انجمن راویان شهرستان بهشهر
🦋#محمد برای اولین بار به خاطر واقعه ششم بهمن سال ۶۰ ، که آمل را به شهر هزار سنگر معروف کرد ، اردوی ر
ما راویان هم از آقای فخار(مسئول راویان بهشهر) راهیان نور شما کشور می خوایم
لطفا🙏
انجمن راویان شهرستان بهشهر
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
#حق_الناس_و_حق_النفس
📌از وقتی که مشغول به کار شدم، حساب سال داشتم. یعنی همه ساله، اضافه درآمد💵 های خودم را مشخص می کردم و یک پنجم آن را به عنوان خمس پرداخت می کردم. با اینکه روحانیان 👳🏻♂️خوبی در محل داشتیم، اما یکی از دوستانم گفت: یک پیرمرد روحانی در محل ما هست. بیا و خمس مالت را به ایشان بده و رسیدش را بگیر. در زمینه خمس خیلی احتیاط می کردم. خیلی مراقب بودم که چیزی از قلم نیفتد . من از اواسط دهه هفتاد، مقلد رهبری معظم انقلاب شدم. یادم هست آن سال، خمس من به بیست هزار تومان رسید. یکی از همان سال ها ، وقتی خمس را پرداخت کردم. به آن پیرمرد تاکید کردم که رسید دفتر رهبری را برایم بیاورد.
📕هفته بعد وقتی رسید خمس را آورد، با تعجب 😲دیدم که رسید دفتر آیت الله ... است! گفتم: این رسید چیه؟ اشتباه نشده؟🤔 من به شما تاکید کردم مقلد رهبری هستم. او هم گفت: فرقی نداره. با عصبانیت 😡با او برخورد کردم و گفتم: باید رسید دفتر رهبری را برایم بیاوری. من به شما تاکید کردم که مقلد رهبری هستم و می خواهم خمس من به دفتر ایشان برسد. او هم هفته بعد یک رسید بدون مهر برایم آورد که نفهمیدم 🧐صحیح است یا نه! از سال بعد هم خمس خودم را مستقیم به حساب اعلام شده توسط دفتر رهبری واریز کردم. یکی دو سال بعد، خبردار شدم این پیرمرد روحانی از دنیا رفت. من بعد ها متوجه شدم که این شخص، خمس چند نفر دیگر را هم به همین صورت جا به جا کرده!😱
📗در آن زمانی که مشغول حساب و کتاب⚖️ اعمال بودم ، یکباره همین پیرمرد را دیدم. خیلی اوضاع آشفته ای داشت. در زمینه حق الناس به خیلی ها بدهکار و گرفتار بود. بیشترین گرفتاری او به بحث خمس بر می گشت. برخی آدم های عادی وضعیت بهتری از این شخص داشتند! 😔پیرمرد پیش من آمد و تقاضا کرد حلالش کنم. اما اینقدر اوضاع او مشکل داشت که با رضایت من چیزی تغییر نمی کرد. من هم قبول نکردم. در اینجا بود که جوان پشت میز به من گفت: این هایی که می بینی ، این کسانی که از شما حلالیت می طلبند یا شما از آن ها حلالیت می طلبی، کسانی هستند که از دنیا رفته اند. حساب آن ها که هنوز در دنیا هستند مانده، تا زمانی که آن ها هم به برزخ وارد شوند.
📘حساب و کتاب شما با آن ها که زنده اند ، بعد از مرگشان انجام می شود. بعد دوباره در زمینه حق الناس با من صحبت کرد و گفت: وای به حال افرادی که سال ها عبادت کرده اند اما حق الناس را مراعات نکردند. اما این را هم بدان، اگر کسی در زمینه حق الناس به شما بدهکار بود و او را در دنیا ببخشی، ده برابر آن در نامه عملت ثبت می شود. اما اگر به برزخ کشیده شود، همان مقدار خواهد بود. اما یکی از مواردی که مردم نسبتا به آن دقت کمتری دارند، حق الله است. می گویند دست خداست و ان شاالله خداوند از تقصیرات ما می گذرد. حق الناس هم که مشخص است. اما در مورد حق النفس یعنی حق بدن، تقریبا حساسیتی بین مردم دیده نمی شود! گویی حق بدن را هم خدا بخشیده!
📒اما در آن لحظات وانفسا، موردی را در پرونده ام دیدم که مربوط به حق بدن (حق النفس) می شد. در روزگار جوانی، با رفقا و بچه های محل، برای تفریح به یکی از باغ های اطراف شهر رفتیم. کسی که ما را دعوت کرده بود، قلیان را آماده کرد و با یک بسته سیگار 🚬به سمت ما آمد. سیگار ها را یکی یکی روشن کرد و در دست رفقا می داد. من هم در خانه ای بزرگ شده بودم که پدرم سیگاری بود، اما از سیگار نفرت داشتم. آن روز با وجود کراهت، اما برای اینکه انگشت نما نشوم، سیگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به کشیدن کردم! 🤭حالم خیلی بد شد. خیلی سرفه کردم. انگار تنگی نفس گرفته بودم.
