#علمدار_روایتگری_کشور
🔷قسمت: چهارم
عاشقی که روایتگری دفاع مقدس هنر او بود : حجة الاسلام حـــــاج عبــــدالله ضـــابط
@Revayate_ravi
🌸کنار جاده میایستاد، دست تکان میداد تا یکی از اتوبوسهای راهیان نور جلوی پایش ترمز میزد... سوار میشد گرم میگرفت و بعد روایتگری را شروع میکرد...
🌸یکبار سوار اتوبوسی شدیم که بسیار شرور و جسور بودند
تا چشمشان به آقای ضابط افتاد گفتند : بهبه آخوند ! .. تا توانستند حاج آقا را دست انداختند.. شوخی را از حد گذرانده بودند ..یقین داشتیم که الان دیگر حاج آقا پیاده میشود ..
ولی بلند شد رفت ته اتوبوس و گفت : بچهها دوست دارید برایتان بخوانم و کف بزنید؟ ... حاجی میخواند و آنها دست میزدند .. کمکم حاجی محفل را به دست گرفت و یواش یواش مسیر شعرها را عوض کرد ... باید پیاده میشدند .. صادی هق هق شان میآمد .. هرچه اصرار کردند حاج آقا بیشتر در اتوبوسمان بمان گفتند نه الان نوبت دیگران است
@Revayate_ravi
حـــــاج عبـــــدالله ضــــابط همیشه میگفت :
با شهدا بودن خود یک انقلاب است
و
انقلابی بودن روش یک منتظر !
@Revayate_ravi
حــــــاج عبــــدالله ضــــابط در خاطراتش اینطور نقل میکند:
در زمان حیات سیدمرتضی آوینی خیلی دلم میخواست اورا ببینم.. چند باری هم قرار گذاشتیم اما نشد!
تا اینکه سیدمرتضی در فکه آسمانی شد ..
در یکی از سفرهای راهیان نور در خواب سیدمرتضی آوینی را دیدم و با او دردو دل کردم... و گفتم خیلی دلم میخواست تا زنده بودید شما را ببینم ولی توفیق حاصل نشد..
سیدمرتضی آوینی گفت فردا ساعت ۸ بیا سر پُل کرخه منتظرت هستم ..
صبح از خواب بیدار شدم .. منِ بیچاره که هنوز به زنده بودن شهدا شک داشتم گفتم این چه خوابی بود، حالا میروم ببینم چه خبر است..
بلند شدم رفتم سر قرار با نیم ساعت تأخیر .. دیدم خبری نیست.. داشتم مطمئن میشدم خواب و خیال است...
سربازی که در آن نزدیکی در حال نگهبانی بود آمد و گفت : شما منتظر کسی هستید.. گفتم بله با یکی از رفقا قرار داشتم... گفت چه شکلی بود؟ ، مشخصات او را گفتم... گفت : رفیقت آمد اینجا، تا ساعت ۸ هم منتظرت شد نیامدی.. بعد که خواست برود به من گفت : کسی با این اسم و قیافه میآید اینجا به او بگو آقا مرتصی آمد خیلی منتظرت شد نیامدی ، کار داشت رفت اما روی پل با انگشت چیزی نوشت برو بخوان.. رفتم دیدم دست خط خود آقا مرتضیست .. نوشته بود :
آمـــــدیم نبـــــودید وعدهی ما بهشـــت سید مرتضی آوینی
@Revayate_ravi
هدیــــــــه نثار علمــــــــدار روایتــــــــگرے کشــــــور حـــــــاج عبـــــــــداله ضـــــابـط
و
علمــــــــدار روایتـــــــــگرے استـــــــان مازنــــــــدران حـــــــاج رحیـــــــم کابلے
#صلوات
@Revayate_ravi
دستمان را گرفتند!
وقتی نه الفبا بلد بودیم...
نه از قافِ #عشق خبر داشتیم!
راهی #هیئت شدیم...
و با نگاه کردن مستمعین...
آموختیم بگوییم: حسین!
از آن روز...
کار و بارمان...
فکر و ذکرمان...
و نان و ناممان...
عجین شده با حسین!
این عشق را...
باید نسل به نسل...
به فرزندانمان #مشق کنیم!
@Revayate_ravi
مردی چنین میانه میدانم آرزوست...
زیر شیشه میزش کاغذی بود که رویش نوشته بود:
« این میز نمیماند؛ اگر میماند، هرگز به دست من و شما نمیرسید».
میگفت این نوشته همیشه باید جلوی چشمم باشد، تا حواسم را جمع کنم و امانتدار خوبی باشم.
شهید سید موسی نامجو _ وزیر دفاع
@Revayate_ravi