#به_یاد_شهدا
#شهید_احمد_کشوری
فرزندم چهار ماهه شده بود كه خواب سه بزرگوار را ديدم.آنان را شناختم؛ اما علی(علیهالسلام ) امام حسين(علیهالسلام ) و امام رضا(علیهالسلام)؛اما نمیفهميدم كه چه می گويند.قنداقه احمد رو به رويم بود.امام رضا(عليهالسلام)، دست مبارکشان را روی سينهشان گذاشتندو به فارسی به من فرمودند...
@Revayate_ravi
🔰 #خاطرات_شهدا | #روایتگری
🔻 علی بیخیــال؛ او سهمش پرواز بود ...
علی جوانی بود که تمام اعضا و جوارحش را
در کنترل خود داشت او دفترچه ای داشت که
نامش را «طریق پرواز » گذاشته بود و اعمال
روزانه خود را در انتهای روز با امتیاز مثبت و
منفی مشخص میکرد و اینگونه به حسابرسی
اعمالش میپرداخت و به خود تذکر میداد ...
او از شاگردان آیتالله حقشناس بود
در بخشی از وصیتنامهاش آمده است :
من خیلی کمتر عطر خریدهام زیرا هر وقت
بوی عطـر می خواستم از ته دلم می گفتم
"حسین جان" آن وقت فضا معطر می شد.
علی در سن ۱۹سالگی در عملیات بدر به فیض
شهادت رسید و در قطعه ۲۷ بهشت زهرا (س)
به خاک سپرده شد .
کتاب « علی بیخیال » زندگینامه و خاطرات
این شهید عزیز است که به همّت گروه فرهنگی
شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است.
#شهید_علی_حیدری🌷
@Revayate_ravi
🍃🌸همه اعتراض می کردن و خورده می گرفتن ، که چرا #محمد رو آوردیم سوریه؟؟؟!!
اون یه نیروی ستادیه !!
ولی به یک هفته نرسید که همه نظرشان برگشت .
🍃🌸شجاعتش مثال زدنی بود.
نه فقط کار خودش ، کارهای دیگه مثل انتقال و تخلیه شهدا رو انجام میداد.
🍃🌸صمیمیت زیادی بین #محمد و بچه های فاطمیون ایجاد شده بود.
@Revayate_ravi
🍃🌸 #محمد برای تعامل بیشتر بچههای ایرانی و افغانی ، با اونها حمام می رفت.
پُشت اونها رو کیسه می کشید.
🍃🌸اگه فرصت داشت جلسه حلقه صالحین ، مثل ایران راه می انداخت و جلسات بحث و گفتگو بر گزار می کرد.
🍃🌸حواسش به غذای بچهها بود.
برای اونها لقمه میگرفت.
حتی اونجا میرفت نعنا میچید، تا همراه غذا بخورن.
@Revayate_ravi
🚩توی سوریه ، قبل از حمله ، دستور دادن ،گردان به خط بشن.
🚩 #محمد سریع رفت سر ستون، لباسش رو مرتب کرد و ایستاد.
🚩سر ستون بعدی حاج رحیم کابلی رفت.
دوستانش از آخر ستون داد می زدن:
🚩 #محمد جلو چیزی پخش نمیکنن ، بیا عقب.
شهدا رو از آخر مجلس میچینن!!!!
ولی #محمد توجهی نمیکرد.
@Revayate_ravi
🚩من و #محمد تو سوریه ، چون پشتیبانی بودیم ،مجبور بودیم هر روز امکانات رو برای گردان ببریم،حتی اگه شده ،۵۰ بار باید جادهای که در تیر رس دشمن بود رو می رفتیم و میامدیم.
🚩و چون در تیررس بودیم باید با سرعت بالای ۱۰۰ حرکت میکردیم.
🚩پُشت ماشین طوفانی از خاک بود.
دو طرف جاده کانال آب ، یعنی کمترین انحراف باعث میشد داخل کانال بیفتیم.
🚩از اضطراب محکم به صندلی چسبیده بودم.
ولی #محمد یک مشت تخمه جلوی ماشین ریخته بود و با آرامش میخورد.
🚩 بهش میگفتم #محمد وسط جاده نه سر پناهی نه سنگری،اگه موشک بهمون بخوره همه دود میشیم میریم هوا!!!
اون وقت تو بیخیال اینجا داری تخمه میخوری!!!!!تو دیوانهای!!!!
@Revayate_ravi