eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
📌سال ۹۱ توی سیل آذربایجان با بچه های گروه جهادیش به کمک مردم اون منطقه اومد 📌تا کامیون هلال احمر بیاد با موتور میرفت محل اسکان مردم ، وارد چادر میشد و اقلام مورد نیاز اونها رو فهرست می گرفت تا اجناس سریع به دستشون برسه 📌۵ سال بعد توی سیل هرمزگان از همین روش استفاده کردیم و خوب جواب داد 📌اون واقعا مثل یک مدیر عمل میکرد @Revayate_ravi
🔻یعنی هنوزم از خستگی، نشسته می خوابین؟!   یادواره مجازی شهدای خانطومان👇👇 T.me/khantuoman instagram.com/khantuoman @Revayate_ravi
🔻ایستاده ای در خط الراس انقلاب!   یادواره مجازی شهدای خانطومان👇👇 T.me/khantuoman instagram.com/khantuoman @Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
📚 📌سال 1388 توفیق شد که در اواخر ماه رجب و اوایل ماه شعبان، زائر مکه 🕋و مدینه باشم. ما محرم شدیم و وارد مسجد الحرام شدیم. بعد از اتمام اعمال، به محل قرار کاروان آمدم. روحانی کاروان 👳🏻‍♂️به من گفت: سه تا از خواهران کاروان الان آمدند، شما زحمت بکش و این سه نفر را برای طواف ببر و برگرد. خسته بودم، اما قبول 🙏کردم. سه تا از خانم های جوان کاروان به سمت من آمدند. تا نگاهم به آن ها خورد سرم را پایین انداختم. یک حوله اضافه داشتم. یک سر حوله را دست خودم گرفتم و سر دیگرش را در اختیار آن ها قرار دادم. گفتم: من در طی طواف نباید برگردم. حرم الهی هم به خاطر ماه رجب شلوغ است. شما سر این حوله را بگیرید و دنبال من بیایید. یکی دو ساعت بعد ، با خستگی 🥵فراوان به محل قرار کاروان برگشتم در حالی که اعمال آن ها تمام شده بود و در کل این مدت ، اصلا به آن ها نگاه نکردم و حرفی نزدم. 📕وظیفه ای برای انجام طواف آن ها نداشتم، اما فقط برای رضای خدا این کار را انجام دادم. در آن روز هایی که ما در مکه 🕋مستقر بودیم، خیلی ها مرتب به بازار می رفتند و... . اما من به جای اینگونه کارها ، چندین بار برای طواف اقدام کردم. ابتدا به نیت رهبر معظم انقلاب و سپس به نیابت شهداء، مشغول طواف شدم و از تمام فرصت ها برای کسب معنویات استفاده کردم. در آن لحظاتی که اعمال من محاسبه می شد، جوان پشت میز به این موارد اشاره کرد و گفت: به خاطر طواف خالصانه ای که به همراه آن خانم ها انجام دادی، ثواب حج واجب در نامه اعمالت ثبت شد! 😳👌بعد گفت: ثواب طواف هایی که به نیابت از دیگران انجام دادی، دو برابر در نامه اعمال خودت ثبت شد.😲👌👌 📗اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم. زیارت ها به خوبی انجام می شد. در قبرستان بقیع، تمام افراد ناخود آگاه اشک😭 می ریختند. حال عجیبی در کاروان ایجاد شده بود. یک روز صبح زود در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم، متوجه شدم که مامور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته، جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسر بچه تحویل دادم. بعد به سمت انتهای قبرستان رفتم. من در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم. همان مامور وهابی 👮🏾‍♂️دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد. وقتی در مقابل قبر رسیدم، یکباره کنار من آمد و دستم را گرفت و به فارسی و صدای بلند گفت: چی می گی؟ داری لعن می کنی؟ گفتم نخیر. دستم رو ول کن. 📘اما او همینطور داد می زد و با سر و صدا ، بقیه مامورین را دور خودش جمع کرد. در همین حال یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمومنین ع زد. 😱😱من دیگر سکوت را جایز ندانستم. تا این حرف زشت از دهان او خارج شد و بقیه زائران شنیدند، دیگر سکوت را جایز ندانستم. یکباره کشیده محکمی 💪👊به صورت او زدم. بلافاصله چهار مامور به سر من ریختند و شرو ع به زدن کردند. یکی از مامورین ضربه محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها اذیتم می کرد. چند نفر از زائرین جلو آمدند و مرا از زیر دست آن ها خارج کردند. من توانستم با کمک آن ها فرار کنم. 