1.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهادت
حیات عندالرَّب..
@Revayate_ravi
💌 #وصیت_شهدا | #پیام_شهیدان
✍🏼 خواهرم، این انگشتان باید سالها بر سر فرزندم کشیده می شد تا بزرگ شود و در پیری عصای دستم باشد.
من به این امید فرزندم را از نوازش این انگشتان محروم کردم که تو با انگشتانت چادرت را سفت سفت بگیری...
@Revayate_ravi
#فرنگیس
#قسمتچهارم
🦋تبر⛏ رو دو دستی گرفتم و با قوت پایین آوردم.سرش صدا داد و اُفتاد توی آب💧 ، تبر روی فرقِسرِ سرباز عراقی جاموند.
سنگ تیزی گرفتم و با سرعت به سَر سرباز دیگه زدم.اون فقط نعره میزد
مچش رو پیچوندم و از پشت دستش رو گرفتم.
🦋تفنگشون 🔫رو گرفتم و با نوک تفنگ به پشتش میزدم تا تندتر حرکت کنه
وقتی رسیدیم پیش بقیه یه مقدار چایخشک و زردچوبه گرفتم تا جای زخمش رو ببندم
وقتی از کنارش رد میشدم از ترس خودش رو عقب میکشید.
🦋داییام اومد توی کوه به ما سر بزنه ، اون هم دو تا اسیر عراقی گرفته بود و با مال ما میشد سهتا
اسیرهای عراقی با هم حرف میزدن
از کسی که عربی بلد بود سوال کردم چی بهم میگن؟؟؟
خندید و گفت: از تو میترسن😱 ، میگن نوبتی بخوابیم نکنه این زن ما رو بکشه!!!
🦋چند باره دیگه هم رفتم روستای گورسفید خونهی خودم برای گرفتن آذوقه ، روستا پُر از تکههای خمپاره و پوکه شده بود و خونهام محل نگهداری کشتههای عراقی، پُر از کفن و خون و جنازه شده بود.
🦋همش منتظر بودیم جنگ تموم بشه به خونههامون برگردیم ولی فایده نداشت
بالاخره بعد از ۱۲ روز مجبور شدیم از کوه چغالوند که توش پناه گرفته بودیم بریم ، بچهها داشتن از گرسنگی میمردن😔
@Revayate_ravi
🦋پیاده راه اُفتادیم 🚶♂
برادر و خواهرهام و رو نوبتی کول میکردم ، از پاهام خون میومد ولی اهمیتی نمیدادم
یه کفش کهنه پیدا کردم و با پارچه دور اون رو بستم تا دیرتر پاره بشه.
🦋به گیلانغرب رفتیم باز به خاطر بمبارانها 💥مجبور شدیم به کوهها پناه ببریم
برادر و خواهرهام خوابشون نمیبرد به سختی روی سنگها میغلتیدن
با اونها شوخی😉 میکردم که بالشت کدومتون نرمترِ؟؟؟
با خنده گفتم: اگه بدونید بالشت من چقدر نرمِ؟؟!!! همه میخندیدن.😂
@Revayate_ravi
28.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #راهیان_نور | #دلتنگی
🔻به وقت دلتنگی
نوروز امسال هم تموم شد
در دل هممون
خاطره ای موند از هزار خوشی
و یک #دلتنگی از سفر #راهیان_نور
#شهدا_مهمان_دل_ما_باشید❤️
🎞 تدوینگر: خادم الشهدا سعید امیری
@Revayate_ravi