میخواستند تسبیحش📿 را بگیرند
نداد؛ گفت: کسی در میدان نبرد
#تفنگش را به دیگری نمیدهد
بعد از خداحافظی
یک نفر👤 از طرفش
برای همه #انگشتر آورد ...
#سردار_دلها♥️
#شهید_حاجقاسم_سلیمانی
@Revayate_ravi
#ماه_رمضـان_در_جبهه_ها
بعداز ۴۸ ساعت درگیرے با دشمن
نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ...
مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقے مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت : برادرانے ڪہ خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورنـد و آنهایے کہ می توانند، تا فـردا صـبح تحمل ڪنند.
جعبہ خرمـا بیـن بچـه ها دست به دست چرخیـد تا به فرمانــده رسید...
فرمانـده بہ جعبـه خرمـا نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچـه ها تنـها با آب قمقمه هایشان افطار ڪرده بودنـد.
ماه #رمضان بود...
تیرماه شصت و یڪ...
#عملیات_رمضان
#بفدای_لب_تشنه_ات_یا_حسین🌷
@Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
#معرفیشهید⚘🕊
#شهیدمحسنحججی
#قسمتچهارم(بخشاول)
از زبان #داییهمسرشهید
تازه خواهرزاده ام را عقد کرده بود.
حقیقتش آن اوایل ازش خوشم نمی آمد. حتی یک درصد هم.☹️
#تیپ و #قیافه ها مان با هم خیلی فرق داشت.😮 من از این آدمهای لارج و سوپر دولوکس بودم و از این #حزب_اللهی های حرص درآر.
هر وقت می رفتم خانه خواهرم،می دیدمش می آمد جلو، خیلی شسته رفته و پاستوریزه سلام و علیک میکرد.😌 دستش روی سینه اش بود و گردنش کج و انگار شکسته.😑 ریش پرپشتی داشت و یک لبخند به قول مذهبیها عرفانی هم روی لبش بود😃 کلا از این فرمان آدمهایی که دیدنشان لجن ما جوان های امروزی را در می آورد😬
بعضی موقع ها هم با زنم می رفتم خانه خواهرم. تا زن مرا میدید سرش را می انداخت پایین و همان طور با من و خانمم سلام میکرد.😑سرش را یک لحظه هم بالا نمی آورد لجم می گرفت😏 با خودم میگفتم مگر زنم لولوخورخوره است که دارد این طور می کند؟😒
دفعه بعد به زنم گفتم: "یک #چادری چیزی بنداز سرت تا این #آقا_داماد مذهبی به تریج قباش بر نخوره و سر مبارکش رو یکم بیاره بالا."
زنم گفت: "باشه." دفعه بعد #چادر پوشید. 😇 این بار خیلی گرم تر از قبل با من و خانمم سلام و احوالپرسی کرد. اما باز هم سرش پایین بود فهمیدم کلاً حساس است به زن نامحرم.😯😥
چند ماهی از دامادی اش و آشنایی مان گذشته بود توی #مهمانیها میدیدمش. دیدم نه آنچنان هم بچه خشکه مقدسی نیست که فکر میکردم.😍
میگوید..می خندد..گرم می گیرد.
کم کم خوشم آمد ازش ولی باز با حزب اللهی بودنش نمیتوانستم کنار بیایم.😖
.
یک بار که رفتم خانه خواهرم نشسته بود توی #اتاق.
رفتم داخل. تا من را دید برایم #تمام_قد ایستاد و به هم سلام کرد و جواب سلامش را دادم و نشستم کنارش.😌
هنوز یک دقیقه نگذشته بود که #پسر_برادرم آمد تو شش هفت سال بیشتر نداشت بچه مچه بود جلوی پای او هم تمام قد بلند شد و ایستاد🙄😳
گفتم:" آقا محسن راحت باش نمیخواد بلند شی. این بچه هست."
نگاهم کرد و گفت: "نه دایی جون. شما ها سید هستید. #اولاد_فاطمه_زهرا هستید شما ها روی سر ما جا داری احترامتون به اندازه دنیا واجبه"😍😌
این را که گفت، ریختم به هم. حسابی هم ریختم به هم. از خودم خجالت کشیدم. از آن موقع جا باز کرد توی دلم با خودم گفتم:" تا باشه از این حزب اللهی ها.😍👌😇
#ادامهدارد.....
@Revayate_ravi
#معلم_شهید حسین فلسفی از بهشهر
تاریخ شهادت: ۶۵/۲/۱۰
محل شهادت: فاو
گلزار شهید: بهشت فاطمه
#هفته_معلم
@Revayate_ravi
#معلم_شهید محسن غریب از بهشهر
تاریخ شهادت: ۶۵/۱۰/۲۶
محل شهادت:شلمچه
گلزار شهید: بهشت فاطمه
#هفته_معلم
@Revayate_ravi
#معلم_شهید محمد علی پور از بهشهر
تاریخ شهادت: ۶۲/۱۲/۴
محل شهادت: دهلران
گلزار شهید: بهشت فاطمه
#هفته_معلم
@Revayate_ravi
🔻چهارمین یادواره مجازی شهدای خانطومان
شب ششم شهیدان #حسن_رجایی_فر #علی_عابدینی
#اردیبهشت_مقاومت
ساعت ۲۲ در کانال تلگرام و پیج اینستاگرام حماسه خانطومان👇👇👇
T.me/khantuoman
instagram.com/khantuoman
@Revayate_ravi
سلام به مردم مجاهد ایران!✋
من حسن رجایی فر هستم. خادم شما ملت غیرتمند کشورم که این روزها چه در رزمایش مومنانه و چه در جهاد با ویروس کرونا، مایه ی مباهات ما شهدا شدید.
منم علی عابدینی ام؛ بابای امیر محمد جان عزیزم! امروز با رفیق بهشتی ام، حسن آقا، قرار کنار شما باشیم و از همدلی هامون بگیم.
امیدواریم رفاقت امروزمون رو فراموش نکنید. بسم الله...!
#شهیدحسن_رجایی_فر
#شهید_علی_عابدینی
یادواره مجازی شهدای خانطومان👇👇
T.me/khantuoman
instagram.com/khantuoman
@Revayate_ravi