eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان شهرستان بهشهر
#سردار‌تنگه‌ی‌اُحد #رزمنده‌ای‌که‌امام‌پیشانیش‌را‌بوسید
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣1⃣ ✍ به روایت همسر شهید وقتی خبر بارداری من را شنید گفت: خدا را شکر مثل این که زینب من دارد می آید! طولی نکشید که این پیش بینی آقا مرتضی به واقعیت پیوست و به دنیا آمدن دخترمان, مصادف شد با تولد حضرت زینب (س), دقیقا روز سی ام دی ماه 1363. آقا مرتضی طبق قرار قبلی نام فرزندمان را زینب گذاشت و مرتب می گفت: خدا را شکر که او ما را شرمنده این مادر شهید نکرد و زینب یعنی زینت پدر. [روزی که زینب متولد شد آقا مرتضی در فسا نبود و به شیرا, رفته بود, برای پلاک کردن ماشینی که از طرف تیپ به ایشان داده شده بود. آن روزها ما حدود صد و بیست هزار تومان بدهکار بودیم و پس از مشورت با من موافقت کردیم که ماشین را بفروشیم و بدهکاریمان را بدهیم و این کار را انجام دادیم. آقا مرتضی یک دم زینب را رها نمی کرد مرتب او را بغل می کرد و می بوسید . در ابتدا خانواده با این نام مخالفت کردند ولی او زیر بار این قضیه نرفت. چند روزی بعد از تولد زینب به او خبر دادند که یکی از دوستانش شهید شده است. او هم بلافاصله وسایلش را جمع کرد و به من گفت: چند روزی بمان تا وقتی که حالت کاملا خوب شد، وقتی که برای سالگرد علی الوانی می آیم تو را به اهواز ببرم. زمانی که برای سالگرد این عزیز به فسا آمد به من گفت: من با جلیل [شهید اسلامی, یار و همرزم مرتضی]صحبت کرده ام که می خواهم شما را به اهواز ببرم او به من گفته تا بعد از این عملیات صبر کن. در آن زمان من با ایشان به اهواز نرفتم. چند روز بعد خبر ناراحت کننده ای در سطح شهر پیچید. من که نمی توانستم باور کنم, خیلی دلم شکست و گوشه ای نشستم بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد. بله آن خبر این بود که حاج محمود، کرامت،جلیل و اکبر در عملیات بدر شهید شده اند.[شهیدان حاج محمود ستوده, کرامت رفیع, جلیل اسلامی و علی اکبر نورافشان] واقعا شهادت این عزیزان برایم مشکل بود و هر لحظه خاطرات این عزیزان از جلو چشمانم عبور می کرد. حرفها، حرکتها و شوخی کردن هایشان همواره در گوشم بود . بعد از دفن این عزیزان آقا مرتضی برای مراسم هفتم آنها به فسا آمد . تا به حال مرتضی را این گونه ندیده بودم. واقعا این عزیزان بازوان یکدیگر بودند و همگی رفته بودند و آقا مرتضی را تنها گذاشته بودند. به منزل آمد و بعد از احوال پرسی سردی که با اهل منزل کرد, داخل اتاق نشست و زانوی غم بغل گرفت. در یک لحظه هر دو دست و سرش را به آسمان بلند کرد و همان طور که اشک از چشمانش جاری بود فریاد زد:خدایا مگر من چه گناهی کرده ام که باید داغ تمام دوستانم را تحمل کنم. بی اختیار گریه ام گرفت.به هر صورت که بود آن ایام بسیار مشکل را سپری کردیم . راستش را بخواهید خودم هم دلم نمی خواست به آن هتل برویم. چرا که آقا مرتضی دوستان صمیمی اش را از دست داده بود. من هم دوستان و همدلان خودم را آنجا نمی دیدم. همه اش فکر می کردم چطور می توانم جای خالی همسران این عزیزان را ببینم. بالاخره این سفر من تا بعد از چهلم این عزیزان به تعویق افتاد و بعد از مراسم بود که به همراه آقا مرتضی به اهواز رفتیم. در بین راه همه اش احساس می کردم که همسر حاج محمود،کرامت رفیعی،علی الوانی،اکبر نورافشان و جلیل اسلامی با من هستند . و یاد آن سفر پرحاطره ای می افتادم که حاج محمود و آقا مرتضی با پوست خربزه به علی می زدند و این افکار مثل کابوس لحظه ای مرا رها نمی کردند. وقتی به اهواز رسیدیم دلم نمی خواست به هتل بروم . دلم نمی خواست خاطرات خوش آنجا را دگرگون ببینم وقتی فکر آن روزها را می کردم که بعد از مدتی که به مرخصی می آمدیم و بر می گشتیم چطور مورد استقبال گرم دوستان قرار می گرفتیم و مرتب همسر این عزیزان به اتاق ما می آمدند و الان می بایست جای خالی آنها را ببینم, جودم را آزار می داد واقعا آن دوران خواب شیرین و زودگذری بود که به سان برق و باد برایم گذشت... 📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @Revayate_ravi 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام زمان (عج)💚 💠 کاش که همسایه ی ما میشدی ... مایه ی آسایه ی ما میشدی ... هر که به دیدار تو نائل شود ... یک شبه حلال مسائل شود ... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستش می‌گفت: حضرت آقا که فرمودند ، فردا محمدحسین گوشیشو عوض کرد و یه گوشی ایرانی گرفت... محمدحسین عادت داشت موقع سینه زنی رو در بیاره، شور می‌گرفت تو هیئت، می‌گفت برا امام حسین کم نذارین،. که فرمودند ؛ محمد حسین دیگه این کار رو ... روز که بچه‌ها چراغارو خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت: حضرت آقا گفتن با شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت. کی گفته ما حسینیم؟ کاملا هم آدمای عاقل هستیم عاقلانه حسینیم... به قول خودش نمی‌ذاشت حرف آقا بشه. بلافاصله اطاعت می‌کرد. توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات حضرت آقا بود. رو کار حساس بود پای کار بود، رو در نظر می‌گرفت و می‌ریخت و اعضا براش اولویت داشت ✍ پ.ن: سردار سلیمانی: عمار (شهید محمد خانی) برای من مثل بود @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاشیه‌های دیدار نامزد‌های انتخاباتی با رئیسی 🔹رئیسی: رقابت‎ها باید تبدیل به رفاقت بشود. 🔹همتی: جلسه‌ای خوبی بود و نکاتی که نیاز بود را مطرح کردیم. 🔹مهرعلیزاده: رقابت یک مسئله است ولی همگان باید در حل مسائل کشور کمک کنیم. 🔹قاضی‌زاده: کار بی سابقه‌ای بود؛ خاطرات مناظره‌ها زنده شد. 🔹زاکانی: کار جالب و منطقی‌ترین کار بود. 🔹رضایی: همه در یک کشور هستیم و همه باید به ناخدا کمک کنیم. 🔹جلیلی: بعنوان یک کار نمادین کار خوبی بود ولی باید نقطه عطفی باشد برای استفاده ظرفیت‌ها. /تسنیم @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👤 توییت استاد ✍ ‏به عنوان کسی که سال‌ها در عموم دانشگاه‌ها سخنرانی داشته عرض می‌کنم کسانی که سوت بلبلی زدن ‎ که برای مدیریت فضای به وجود آمده در دانشگاه صورت گرفت را سوژه فرموده‌اند، اتمسفر حاکم بر فضای پیچیده دانشگاه پیشکش، توانایی مدیریت کردن فضای یک کلاس مهد کودک را ندارند. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا