eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
💠اهالی روستا که در کوه پناه گرفته بودند ، همه گرسنه بودند. من و پدرم رفتیم روستا تا کمی آذوقه بیاوریم. روستا مثل گورستان شده بود ، روی دیوارهایش دَست می‌کشیدم و می‌گفتم: شما را پَس می‌گیریم نمی‌گذاریم خانه‌ی ما دَست عراقی‌ها بیفتد. 💠وسیله‌ها رو گرفتیم که برگردیم ، هر دو خشکمان زد. دو سرباز 👮‍♂عراقی در کنار چشمه ایستاده بودند ولی پُشت به ما بودند با خودم گفتم: مرد باش!!! تبر⛏ را دو دستی گرفتم و با....... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 | ✍🏼 خواهرم، این انگشتان باید سالها بر سر فرزندم کشیده می شد تا بزرگ شود و در پیری عصای دستم باشد. من به این امید فرزندم را از نوازش این انگشتان محروم کردم که تو با انگشتانت چادرت را سفت سفت بگیری... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋تبر⛏ رو دو دستی گرفتم و با قوت پایین آوردم.سرش صدا داد و اُفتاد توی آب💧 ، تبر روی فرقِ‌سرِ سرباز عراقی جاموند. سنگ تیزی گرفتم و با سرعت به سَر سرباز دیگه زدم.اون فقط نعره میزد مچش رو پیچوندم و از پشت دستش رو گرفتم. 🦋تفنگشون 🔫رو گرفتم و با نوک تفنگ به پشتش میزدم تا تندتر حرکت کنه وقتی رسیدیم پیش بقیه یه مقدار چای‌خشک و زردچوبه گرفتم تا جای زخمش رو ببندم وقتی از کنارش رد میشدم از ترس خودش رو عقب می‌کشید. 🦋دایی‌ام اومد توی کوه به ما سر بزنه ، اون هم دو تا اسیر عراقی گرفته بود و با مال ما میشد سه‌تا اسیرهای عراقی با هم حرف میزدن از کسی که عربی بلد بود سوال کردم چی بهم میگن؟؟؟ خندید و گفت: از تو می‌ترسن😱 ، میگن نوبتی بخوابیم نکنه این زن ما رو بکشه!!! 🦋چند باره دیگه هم رفتم روستای گورسفید خونه‌ی خودم برای گرفتن آذوقه ، روستا پُر از تکه‌های خمپاره و پوکه شده بود و خونه‌ام محل نگهداری کشته‌های عراقی، پُر از کفن و خون و جنازه شده بود. 🦋همش منتظر بودیم جنگ تموم بشه به خونه‌هامون برگردیم ولی فایده نداشت بالاخره بعد از ۱۲ روز مجبور شدیم از کوه چغالوند که توش پناه گرفته بودیم بریم ، بچه‌ها داشتن از گرسنگی می‌مردن😔 @Revayate_ravi
🦋پیاده راه اُفتادیم 🚶‍♂ برادر و خواهرهام و رو نوبتی کول می‌کردم ، از پاهام خون میومد ولی اهمیتی نمی‌دادم یه کفش کهنه پیدا کردم و با پارچه دور اون رو بستم تا دیرتر پاره بشه. 🦋به گیلانغرب رفتیم باز به خاطر بمباران‌ها 💥مجبور شدیم به کوه‌ها پناه ببریم برادر و خواهرهام خوابشون نمی‌برد به سختی روی سنگ‌ها می‌غلتیدن با اونها شوخی😉 می‌کردم که بالشت کدومتون نرم‌ترِ؟؟؟ با خنده گفتم: اگه بدونید بالشت من‌ چقدر نرمِ؟؟!!! همه می‌خندیدن.😂 @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
28.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | 🔻به وقت دلتنگی نوروز امسال هم تموم شد در دل هممون خاطره ای موند از هزار خوشی و یک از سفر ❤️ 🎞 تدوینگر: خادم الشهدا سعید امیری @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا