eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
297 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
امام زمان (عج)💚 💠 کاش که همسایه ی ما میشدی ... مایه ی آسایه ی ما میشدی ... هر که به دیدار تو نائل شود ... یک شبه حلال مسائل شود ... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستش می‌گفت: حضرت آقا که فرمودند ، فردا محمدحسین گوشیشو عوض کرد و یه گوشی ایرانی گرفت... محمدحسین عادت داشت موقع سینه زنی رو در بیاره، شور می‌گرفت تو هیئت، می‌گفت برا امام حسین کم نذارین،. که فرمودند ؛ محمد حسین دیگه این کار رو ... روز که بچه‌ها چراغارو خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت: حضرت آقا گفتن با شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت. کی گفته ما حسینیم؟ کاملا هم آدمای عاقل هستیم عاقلانه حسینیم... به قول خودش نمی‌ذاشت حرف آقا بشه. بلافاصله اطاعت می‌کرد. توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات حضرت آقا بود. رو کار حساس بود پای کار بود، رو در نظر می‌گرفت و می‌ریخت و اعضا براش اولویت داشت ✍ پ.ن: سردار سلیمانی: عمار (شهید محمد خانی) برای من مثل بود @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاشیه‌های دیدار نامزد‌های انتخاباتی با رئیسی 🔹رئیسی: رقابت‎ها باید تبدیل به رفاقت بشود. 🔹همتی: جلسه‌ای خوبی بود و نکاتی که نیاز بود را مطرح کردیم. 🔹مهرعلیزاده: رقابت یک مسئله است ولی همگان باید در حل مسائل کشور کمک کنیم. 🔹قاضی‌زاده: کار بی سابقه‌ای بود؛ خاطرات مناظره‌ها زنده شد. 🔹زاکانی: کار جالب و منطقی‌ترین کار بود. 🔹رضایی: همه در یک کشور هستیم و همه باید به ناخدا کمک کنیم. 🔹جلیلی: بعنوان یک کار نمادین کار خوبی بود ولی باید نقطه عطفی باشد برای استفاده ظرفیت‌ها. /تسنیم @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👤 توییت استاد ✍ ‏به عنوان کسی که سال‌ها در عموم دانشگاه‌ها سخنرانی داشته عرض می‌کنم کسانی که سوت بلبلی زدن ‎ که برای مدیریت فضای به وجود آمده در دانشگاه صورت گرفت را سوژه فرموده‌اند، اتمسفر حاکم بر فضای پیچیده دانشگاه پیشکش، توانایی مدیریت کردن فضای یک کلاس مهد کودک را ندارند. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎥«بدون تعارف» با خانواده شهید مدافع حرم ⏰امروز جمعه بخش خبری ۲۰:۳۰ شبکه دو سیما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان شهرستان بهشهر
#سردارتنگه‌ی‌اُحد #رزمنده‌ای‌که‌امام‌پیشانیش‌را‌بوسید
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣1⃣ ✍ به روایت همسر شهید 🌷 ... زمانی که به اهواز رسیدیم ، مطلع شدیم که اتاق ما در هتل به کس دیگری تحویل داده شده و ما دیگر به آن جا نمی رویم. تیپ منزلی در سه راه خرمشهر اجاره کرده و تعدادی از مسئولین المهدی(عج)با خانواده آنجا زندگی می کردند. ما هم به آن جمع پیوستیم . تا حدودی از این وضعیت راضی بودم . چون این محیط جدید می توانست کمک شایانی برای ترمیم روحیه ام باشد و بالاخره در آنجا زندگی جدیدی را شروع کردیم. 🌷در آن منزل با حانواده شهیدان حسین اسلامی و محمد رضا بدیهی در یک جا سکونت داشتیم. البته این دلیل نمی شد که من بتوانم خاطرات گذشته ام را فراموش کنم. واقعا رفتن به خیلی از جاها برایم مشکل بود و باعث تجدید آن لحظات می شد. مثل "بهشت آباد" که بنا به رسمی که حاج محمود گذاشته بود مواقع بیکاری با هم به زیارت قبور شهدا می رفتیم و در آنجا بستنی می خوردیم. حاج محمود خیلی بستنی دوست داشت و بنیان گذار این کار هم خود او بود. یا شب هایی که آقای آهنگران به حسینیه اعظم می آمد و ما در آن مراسم شرکت می کردیم و یا سفرهایی که همراه این شهدا گران قدر با خانواده به شهرهای مرزی می رفتیم و همه این ها حاکی از یک دوران خوب و باصفا برای من بود. ولی افسوس که این عزیزان از این دیار کوچ کردندو من را با آن خاطرات تنها،در آن شهر رها کردند. 🌷یادم هست یک بار با خانواده شهیدان رحمانیان و بهمن آزادگان به خرمشهر رفتیم. ابتدای دروازه ورودی آن شهر که رسیدیم عراقی ها تعدادی تیرآهن به صورت عمودی در زمین نشانده بودند . یک مرتبه آقای رحمانیان دستش را به طرف منطقه دراز کرد و گفت : عراقی ها این چوب بستنی ها را در زمین کاشته اند تا تیر آهن سبز شود. و ما هم با تمام شدن این جمله خنده مان گرفت. دریک سفر دیگری با خانواده یکی از خرمشهریها به آن شهر سفر کردیم مقداری در کنار رودخانه اروند رود نشستیم و بعد به داخل شهر آمدیم. آقای بحرالعلوم خانه های وبران خرمشهر را به ما نشان داد و گفت: ملاحظه بفرمایید چه بر سر خرمشهر به این بزرگی آمده است؟ نامردها عراقی ها این همه خانه را خراب کردند و تمام وسایلش را به غارت بردند. واقعا صحنه دلخراشی بود. چیزی که از خرمشهر باقی مانده بود مسجد جامع بود. بعد به گلزار شهدا رفتیم در آن جا من خانواده هایی را مشاهده می کردم که تمامشان شهید شده بودند و بعد از آن به آبادان بر سر قبر کشته شده های سینما رکس رفتیم . بالاخره این صحنه ها را هرگز قادر نبودم از ذهن خود پاک کنم . 🌷به هر صورت من محکوم به تحمل بودم و چاره ای جز این نداشتم. بعد ما به طور کامل در آن منزل اسکان یافتیم. یک روز به همراه آقا مرتضی و خانواده آقای حسین اسلامی به دزفول رفتیم، تا این که به یکی از دوستانشان سری بزنیم . وقتی به منزل آنها رسیدیم متوجه شدیم که وسط حیاط منزلشان یک زیر زمین حفر کرده اند .وقتی علت را سوال کردم گفتند این زیر زمین مربوط به مواقعی است که دزفول موشک باران یا بمباران می شود. خواهر آن پاسدار، خاطره دلخراشی برای من تعریف کرد که هیچ وقت از ذهنم دور نمی شود. او می گفت: چند کوچه بالاتر زمانی که آژیر قرمز به صدا در آمد. یک خانواده به داخل زیرزمین منزلشان می روند که درست موشک بر روی سقف آن زیرزمین اصابت می کند و همه آنها با هم شهید می شوند به نحوی که حتی یک تکه از استخوانشان هم به دست نیامد. من هم هر وقت صدای آژیر قرمز را می شنیدم هر کجا که بودم به فکر این قضیه می افتادم. بالاخره در آن روزگار مجبور شدیم منزلمان را عوض کنیم و تنها خانواده آقای بنی اسد به ما اضافه شد .دقیقاً قبل از عملیات والفجر8 بود که آقا مرتضی به من پیشنهاد داد که به فسا برویم و بعد از عملیات به اهواز برگردیم. مرا با اصرار زیاد متقاعد ساخت که همراه برادرش به فسا بروم و همان جا بمانم. آقا مرتضی کمی تامل کرد و گفت: راستش بگو اگر از این زندگی که همه اش در به دری و رفت و آمد است، خسته شده ای من حرفی ندارم هر کاری که مصلحت می دهید انجام دهید! گفتم: نه من خسته نیستم . فقط به فکر شما هستم که بعضی از مواقع مجبور می شوی کارت را رها کنی و به ما سر بزنی من از این جهت گفتم که مزاحم اموراتتان نباشم. گفت: ناراحت نباش من از این زندگی خیلی هم راضی هستم. نمی خواهد به فکر من باشید همین که من هر از چند روزی می آیم و شما و زینب را می بینم برایم کفایت می کند. 📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @Revayate_ravi 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