خوشبهحال دل من مثل تو آقادارد
بر سرش سایۀ آرامش طوبادارد
با شما آبرویی قدر دو دنیادارد
پای این عشق اگر جانبدهم جادارد
#جانم_فدای_رهبرم
#دهه_مبارک_فجر🌺
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرج💚.
@Revayate_ravi
بر آنچه که اعتقاد دارید
ایستادگی کنید..
حتی اگر هزینهاش
تنها ایستادن باشد..!!✌🏼
#حاجاحمدمتوسلیان
سلام اعضای محترم کانال✋
شبتون شهدایی❤️
امشب پنجمین شب مهمانی ماست
🍃موافقید شروع کنیم
یا علی✌️
@Revayate_ravi
🔳توی اون خونههای سازمانی توی اهواز هم دردسرهای خودش رو داشت.
مارمولک و عقرب و رتیل هم به وفور پیدا میشد.
با وجود اینکه خیلی ترسو بودم ولی تحمل میکردم.
یادمه یه بار داشتم ناهار میخوردم موش اومد از وسط سفره رد شد
مرد که نداشتم موش رو بیرون بندازه ،باید در رو باز میگذاشتم تا هر وقت میلش کشید بره بیرون.
🔳خیلی از خانمها که بچه شیر میدانند از صدای بمباران و وحشت شبهای عملیات و این جک و جونورها شیرشون خشک میشد و مجبور بودند از شیر خشک استفاده کنن
به جز حیونا منافقین هم بودن که گاهی حمله میکردن.
🔳 #رحیم خیلی تمییز بود
هر وقت میخواست بره منطقه با لباسهای اتو کشیده و پوتینهای واکس زده ، هر کی اون رو میدید فکر میکرد داره میره اداره
#رحیم میگفت: بچههام تو جبهه حسابی از خجالتش در میومدن و میریختن روی سرش و به لباساش چنگ میزدن تا چروک و خاکی بشه.
🔳وقتی #رحیم کمتر از بقیه به خونه سر میزد بقیه همسایهها بهم نصیحت میکردن و میگفتن : باید برای شوهرت جذابیت داشته باشی تا زود به زود بهت سر بزنه.
🔳خیلی ناراحت شدم
وقتی #رحیم اومد گفتم: بفرما!!این قدر دیر میای خونه که بقیه فکر میکنن ما با هم مشکل داریم
خیلی عصبانی شد ، گفت: من کاری به بقیه ندارم ما اینجا برای مهمونی و تفریح نیومدیم ، ما داریم میجنگیم
از اون به بعد سعی میکرد زودتر بهم سر بزنه.
@Revayate_ravi
🔳ندیدن #رحیم یک طرف ، ترس و تنهایی یک طرف
شبهای طوفانی خوزستان خیلی وحشتناک بود ، کلی وسیله میگذاستم پشت در که باد در رو باز نکنه ولی فایده نداشت من از ترس در حال سکته بودم.
🔳حتی بعد از شهادت #رحیم هم خیلی از تنهایی میترسیدم.
یه شب رفتم قاب عکس #رحیم رو آوردم بالای سرم گذاشتم و پایین قاب خوابیدم انگار #رحیم بالای سرم نشسته باشه
خیالم جمع میشد و میخوابیدم.
@Revayate_ravi
'!🌿🔗
بعدشھادتِبھشتےازامامپرسیدن؛
حالادانشگاههاوکاراچےمیشن؟!
امامفرمودن- آسدعلےآقاهستن ..
بعدعزلبنےصدرپرسیدن
حالااوضاعچےمیشھ؟!
امامفرمودن- آسدعلےآقاهستن ..
بعدقضیھمنتظریپرسیدن
کےقرارهرهبرشہ؟!
امامفرمودن- آسدعلےآقاهستن ..
#اللهمالحفظقاعدناالامامخامنهای🌱
#آقاروحاللهخمینی
#توبهماجراتطوفاندادی
@Revayate_ravi
#شهیدانه 🕊
همسرش میگه :
🔸یه روز اومدم خونه دیدم چشماش سرخه!!
🔹نگاه کردم دیدم کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب توی دستاشه ..
🔸بهش گفتم :گریه کردی؟!!
🔹یه نگاهی به من کرد و گفت:راستی اگه خدا اینطوری که توی این کتاب نوشته با ما معامله کنه عاقبت ما چی میشه!؟
🔸مدتی بعد برای گروه خودشون یه صندوق درست کرده بود و به دوستانش گفت:
🔹هرکسی غیبت کنه باید ۵۰ تومان بندازه تو صندوق📥
باید جریمه بدیم تا گناه تکرار نشه🤍
#شهید_محمدحسین_فایده🕊
#روایت_همسر_شهید💕
@Revayate_ravi
✅هر چیزی سر جای خودش
💓به روایت معصومهی سبکخیز همسر #شهید_برونسی:
در یکی از عملیاتها، 💍انگشترم را #نذر کردم و گفتم «اگر انشاءالله به سلامتی برگرده، همین انگشتر رو میاندازم تو ضریح امام رضا (ع)». شهید برونسی در همان عملیات مجروح شد، اما زخمش زیاد کاری نبود و سالم به خانه برگشت.
جریان نذر انگشتر را برایش گفتم خندید و گفت «وقتی نذر میکنی، برای جبهه نذر کن»
پرسیدم «چرا؟!» گفت «چون امام هشتم احتیاجی ندارند، اما جبهه الان خیلی احتیاج داره؛ حالا هم نمیخواد انگشترت رو ببری حرم بندازی».
از دستش دلخور شدم😕😔 اما چیزی نگفتم...
عبدالحسین در عملیات بعدی به سختی مجروح شد، او را به بیمارستان کرج برده بودند؛ از همان جا به ما اطلاع دادند و فهمیدیم که حالش اصلا خوب نیست بطوریکه اصلا نمیتوانست صحبت کند.
فردای آن روز برادرم از تهران زنگ زد. زود پرسیدم «چه خبر، حالش خوبه؟» گفت «خوبتر از اونی که فکرش رو بکنی الان هم یک پیغام خیلی مهم هم برای شما داشت،اولاً که سلام رساند، دوماً گفت اون انگشتری رو که عملیات قبل نذر کرده بودی، همین حالا برو حرم، بندازش در ضریح»
گیج شده بودم😢، حساب کار از دستم در رفته بود؛ گفتم «او که میگفت این کار را نکنم!» گفت:
💫 «وقتی ما رسیدیم بالای سرش، هنوز به هوش نیامده بود. هم تختیهاش میگفتند توی عالم بیهوشی داشت با پنج تن آل عبا (ع) حرف میزد، آن هم با چه سوز و گدازی! تکتک آن بزرگوارها را به اسم صدا میزد…
وقتی به هوش آمد، جریان را از خودش پرسیدیم. اولش که طفره رفت، بعد خیلی غمگین شروع کرد به گفتن؛ توی عالم بیهوشی، دیدم #پنج_تن_آل_عبا(ع) بالای سر من تشریف آوردند. احوالم را پرسیدند و دست میکشیدند روی زخمهای من و میفرمودند عبدالحسین خوشگذشته(به خیر گذشته)، انشاءالله زود خوب میشه. بعد یکی از آن بزرگوارها، عیناً انگشتر خانمم را نشانم دادند و فرمودند👈 بگویید آن انگشتر💍 را بیندازند توی ضریح».
فهمیدم خواست خودش نبوده که انگشتر را بیندازم ضریح؛ فرمایش همانهایی بود که به خاطرشان میجنگید و شاید هم یادآوری این نکته که هر چیز به جای خودش نیکوست…
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#نذر
#امام_رضا
📚 کتاب خاک های نرم کوشک
@Revayate_ravi