🗂بعد از آن ، هیچ وقت دیگر سراغ قلیان و سیگار 🚬نرفتم. اما در آن وانفسا، این صحنه را به من نشان دادند و گفتند: تو که می دانستی سیگار ضرر دارد چرا همان یکبار را کشیدی؟ تو حق النفس را رعایت نکردی و باید جواب بدهی. همین باعث گرفتاری ام شد! در آنجا برخی افراد را دیدم که انسان های مذهبی و خوبی بودند. بسیاری از احکام دین را رعایت کرده بودند، اما به حق النفس اهمیت نداده بودند. آن ها بخاطر سیگار و قلیان به بیماری و مرگ زودرس دچار شده بودند و در آن شرایط ، بخاطر ضرر به بدن گرفتار بودند.
نثار #شهداء 🌹صلوات💐💐💐
@Revayate_ravi
یهو میومد میگفت: "چرا شماها بیکارید؟!"
میگفتیم: "حاجی! نمیبینی اسلحه دستمونه؟! یا ماموریت هستیم و مشغولیم؟!"
میگفت: "نه .. بیکار نباش! زبونت به ذکر خدا بچرخه پسر! .. همینطور که نشستی، هر کاری که میکنی ذکر هم بگو"..
وقتی هم کنار فرودگاه بغداد زدنش تو ماشینش کتاب دعا و قرآنش بود ..
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
@Revayate_ravi
✨ از شمال #ایران🇮🇷 تا شمال #سوریه🇸🇾
💫 از #مازندران تا #خانطومان
. مردانی که گویی از دریا #آرامش و از #خورشید درخشش را وام گرفته بودند، آنقدر که سیاحت در شهر مردمک هایشان، یاد آوار #بهشت بود.
همانقدر #آرام، همانقدر نورانی.
مردانی که...
آه... قلم، کمر خم کرده؛ نمی تواند.
جوهر به سان #کویر گشته است.
خشک و سخت، نمینویسد.
برای گفتن و #نوشتن و سرودن از این مردان، هزاران #قلم و هزاران قطره جوهر و هزاران نظم و نثر کم است، چه رسد به این قلم و جوهرِ درمانده ی من.
آری! باید نام و راه این مردان را تک به تک، به رخ کاغذ کشید.
#سالگرد_شهدای_خانطومان
@Revayate_ravi
سلام✋
امشب یازدهمین شب ماه مبارک🌙 هست که میهمان شما هستم
و
چهارمین سالگرد شهادت من و بقیه هم رزمانم در خان طومان سوریه❤️
امشب دوستانم هم با من اومدن
#حاج_رحیم_کابلی
#آقا_بهمن_قنبری
#حسین_مشتاقی
#محمود_رادمهر
#سید_رضا_طاهر.......
یا علی✌️
@Revayate_ravi
🦋یک بار در پادگان شهید جعفرزاده اندیمشک ، یک اتوبوس از بازنشسته های جنگ و خانواده هاشون اومده بودن
سوله ها پُر بودن و باید داخل حسینیه می خوابیدن
🦋مسئول آنها اصرار داشت ، یکی از سوله ها رو خالی کنید تا ما برویم
مسئولشون بلند داد میکشید ....
من این همه راه خسته و داغون از مازندران نیومدم که تو حسینیه بخوابم
🦋#محمد اومد و گفت: طبق ابلاغیه ما اصلا نباید شما رو بپذیریم
حالا که ما داریم این کار رو میکنیم شما هم کمی مدارا کنید
🦋دوباره اون آقا داد میکشید و به #محمد میگفت:فکر کردی دو روز اومدی اینجا شدی سرگرد محمد بلباسی کسی شدی!!!
فکر کردی کی هستی!!!
🦋#محمد می خندید و میگفت:
من نه درجه دارم ، نه لباس پاسداری
به لباس من نگاه کنید
اینجا نوشته #محمد بلباسی ، این طرف هم نوشته خادم الشهدا
🦋من پاسدار نیستم
من خادم شما هستم
در جواب توهین های اون آقا ، هر چی ما می خواستیم دخالت کنیم #محمد نمی ذاشت
هر طوری بود با لبخند ، سر و صدا رو خوابوند
@Revayate_ravi
💟سال ۸۸ سوله های بوتنی رو از هفت تپه به اندیمشک و پادگان شهید جعفر زاده که مکانی بکر و دست نخورده بود انتقال دادن
تا از اونجا به عنوان اسکان زائران راهیاننور استفاده بشه
💟آقای حمیدرضا رستمیان فرمانده #محمد در مورد هفت تپه میگوید:هفت تپه محل انسان سازی و سکوی پرش است
@Revayate_ravi