eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
297 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 آیا می دانستید حدود شهید در ماه مبارک رمضان🌙 شربت شهادت نوشیده اند؟ سلام بر ، مولا علی علیه‌السلام 🥀 💔 @Revayate_ravi
19.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊🍃 گوشه ای از زندگی روحانی شهیدی که مظلومانه با زبان روزه و با وضو در حال خروح از حوزه علمیه به دست اشرار سابقه دار آسمانی شد... 🌷 @Revayate_ravi
سلام✋ عبادات قبول🙏 بلباسی هستم✌️ دومین شب ماه مبارک🌙 در خدمتتون هستم این روزهای ماه خدا💚 رو قدر بدونین ما شهدا هر روز ناظر شما هستیم یا علی @Revayate_ravi
✅ به مادرش سفارش کرد به اصل و ریشه دختری که براش انتخاب میکنن دقت کنن تحقیقات رو از پدربزرگ و مادربزرگش شروع کنن که حتما همشون نماز خون باشن ✅مادرش گفت یعنی تو میگی ما بیل و کلنگ بگیریم بریم ریشه خانوادگی طرف رو در بیاریم نمیشه از خیر اجدادشون بگذری!!!! ✅ گفت:نه اصل درخت به ریشه اونه ✅محبوبه خانم رو که نسبت فامیلی دوری با هم داشتند رو انتخاب کردند ، مشکل فقط سن کم محبوبه بود ✅روزی که قرار بود با محبوبه صحبت کنه ، به مادر محبوبه گفت قبل از صحبت به دختر خانومتون بگید وضو بگیره ✅وقتی از اتاق اومد بیرون گفت:درسته این دختر سن کمی داره ولی عقلش ده سال از خودش بزرگتر ه من همین دختر رو میخوام ✅بالاخره نهم تیر ماه ۱۳۸۰ ، ۱۹ ساله با محبوبه ۱۵ ساله با مهریه ۷۲ سکه بهار آزادی با هم عقد کردن ✅موقع جشن اومد و به مادر محبوبه گفت: مواظب باشین خدای نکرده کسی در حال رقص و پایکوبی نباشه دلم نمیخواد زندگیم با کار حرام شروع بشه @Revayate_ravi
✅بعد از ازدواج ، ماه عسل به مشهد رفتن و از اونجا برات کربلا رو گرفتن و رفتن زیارت سیدالشهدا ✅ به محبوبه میگفت:((از امام چیزهای دنیایی نخواه!کم هم مخواه! بگو آقاجان،به من معرفت بده!)) ✅محبوبه گفت:راستی همه از اینجا کفن خریدن برای خودشون. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف ✅ طفره رفت و گفت:ای بابا!بالاخره مُردیم یه کفن پیدا میشه ما رو بذارم توش ✅چشماش رو از محبوبه گرفت و به حرم دوخت و گفت:(( دو تا کفن ببریم، پیش یه بی کفن))😔 @Revayate_ravi
ادامه دارد.....
انجمن راویان شهرستان بهشهر
📚 📌از ابتدای جوانی 👨‍⚖️و از زمانی که خودم را شناختم ، به حق الناس و بیت المال بسیار اهمیت می دادم. پدرم خیلی به من توصیه می کرد که مراقب بیت المال باش. مبادا خودت را گرفتار کنی. از طرفی من پای منبرها و مسجد 🕌بزرگ شدم و مرتب این مطالب رو می شنیدم. لذا وقتی در سپاه مشغول به کار شدم، سعی می کردم در ساعاتی که در محل کار حضور دارم، به کار شخصی مشغول نشوم. اگر در طی روز کار شخصی داشتم و یا تماس تلفنی📲 شخصی داشتم ، به همان میزان و کمی بیشتر ، اضافه کاری بدون حقوق انجام می دادم که مشکلی ایجاد نشود. با خودم می گفتم: حقوق کمتر ببرم و حلال باشد خیلی بهتر است. از طرفی در محل کار نیز تلاش می کردم که کارهای مراجعین را به دقت و با رضایت انجام دهم. 📕این موارد را در نامه 📜عملم می دیدم. جوان پشت میز به من گفت: خدا را شکر کن که بیت المال بر گردن نداری و گرنه باید رضایت تمام مردم ایران را کسب می کردی! 😳😳اتفاقا در همان جا کسانی را می دیدم که شدیدا گرفتار هستند. گرفتار رضایت تمام مردم، گرفتار بیت المال. این را هم بار دیگر اشاره کنم که بعد زمان و مکان در آنجا وجود نداشت. یعنی به راحتی می توانستم کسانی را که قبل از من فوت کرده اند ببینم، یا کسانی را که بعد از من قرار بود بیایند. یا اگر کسی را می دیدم، لازم به صحبت نبود، به راحتی می فهمیدم که چه مشکلی دارد. یکباره و در یک لحظه می شد تمام این موارد را فهمید.👌 📗من چقدر افرادی را دیدم که با اختلاس و دزدی از بیت المال به آن طرف آمده بودند و حالا باید از تمام مردم این کشور، حتی آن ها که بعد ها به دنیا می آیند😲😨، حلالیت می طلبیدند! اما در یکی از صفحات این کتاب قطور ، یک مطلبی برای من نوشته بود که خیلی وحشت😱 کردم! یادم افتاد که یکی از سربازان 👨‍🎨در زمان پایان خدمت، چند جلد کتاب 📚به واحد ما آورد و گذاشت روی طاقچه و گفت: این ها باشه اینجا تا بقیه و سرباز هایی که بعدا میان، در ساعات بیکاری استفاده کنند. کتاب های خوبی بود. یک سال روی طاقچه بود و سرباز هایی که شیفت شب بودند، یا ساعات بیکاری داشتند استفاده می کردند. بعد از مدتی من از آن واحد به مکان دیگری منتقل شدم. همراه با وسائل شخصی که می بردم، کتاب ها را هم بردم. 