eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
انجمن راویان شهرستان بهشهر
#سردار‌تنگه‌ی‌اُحد #رزمنده‌ای‌که‌امام‌پیشانیش‌را‌بوسید
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣ ✍ به روایت همسر شهید زمانی که ایشان با این وضعیت روحی من روبه رو شد, تصمیم گرفت که مرا به اهواز ببرد. وقتی این خبر را شنیدم واقعا می خواستم بال در بیاورم, اینقدر خوشحال شدم که بدون مقدمه و مشورت با خانواده با این پیشنهاد گردن نهادم. البته ناگفته نماند که می توانستم حدسی بزنم که تمام اطرافیانم, از این تصمیم راضی بودند. به هر صورت که بود پس از شنیدن این خبر اقدام به جمع آوری وسائل مورد نیاز نمودم. راستش را بخواهید نمی دانستم که چه وسائلی مورد نیازمان است. آقا مرتضی که متوجه شده بود چقدر من از این قضیه خوشحال هستم, رو به من کرد و گفت: دقیقا نمی دانم, ولی این را به شما می گویم که هر چه می خواهید بیاورید فقط سعی کنید که در یک کوله پشتی و یک ساک جا بدهید. من تعجب کرده بودم و پیش خودم فکر می کردم که مگر می شود که انسان تمام زندگیش را در یک ساک و یک کوله پشتی جا بدهد. ولی بعدا فهمیدم که منظور آقا مرتضی این بود که ما نباید غیر از لباس چیز دیگری به آنجا ببریم. من هم اوامر ایشان را اطاعت کردم و کاری کردم که خود ایشان مد نظرش بود. پس از گذشت چند روز, اقدام به خداحافظی با اقوام و خویشان نمودیم. وسایلمان را برداشتیم و به سمت فسا حرکت کردیم. در طول مسیر در اندیشه خودم فرو رفته بودم و فکرهای عجیب و غریب می کردم. در نهایت با گوشه چشمانم رو به آسمان می کردم و از خداوند می خواستم که هر چه مصلحت اوست برای ما فراهم سازد. آنقدر در این تفکرات غرق بودم که متوجه نشدم که این مسیر حدودا نیم ساعته را چگونه طی کردیم. وقتی وارد شهر شدیم رو به آقا مرتضی کردم و گفتم: خودمان تنها باید به اهواز برویم؟ گفت:نه, با تعدادی از بچه های سپاه و بوسیله اتوبوس به آنجا می رویم. پس از مدتی به درب خانه ای رسیدیم که آقا مرتضی عنوان کرد این خانه رفیعی[شهید کرامت الله رفیع] است و ایشان هم با خانواده همراه ما خواهد آمد. درب خانه که باز شد خانم محجبی را دیدم که با گرمی از ما استقبال کرد و ما را به داخل منزل دعوت کرد. از این زمان بودکه من پا به دنیای جدید گذاشتم. تا آن زمان هیچ یک از همسران بچه های سپاه را نمی شناختم. و این حرکت نقطه شروع شد تا من با تعدادی از آنها آشنا شوم. مدتی که در منزل نشستیم متوجه شدیم که آنها هم تمام زندگیشان در یک ساک پیچیده اند. به هر صورت که بود پس از کمی استراحت به اتفاق خانواده آقای رفیعی به محلی که اتوبوس ایستاده بود رفتیم. من در آنجا با خانم آقای نور افشان[سردار شهید علی اکبر نورافشان] آشنا شدم. پس از سوار شدن با یک صلوات دست جمعی حرکت خود را آغاز کردیم. فقط در آن اتوبوس ما سه نفر زن بودیم و ما بقی آنها رزمندگانی بودند که می خواستند به اهواز بروند. معمولا جلو هر پلیس راهی که توقف می کردیم تعجب آنها از وجود ما سه نفر زن در میان این همه رزمنده برانگیخته می شد و فکر می کردند که ما هم می خواهیم به آنجا برویم و دوش به دوش آنها بجنگیم. البته خیال باطل نبود, حرکت ما هم خودش یک نوع جنگ بود. حدود نیمه های شب بود که از احساس گرما بر روی بدن خودمان متوجه شدیم که وارد منطقه خوزستان شده ایم. نزدیکی های بهبهان که شعله های آتش را دیدیم برای یک لحظه احساس کردیم که عراقی ها این منطقه را بمباران کرده اند. رو به آقا مرتضی کردم و از ایشان پرسیدم این شعله های آتش مربوط به چه چیزی است؟ ایشان دستش را به طرف تپه های که از پشت آن نوری متساعد می شد دراز کرد و به من گفت آن نور را می بینی؟ گفتم:بله چطور مگه؟ گفت:آن نور خورشید است که دارد از پشت کوه بیرون می آید! ما که خیلی خوشحال شدیم. از جمله خانم نور افشان چون ایشان خیلی خسته بود و دلش می خواست هر چه زودتر به اهواز برسد. پس از مدتی که شعله های آتش از نزدیک نمایان شد متوجه شدیم که آقا مرتضی باز هم شوخی بازی هایش گل کرده و سرکارمان گذاشته, همگی زیر خنده زدیم. گاهی وقت ها هم رو به ما می کرد و جدی می گفت: این شعله های کوچک که می بینید، نانوایی های اهواز هستند که دارند نان می پزند. به هر صورت که بود آقا مرتضی نگذاشت تا صبح بخوابیم و مرتب سر به سرمان می گذاشت. ما هم که تا آن روز این چیزها را ندیده بودیم هر چه که می گفت مجبور بودیم قبول کنیم... 📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @Revayate_ravi 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃کلاس روایتگری با حضور جمعی از خواهران و برادران راوی و یادگاران هشت سال دفاع مقدس سخنران: جناب سرهنگ حیدریان مداحی: آقایان اباظهری و کرمی زمان: دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۰ مکان: حسینیه شهدا @Revayate_ravi
❣️از دسٺ رضا مےگیرم ✨ازخاڪ در شفا مےگیرم ❣️من هرچہ بخواهم زخداوند جهان ✨از رضا مےگیرم (ع) بر همه‌ی اعضای انجمن راویان مبارررک💚 @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما گره گشا داریم دافع البلاء داریم هر کسی کسی دارد سر تا به قدم دردیم رو به این حرم کردیم پشت پنجره فولاد ما دارالشفاء داریم با همه تهی دستی شادیم که از هستی بر دامن لطف تو دست التجاء داریم تو دست عطا داری این همه گدا داری ما دست تهی داریم ما فقط تو را داریم از درت مران ما را غیر کوی تو مولا ما مگر کجا داریم روح و جان حج اینجاست اینجاست با صفا تر از مروه مروه و صفا داریم حجّ فقرایی تو یار ضعفایی تو اغنیا کجا دارند ثروتی که ما داریم                هر چند گرفتاریم کی گفته که بی یاریم ما عاصی و شرمنده تو رئوف و بخشنده هم خوف از آن داریم هم به این رجاء داریم                گر چه غرق عصیانیم در پناه سلطانیم چه واهمه ای دیگر از روز جزا داریم                رحمی به دل ما کن راه بسته را وا کن از تو خواستیم هر وقت ✍عبدالحسین میرزایی @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💬 کسی آمده که برای «بازگشت» استعدادها به کشور آستین بالا می‌زند نه «فراری دادن» آن‌ها... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقاے رئیسے در پاسخ به خبرنگار راپلے روسیه که پرسید اگر تحریم ها توسط آمریکا لغو شود آیا با رئیس‌جمهور آمریکا دیدار خواهید کرد در یک کلام گفت : خیر! پ.ن: خوشگلترین و عزتمندانه ترین جواب منفی دنیا . . @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا