eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋پیاده راه اُفتادیم 🚶‍♂ برادر و خواهرهام و رو نوبتی کول می‌کردم ، از پاهام خون میومد ولی اهمیتی نمی‌دادم یه کفش کهنه پیدا کردم و با پارچه دور اون رو بستم تا دیرتر پاره بشه. 🦋به گیلانغرب رفتیم باز به خاطر بمباران‌ها 💥مجبور شدیم به کوه‌ها پناه ببریم برادر و خواهرهام خوابشون نمی‌برد به سختی روی سنگ‌ها می‌غلتیدن با اونها شوخی😉 می‌کردم که بالشت کدومتون نرم‌ترِ؟؟؟ با خنده گفتم: اگه بدونید بالشت من‌ چقدر نرمِ؟؟!!! همه می‌خندیدن.😂 @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
28.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | 🔻به وقت دلتنگی نوروز امسال هم تموم شد در دل هممون خاطره ای موند از هزار خوشی و یک از سفر ❤️ 🎞 تدوینگر: خادم الشهدا سعید امیری @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۳فروردین‌ 🌺 سبزه را ڪردم گــره با ارزوے اربعیــن یک سفر پاے پیاده ڪربلا باشد همین @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💙بچه‌ها داشتند تلف می‌شدند پدر‌و‌مادرم مجبور بودند به خاطر بچه‌ها به یه جای دورتر برن ، هر‌چه اصرار کردن ، من باهاشون نرفتم .گفتم: هرچقدر سختی باشه من تحمل می‌کنم ، همین‌قدر که نزدیک خونه‌ام بودم احساس آرامش می‌کردم. 💙نزدیک گیلانغرب نیروهای امداد اومدن و به ما چندتا چادر و چراغ‌علاءالدین و پتو دادن با تانکر برای ما نفت می‌آوردن ، وقتی نفت نداشتیم ، چوب جمع می‌کردیم و منقل زغالی🔥 دُرُست می‌کردیم. 💙شوهرم می‌گفت: گاز ذغال ما رو میگیره!!!گفتم: برای اون هم فکری کردم ، کمی نمک توش می‌ریزیم. 💙عقرب و مار🐍 و مارمولک🦎 زیاد بود ، هر شب چند نفر رو نیش میزد. یک روز آفتوبه‌ی آب رو گرفتم لونه‌ی عقرب‌ها🦂 رو می‌شناختم ، عقرب از آب بَدش میاد آب 💧ریختم و کم‌کم از زیر خاک بیرون اومدن و با سنگ اونها رو می‌کشتم. 💙باز زمستان و برف اومد و چادر با چراغ‌علاءالدین گرم نمیشد. تا مغز استخونمون می‌سوزوند ، دست و پاهامون سرخ شده‌بود. حمله‌ی حیوانات وحشی هم بماند هر کی تفنگ داشت تا اگه گرگ‌ها🐺 حمله کردن از خودشون دفاع کنن. 💙ولی اونجا رو هم بمباران 💥کردن و مجبور شدیم از اونجا هم بریم. @Revayate_ravi
💙اتفاقی فهمیدم باردارم ، اون موقع ۲۰ سالم بود. اونقدر کنارمون بمب💥 ترکیده بود که بچه‌ام رو از دست دادم. 💙 بااخره تصمیم گرفتیم به اسلام‌آباد خونه‌ی برادر‌شوهرم بریم علیمردان خوشحال بود از اینکه می‌توانست سرکار برود. من هم از صبح می‌رفتم بالی کوه نزدیک خانه‌شان و تا شب می‌ماندم نمی‌خواستم سربار کسی بشوم. 💙 یک روز به اطرافم نگاه کردم و نقشه‌ای کشیدم..... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا