری دلم برایش تنگ‌شده است.» تحول و شهادت مجید آن‌قدر سریع اتفاق افتاده ڪه هنوز عده‌ای باور نڪرده‌اند. هنوز فڪر می‌ڪنند مجید آلمان رفته است؛ اما. مجید تمام راه با سر دویده است. مادرش هنوز نگران است. نگران نمازهای نخوانده‌اش، نگران روزه‌های باقی‌مانده مجید ڪه آن‌قدر سریع گذشت ڪه نتوانست آنها را به‌جا بیاورد. نگران آنڪه نڪند جای خوبی نباشد: «گاهی گریه می‌ڪنم و می‌گویم. پسر من نرسید نمازهایش را بخواند. گرچه آخری‌ها نماز شب خوان هم شده بود؛ اما آن‌قدر زود رفت ڪه نماز و روزه قضا دارد؛ اما دوستانش می‌گویند. مهم حق‌الناس است ڪه به گردنش نیست و چون مطمئنم حق‌الناس نڪرده، دلم آرام می‌گیرد.» ✨به نیت شهید سردار قاسم سلیمانی و شهید مجید قربانخانی برای ظهور امام زمان عج صلوات بفرستیم🌹 ... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 سرانجام اسیری که صدام هم نتوانست تغییرش دهد سیره شهید محمدرضا شفیعی چگونه بود؟ 👇 🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/2700/ @Revayate_ravi
🔰 امام نترسیدن از قدرتها را به همه ما یاد داد خاطره رهبر انقلاب از ملاقات با امام در قم به همراه مرحوم هاشمی و بنی صدر برای تعیین وضعیت جاسوسهای آمریکایی 🔻 رهبر انقلاب در سخنان زنده تلویزیونی در پایان محفل انس با قرآن کریم: قرآن میفرماید از دشمنان نترسید، خدای متعال را عبادت بکنید، اعتماد به خدا بکنید و در مقابل دشمن، محکم بِایستید، دشمن را میتوانید به عقب برانید. این ترساننده‌ی از افراد ظالم که انسانها را میگوید بترسید از این و از آن، از این قدرتها بترسید، خود این ترساننده شیطان است. ما مشاهده میکنیم در طول تاریخ هم کسانی که از این قدرتها ترسیدند، اینها هستند که دچار آزمونهای سخت و تلخِ زندگی شدند. امروز قدرتهای اسلامی، دولتهای اسلامی، ملاحظه‌ی قدرتهای ظالمِ دنیا را میکنند، از آنها میترسند و قدرت خودشان را ندیده میگیرند، نتیجه این میشود که توی سرشان میخورد. امام (رضوان اللّه علیه) این نترسیدن از قدرتها را به همه‌ی ما یاد داد، که از قدرتهای ظالم و زورگو نترسید. من فراموش نمیکنم در سال 58 آن وقتی که این جاسوسهای آمریکایی و جاسوس‌خانه‌ی آمریکایی را جوانهای ما گرفته بودند، بعضی‌ها فشار می‌آوردند به شورای انقلاب که اینها را بگویید آزاد کنند. ما سه نفر از شورای انقلاب رفتیم قم ــ آن وقت امام قم بودند ــ بنده و مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی و بنی‌صدر رفتیم خدمت امام که از امام بپرسیم چه کار کنیم. گفتیم آقا این جوری است؛ فشار می‌آورند که اینها را هر چه زودتر آزاد کنید. امام رو کردند به ما گفتند از آمریکا میترسید؟ بنده عرض کردم نخیر، نمیترسیم؛ گفتند پس نمیخواهد ولشان کنید. واقعش هم همین بود؛ یعنی اگر چنانچه کسی قرار بود از آمریکا بترسد و ملاحظه بکند، نتایج بسیار تلخی را آن روز عاید کشور میکرد. ۹۹/۲/۶ @Revayate_ravi
📸 امروز؛ تصویری از محفل انس با قرآن 🎞 گزارش تصویری👇 http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=45419 @Revayate_ravi
سلام✋ عبادتتون قبول🙏 هستم امشب همراه اومدم مهمونی شما راویان قراره هر شب ماه مبارک🌙 مهمان شما باشم😊 ☝️اجازه هست.... بسم الله.... @Revayate_ravi
💠شهید محمد بلباسی 💠متولد نهم اسفند ۱۳۵۷ اهل قائمشهر ولی چون آن زمان شناسنامه ها رو دستکاری میکردن تا وقت سربازی دچار مشکل نشن ، پدرش شناسنامه اش رو اول فروردین ۱۳۵۸ گرفت 💠دایی محمد در تظاهرات انقلاب ، آذر ماه ۱۳۵۷ به شهادت رسید قاتلش را بعد از انقلاب دستگیر کردند ، اهل بندر گز بود ، از افسران زمان شاه، حکم اعدامش آمده بود ولی مادر بزرگ محمد رضایت داد گفت:نمیخواهم بچه هایش یتیم شوند ولی باید قول بدهد آدم دیگری شود او هم سر قولش ماند جنگ که شد به جبهه رفت و الان یکی از شهدای بندر گز است 💠عموی محمد ، سردار شهید (علیرضا بلباسی) نیز از شهدای دفاع مقدس است @Revayate_ravi
💠پدرش بسیار به نماز اهمیت میداد، همه نمازهایش را در مسجد و به جماعت میخواند، اما محمد نمازهایش را به تاخیر می انداخت 💠یک روز پدرش با ناراحتی به مادر محمد گفت: من دارم دیوانه میشوم ، یا پولی که من به این خونه میارم حرومه یا شیری که تو بهش دادی حلال نبوده!!! چرا این بچه نباید نماز بخونه؟؟؟ 💠تا اینکه سال ۷۲ ، اردوی راهیان نور ، مسیر تازه ای برای محمد بلباسی باز شد 💠 محمدِ قبل از راهیان نور رفت و محمد دیگری برگشت دیگر خانواده اش ندیدند حتی برای یک بار نمازش به تاخیر بیفتد 💠معلوم نبود شهدا با او چه کردند، خودش میگفت من همه چیز را از فکه دارم پدر محمد از خوشحالی تو ابرها راه میرفت @Revayate_ravi
💠یک ماه مانده به کنکور به اصرار مادرش شروع کرد به درس خواندن، فقط برای کارهای ضروری از اتاقش بیرون می آمد 💠دانشگاه ثامن الحجج مشهد کاردانی متالوژی قبول شد 💠فضای خوابگاه به مذاقش خوش نیامد با چند تا از دوستانش خانه ای را اجاره کردند 💠پدر و مادرش گاهی به مشهد میرفتن و به محمد سر میزدند ، محمد یک بار موقع نماز صبح که به حرم رفته بود آقای قرائتی را دید ، وقتی برگشت خیلی خوشحال بود 💠پدرش علت خوشحالی را پرسید محمد گفت از آقای قرائتی خواستم منو نصیحت کنه.ایشون پرسید داماد شدی ؟؟ گفتم :نه . گفت:برو داماد شو! 💠خب حالا دیگه مجبورم به نصیحت آقای قرائتی گوش بدم😉 @Revayate_ravi