📒یک ماه از حضور من در آن واحد گذشت ، احساس کردم که این کتاب ها استفاده نمی شود. شرایط مکان جدید با واحد قبلی فرق داشت و سرباز ها👨‍🎨 و پرسنل، کمتر اوقات بیکاری داشتند. لذا کتاب ها را به همان مکان قبلی منتقل کردم و گفتم: اینجا باشه بهتر استفاده میشه. جوان پشت میز اشاره ای به این ماجرای کتاب ها کرد و گفت: این کتاب ها جزو بیت المال و برای آن مکان بود، شما بدون اجازه، آن ها را به مکان دیگری بردی، اگر آن ها را نگه می داشتی و به مکان اول نمی آوردی، باید از تمام پرسنل و سربازانی که در آینده هم به واحد شما می آمدند، حلالیت می طلبیدی!🤭😲 📘واقعا ترسیدم😱. با خودم گفتم: من تازه نیت خیر داشتم. من از کتاب ها استفاده شخصی نکردم. به منزل نبرده بودم، بلکه به واحد دیگری بردم که بیشتر استفاده شود، خدا به داد کسانی برسد که بیت المال را ملک شخصی خود کرده اند!!! 🥴در همان زمان یکی از دوستان همکارم را دیدم. ایشان از بچه های با اخلاص و مومن در مجموعه دوستان ما بود. او مبلغ قابل توجهی از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخی از اقلام را برای واحد خودشان خریداری کند. اما این مبلغ را به جای قرار دادن در کمد اداره، در جیب خودش گذاشت! او روز بعد ، در اثر یک صحنه رانندگی 🚗در گذشت. حالا وقتی مرا در آن وادی دید، به سراغم آمد و گفت: خانواده فکر کردند که این پول برای من است و آن را هزینه کرده اند. تو رو خدا برو و به آن ها بگو این پول را به مسئول مربوطه برسانند. من اینجا گرفتارم. تو رو خدا برای من کاری بکن. تازه فهمیدم که چرا برخی بزرگان 👳🏻‍♂️اینقدر در مورد بیت المال حساس هستند. راست می گویند که مرگ خبر نمی کند.(من بعد ها پیغام این بنده خدا را به خانواده اش رساندم. ولی نتوانستم بگویم که چطور او را دیدم. الحمدلله مشکل ایشان حل شد.) 🗂در سیره پیامبر گرامی اسلام نقل است: روز حرکت از سرزمین خیبر، ناگهان به یکی از یاران پیامبر تیری 🏹اصابت کرد و همان دم شهید شد. یارانش همگی گفتند: بهشت بر او گوارا باد. خبر به پیامبر ص رسید. ایشان فرمودند: من با شما هم عقیده نیستم، زیرا عبایی که بر تن او بود از بیت المال بود و او آن را بی اجازه برده و روز قیامت به صورت آتش🔥 او را احاطه خواهد کرد. در این لحظه یکی از یاران پیامبر ص گفت: من دو بند کفش بدون اجازه برداشته ام. حضرت فرمود: آن را برگردان، وگرنه روز قیامت به صورت آتش 🔥در پای تو قرار می گیرد. نثار 🌹صلوات💐💐💐 @Revayate_ravi
. سحر سوم ماه رمضان است و دلم می‌رود همره آن حر پشیمان به حرم... @Revayate_ravi
🕊 اللهُمَّ اِنَّكَ تَدْعُوني فَاُوَلّي عَنْكَ وَتَتَحَبَّبُ اِلَيَّ فَاَتَبَغَّضُ اِلَيْك. پروردگارا ! تو مرا می‌خوانی و من از تو روی می‏گردانم! و با من دوستی می‏‌ورزی و من با تو دشمنی می‏كنم! @Revayate_ravi
🔸سیمرغ هوانیروز ارتش؛ از شیرود تا بازی‌دراز 🔹حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از شهید شیرودی به عنوان اولین نظامی که در نماز به او اقتدا کرده است، نام می‌برد. 🔹شهید شیرودی طی نامه‌ای به فرمانده هوانیروز کرمانشاه در ۹ مهر ۱۳۵۹ چنین نوشت:" اینجانب خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه می‌باشم و تاکنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگ‌ها شرکت نموده‌ام، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته ام و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفته ام؛ لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب داده اند، پس گرفته و مرا به درجه ستوانیار سومی که بوده ام، برگردانید". @Revayate_ravi
📸 کنار هیلکوپتر جنگی‌اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال می‌کردند. ▫️خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ ▫️شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام می‌جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. این را که گفت به راه افتاد، خبرنگاران حیران ایستادند. شهید آستین هایش را بالا زد، چند نفر به زبان‌هاى مختلف پرسیدند: کجا؟ گفت: ! دارند اذان می‌گویند. ٨ اردیبهشت گرامی باد.🌷 @Revayate_ravi