🔻تو مرا یاد حاج احمد میندازی!
#شهید_محمد_بلباسی
یادواره مجازی شهدای خانطومان👇👇
T.me/khantuoman
instagram.com/khantuoman
@Revayate_ravi
🔻در دیده بانی نفسمون، دقیق باشیم!
#شهید_حبیب_الله_قنبری
یادواره مجازی شهدای خانطومان👇👇
T.me/khantuoman
instagram.com/khantuoman
@Revayate_ravi
سلام✋
امشب هشتمین شب ماه مبارک🌙هست
به یاد هشتمین امام ، موافقید یک بیت شعر بخونیم
🍃همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می خوانم
🍃قبولم کن ،من آداب زیارت را نمی دانم
#السلام_علیک_یا_علی_بن_موسی_الرضا
یا علی✌️
@Revayate_ravi
📌#محمد اولین اردوی جهادی خارج از استان برگزار کرد
اردو در استان خوزستان و در یکی از روستاهای خرمشهر
📌زیرا امام فرمود:خوزستان دِینش را به انقلاب و نظام اَدا کرد.... و حالا این نوبت ماست که جبران کنیم
📌#محمد همیشه می گفت:مردم جنوب جنگ زده هستن،هنوز هم شرایط خوبی ندارن
به خاطر سفره های راهیان نور براشون ،گرونی،ترافیک و مشکل آب درست شده
از طرفی بهائیت بیکار ننشسته و داره جنگ روانی درست میکنه
📌#محمد واقعا خستگی را خسته کرده بود
چیزی به اسم خواب و استراحت نمی شناخت
@Revayate_ravi
📌#محمد بعد از اردوهای جهادی سرگروهای اردوهای جهادی را به صرف شام به منزل خودش دعوت می کرد
نقاط ضعف و کم و کاستی ها را باهم بررسی میکردند تا در اردوهای بعدی رفع کنند
📌همین کار را برای اردوی جهادی خانم ها میکرد
📌رانندگی اش خوب نبود
با سرعت زیاد رانندگی میکرد
سرعت گیرها را نمی دید
و
گاهی چُرت هم میزد
📌اگر کسی اولین بار با ماشین می خواست همراه #محمد برود به شوخی به آن بنده خدا می گفتند:
وصیت نامه ات را نوشتی!
اول شهادتین بخون بعد سوار شو!
اگه سالم به مقصد رسیدی به ما زنگ بزن!
@Revayate_ravi
📌سال ۹۱ توی سیل آذربایجان #محمد با بچه های گروه جهادیش به کمک مردم اون منطقه اومد
📌تا کامیون هلال احمر بیاد با موتور میرفت محل اسکان مردم ، وارد چادر میشد و اقلام مورد نیاز اونها رو فهرست می گرفت
تا اجناس سریع به دستشون برسه
📌۵ سال بعد توی سیل هرمزگان از همین روش #محمد استفاده کردیم و خوب جواب داد
📌اون واقعا مثل یک مدیر عمل میکرد
@Revayate_ravi
🔻یعنی هنوزم از خستگی، نشسته می خوابین؟!
#شهید_محمد_بلباسی
یادواره مجازی شهدای خانطومان👇👇
T.me/khantuoman
instagram.com/khantuoman
@Revayate_ravi
🔻ایستاده ای در خط الراس انقلاب!
#شهید_حبیب_الله_قنبری
یادواره مجازی شهدای خانطومان👇👇
T.me/khantuoman
instagram.com/khantuoman
@Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
#جانبازی_در_رکاب_مولا
📌سال 1388 توفیق شد که در اواخر ماه رجب و اوایل ماه شعبان، زائر مکه 🕋و مدینه باشم. ما محرم شدیم و وارد مسجد الحرام شدیم. بعد از اتمام اعمال، به محل قرار کاروان آمدم. روحانی کاروان 👳🏻♂️به من گفت: سه تا از خواهران کاروان الان آمدند، شما زحمت بکش و این سه نفر را برای طواف ببر و برگرد. خسته بودم، اما قبول 🙏کردم. سه تا از خانم های جوان کاروان به سمت من آمدند. تا نگاهم به آن ها خورد سرم را پایین انداختم. یک حوله اضافه داشتم. یک سر حوله را دست خودم گرفتم و سر دیگرش را در اختیار آن ها قرار دادم. گفتم: من در طی طواف نباید برگردم. حرم الهی هم به خاطر ماه رجب شلوغ است. شما سر این حوله را بگیرید و دنبال من بیایید. یکی دو ساعت بعد ، با خستگی 🥵فراوان به محل قرار کاروان برگشتم در حالی که اعمال آن ها تمام شده بود و در کل این مدت ، اصلا به آن ها نگاه نکردم و حرفی نزدم.
📕وظیفه ای برای انجام طواف آن ها نداشتم، اما فقط برای رضای خدا این کار را انجام دادم. در آن روز هایی که ما در مکه 🕋مستقر بودیم، خیلی ها مرتب به بازار می رفتند و... . اما من به جای اینگونه کارها ، چندین بار برای طواف اقدام کردم. ابتدا به نیت رهبر معظم انقلاب و سپس به نیابت شهداء، مشغول طواف شدم و از تمام فرصت ها برای کسب معنویات استفاده کردم. در آن لحظاتی که اعمال من محاسبه می شد، جوان پشت میز به این موارد اشاره کرد و گفت: به خاطر طواف خالصانه ای که به همراه آن خانم ها انجام دادی، ثواب حج واجب در نامه اعمالت ثبت شد! 😳👌بعد گفت: ثواب طواف هایی که به نیابت از دیگران انجام دادی، دو برابر در نامه اعمال خودت ثبت شد.😲👌👌
📗اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم. زیارت ها به خوبی انجام می شد. در قبرستان بقیع، تمام افراد ناخود آگاه اشک😭 می ریختند. حال عجیبی در کاروان ایجاد شده بود. یک روز صبح زود در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم، متوجه شدم که مامور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته، جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسر بچه تحویل دادم. بعد به سمت انتهای قبرستان رفتم. من در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم. همان مامور وهابی 👮🏾♂️دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد. وقتی در مقابل قبر رسیدم، یکباره کنار من آمد و دستم را گرفت و به فارسی و صدای بلند گفت: چی می گی؟ داری لعن می کنی؟ گفتم نخیر. دستم رو ول کن.
📘اما او همینطور داد می زد و با سر و صدا ، بقیه مامورین را دور خودش جمع کرد. در همین حال یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمومنین ع زد. 😱😱من دیگر سکوت را جایز ندانستم. تا این حرف زشت از دهان او خارج شد و بقیه زائران شنیدند، دیگر سکوت را جایز ندانستم. یکباره کشیده محکمی 💪👊به صورت او زدم. بلافاصله چهار مامور به سر من ریختند و شرو ع به زدن کردند. یکی از مامورین ضربه محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها اذیتم می کرد. چند نفر از زائرین جلو آمدند و مرا از زیر دست آن ها خارج کردند. من توانستم با کمک آن ها فرار کنم.
📒روزهای بعد، وقتی برای حرم می رفتم، سر و صورتم را با چفیه می بستم. چون دوربین های بقیع، مرا شناسایی کرده بود و احتمال داشت بازداشت شوم. خلاصه اینکه آن سفر، برای من به یادماندنی شد. اما در لحظات بررسی اعمال ، ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند: شما خالصانه و فقط به عشق مولا علی ع با آن مامور درگیر شدی و کتف شما آسیب دید. برای همین ثواب جانبازی در رکاب مولا علی ع در نامه عمل شما ثبت شده است!👏👍👌(البته این ماجرا نباید دستاویزی برای برخورد با مامورین دولت سعودی گردد.)
نثار #شهداء 🌹صلوات💐💐💐
@Revayate_ravi