📒روزهای بعد، وقتی برای حرم می رفتم، سر و صورتم را با چفیه می بستم. چون دوربین های بقیع، مرا شناسایی کرده بود و احتمال داشت بازداشت شوم. خلاصه اینکه آن سفر، برای من به یادماندنی شد. اما در لحظات بررسی اعمال ، ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند: شما خالصانه و فقط به عشق مولا علی ع با آن مامور درگیر شدی و کتف شما آسیب دید. برای همین ثواب جانبازی در رکاب مولا علی ع در نامه عمل شما ثبت شده است!👏👍👌(البته این ماجرا نباید دستاویزی برای برخورد با مامورین دولت سعودی گردد.) نثار 🌹صلوات💐💐💐 @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان شهرستان بهشهر
😍 از زبان همسر شهید سه تا اینکه یک روز به سرم زد و زنگ زدم ۱۱۸😯 به هر طریقی بود شماره بابای محسن را ازشان گرفتم. بعد بدون آن که فکر کنم این کار خوب است یا نه تماس گرفتم منزلشان. 😮 گوشی را جواب داد. 😌 گفتم: " آقا محسن هست؟" گفت: "نه شما؟" گفتم: "عباسی هستم. از . لطفاً بهشون بگید با من تماس بگیرن! " یک ساعت بعد محسن تماس گرفت. صدایش را که شنیدم پشت تلفن و شروع کردم به 😭 پرسیدم:"خوبی؟"😢 گفت: "بله." گفتم: "همین برام مهم بود. دیگه به من زنگ نزن! " گوشی را . یک لحظه با خودم گفتم: "وای خدایا!من چی کردم!! 😲 ‼️ چه کار اشتباهی انجام دادم! با این وجود،بیش از هر موقع دلم برایش لک می زد.😭 محسن شروع کرد به زنگ زدم به من. گوشی را جواب نمی دادم. پیام داد: "زهرا خانم تورو خدا بردارین." آنقدر زنگ زد و زنگ زد که بالاخره گوشی را برداشتم🙂 . گفت: "حقیقتش من حس می کنم این تماس های ما داره میشه. " لحظه ای کرد و گفت: "برای همین می خوام بیام خواستگاری تون. "😌 اشک و خنده هام توی هم قاطی شده بود از خوشحالی داشتم بال درمی‌آوردم داشتم از ذوق می مردم می خواستم داد بزنم. 😭😍 زهرا عباسی: از زهرایم شنیدم که محسن می‌خواهد بیاید خواستگاری می دانستم توی "کتاب شهر" کار می کند چادرم را سر کردم و به بهانه خرید کتاب رفتم آنجا می خواستم ببینمش. براندازش کنم. اخلاق و رفتار و برخوردش را ببینم. 🤨 باهاش که حرف زدم حتی سرش را بالا نیاورد که نگاهم کند. 😌 همان موقع رفت توی دلم. 😍 با خودم گفتم: "این بهترین شوهر برای زهرای منه. " وقتی هم مادرش آمد خانه مان که زهرا را ببیند، هی وسوسه شدم که همان موقع جواب بله را بدهم.😮 با خودم گفتم زشته خوبیت نداره الان چه فکری درباره من و زهرا میکنن. گذاشتم تا آن روز تمام شود فرداش که نماز صبح را خواندم دیگر همان کله صبح زنگ زدم خانه‌شان.!😇 به مادرش گفتم:" حاج خانوم ما فکر می کردیم استخاره هم خوب اومده. جوابمون بله است. از این لحظه به بعد آقا محسن پسر ما هم هست."😍 ... @Revayate_ravi
رمضان یعنے ... ماهے که در آن با هر نفس کشیدنت، میتوانے دنیا را به خوشبختے نزدیکـ ‌تر کنے!! پس حتے براے نفس‌هایت هم نیت کن ... @Revayate_ravi
عادت داشتم سرهنگ صداش کنم،یه بار بهم گفت اتیکتمو بخون چی نوشته⁉️ گفتم: سید جلال. گفت از این به بعد سید صدا کن منو تا یادم بیفته پسر حضرت زهرا(س)هستم...❤️ سردار 💔 سيد جلال حبيب الله پور شادی روح مطهرشون صلوات @Revayate_ravi
🔻چهارمین یادواره مجازی شهدای خانطومان شب پنجم شهیدان ساعت ۲۲ در کانال تلگرام و پیج اینستاگرام حماسه خانطومان👇👇👇 T.me/khantuoman instagram.com/khantuoman @Revayate_ravi
سلام✋ همون اول بگم که؛ رفقا! احسنت که نذاشتین حرف رهبرمون درمورد رزمایش مومنانه رو زمین بمونه. من و محمدتقی این روزا با دیدن جهادتون خیلی صفا می کنیم. من حسینم؛ حسین بواس. دی ماهی و شوخ طبع. منم سالخورده ام؛ محمدتقی! همه منو به شوخ طبعی و خوشرو بودن میشناسن. راستی منم مثل حسین، دی ماه بدنیا اومدم. رفقای امروزتون ما دوتاییم. شما با اطاعت از رهبر، راهمون رو ادامه دادین؛ ما هم قول میدیم که کنارتون باشیم و شفیع همه تون انشاءالله. یادواره مجازی شهدای خانطومان👇👇 T.me/khantuoman instagram.com/khantuoman @Revayate_ravi