eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️خـواسـتگـارے بـا چـشـم‌هـاے آبـے ♦️ ♦️♦️ گـلستــان یـازدهــم ♦️♦️ 🔲 خـاطــرات هـمســر ســردار شـهیــد 🔲 🔲 قسمت: 3⃣ 💢دایی محمود دست گذاشت روی یکی از عکس‌ها و گفت: این یکی از نیروهای علی‌آقاست.توی عملیات گشت و شناسایی مجروح شده‌بود و توی خاک دشمن مونده بود.هیچ کس جرات نداشت اون رو برگردونه به عقب.علی‌آقا خودش پشت آمبولانس نشست و رفت تو خاک دشمن و نیروش رو از زیر پای عراقیا برداشت و آورد.کاری که به صدتا راننده‌ی آمبولانس اگه می‌گفتی ، یکیش جرات نداشت. خجالت کشیدم و سرم رو پایین انداختم.دایی گفت: خیلی به فکر نیروهاشه.تو فرماندهی سخت‌گیر و منضبطه، اما تا دلت بخواد دل‌سوزه.وقتی نیروهات میرن گشت ، اونقدر تو مسیرشون وا می‌ایسته تا برگردن.تا آخرین نفر از نیروهاش برنگرده، خودش هم برنمی‌گرده. اون روز دایی محمود تا ظهر از علی‌آقا خاطره تعریف کرد. 💢 فردا شب خانواده‌ی چیت‌سازیان رسما به خواستگاری اومدند. اولین پسر خونواده که بخشدار قهاوند بود و همسرش معلم پرورشی. برادر دومی که توی جهاد کار می‌کرد. تنها دختر خونواده که به تازگی ازدواج کرده‌بود و . البته الان از اون خونواده‌ی شش نفره فقط باقی‌ مونده که خدا پشت و پناهش باشه. اون شب قرار شد ، عقد ما هفتم فروردین ۱۳۶۵ تو خونه‌ی ما باشه.هفتم عید نزدیک بود ولی ما هنوز خرید هم نرفته‌بودیم. از علی‌آقا و خونوادش هم خبری نبود.صبح چهارم فروردین ، مامان از خواب بیدارم کرد و گفت: فرشته بلند شو.رادیو اعلام کرده ، مصیب مجیدی ، معاون علی‌آقا شهید شده.امروز تشیع جنازشه ، زود باش باید بریم. 💢 بعد از مراسم ، فرداش علی‌آقا اومد دنبالون برای خرید عقد. من و مامان صندلی پشت نشستیم .اولین‌بار بود که چشم‌های آبی علی‌آقا رو از تو آینه‌ی ماشین دیدم.دلم براش می‌سوخت که تازه عزیزترین دوستش رو از دست داده و اومده برای خرید .به مادرم گفتم : من لباس عروس نمی‌گیرم‌ به جاش یه پیراهن سفید ساده خریدم. موقع خرید ، علی‌آقا آروم اومد پیش من و گفت : زهرا‌خانم توی همدان که هستیم بهتره با هم راه نریم‌ممکنه خونواده‌ی شهید ، همسر یا فرزند شهیدی ما رِ ببینن و دلشون بگیره.گفتم: چشم. دقیقا روز عقدم همسایه‌ی روبرویی مون آقای رستمی پسرش شهید شد.این خبر حالم رو بد کرده‌بود.مامان یه پاش خونه ، یه پاش خونه‌ی آقای رستمی بود هیچ کاری هم نکرده بودیم.دایی محمود اومد با اوقات تلخی گفت: چرا هیچ کاری نکردین؟؟؟مامان گفت: همسایه‌ی ما آقای رستمی شهید دادن.دایی زیر لب غرید و گفت: مگه میخواین چیکار کنین؟؟ ارکستر و ساز و دهل راه بندازین؟؟؟ @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید مدافع امنیت که در سریال گاندو محمد در نقش ایشون بازی کرد . روحش شاد ، خدایا شرمنده ایم @Revayate_ravi
ما برای آنکه ایران ؛ گوهری تابان شود خون دلها خورده ایم🇮🇷🇮🇷 ما برای آنکه ایران / خانه خوبان شود رنج دوران برده ایم 🇮🇷🇮🇷 💐 امنیت امروز ایران، مدیون آقا محمدهاست... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا اباعبدالله‌الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه، روز سوم وقتی خواست از خانه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت، می‌گفت: مثل ارباب همه جا را مثل دود می‌دیدم، اینقدر حال من بد شد که نمی‌توانستم روی پای خودم بایستم، از آن روز بیشتر از قبل مفهوم کربلا و تشنگی و امام‌حسین علیه السلام را فهمید . . .💔 ♥️ @Revayate_ravi
❤️ ●حسیـن ایرلو بچه تهران بود از آن داش مشتی هــا...😊 شده بود فرمانده تحریب لشکر المهدی(عج)... ●می گفت دوست دارم جوری شهید بشم که یک وجـبم از من هم نمـونه... گلوله مستقیم تانک خورد به سینه اش، تکه تکه شد....😔 ‌‌●بعد از حسیــن، کاکا علے شـد فرمانده تخریـب... دیدم همیشــه یک لباس منـدرس و کهنه به تن دارد.🤔 گفتـم کاکا علے این چـیه پوشیدے زشتـه! گفـت: لباس شهیـد ایرلوِ! گفتم: حسین هیکلش دو برابر تو بود؟ گفت:دادم خیاط بـرام اندازش کـرده.✅ روی آسـتین جاے یک پارگے بود. گفـتم: این چـیه، چرا این را ندوختـی؟ گفت: جاےترکـشیه که به بازوے ایرلو رفته. هر وقت خسـته میشـم. دلم مےگـیره سرم رو مےگذارم رو این پارگےآروم میشم!💔 📎پ ن : (کاکاعلی) 🌹 سمت: فرمانده گردان تخریب لشکر 33 المهدی(ﻋﺞ)🌷 @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️ خـواستـــگارے بـا چـشـــم‌هاے آبــــے ♦️ ♦️♦️ گـلســــتان یـــــازدهــم ♦️♦️ 🔲 خـاطــــرات هـمســــر ســردار شهیــد 🔲 قسمت : 4⃣ 💢 دایی با اومدنش همه رو به تکاپو انداخت.سریع سفره عقدم رو آماده کرد. مادر بزرگم‌اومد و به مادرم گفت: هنوز عروس رو آرایشگاه نبردی؟؟ عروس اینجوری ندیده‌بودیم؟؟ مادرم از هر انگشتش یه هنر می‌بارید.علاوه بر اینکه خیاط ماهری بود ، آرایشگری هم بلد بود.بعدازظهر علی‌آقا و خونوادش با یه کیک بزرگ اومدن برای عقد. بعد از مراسم یه لحظه چشمم افتاد تو آینه.علی‌آقا داشت نگام می‌کرد. خجالت کشیدم.زود نگاهم رو دزدیدم و سرم رو پایین انداختم.این اولین‌باری بود که علی‌آقا درست و حسابی من رو می‌دید. 💢 چند روز بعد من و علی‌آقا و دایی محمود و خانومش رفتیم قم.بعد از زیارت رفتیم هتل.دایی در یه اتاقی رو باز کرد و زن‌دایی رو تعارف کرد تو.علی‌آقا هم در اتاق کناری رو باز کرد و گفت:بفرمایید.هم خجالت می‌کشیدم و هم احساس بی‌پناهی می‌کردم.بین دو راهی مونده‌بودم.نگاهی به زن‌دایی کردم و با چشم‌هام التماس می‌کردم من رو پیش خودش ببره.اما زن‌دایی خداحافظی کرد و رفت.احساس ناامنی می‌کردم.فضا برام سنگین بود.علی‌آقا رفت دستشویی تا وضو بگیره.وقتی اومد گفت: معلومه هم خسته‌ای و هم خوابت میاد.من می‌خوام نماز بخونم ، اگه معذبی من برم پایین.گفتم: نه!!!شما راحت باش.گفت:پس برق رو خاموش می‌کنم تا راحت بخوابی و خودش ایستاد به نماز.من هم از فرصت استفاده کردم و چادرم رو در آوردم و پتو رو روی صورتم کشیدم و خوابیدم. 💢 بعد از قم علی‌آقا رفت جبهه.یه ماه بعد برادرشوهرم امیر یه نامه از علی‌آقا برام آورد.نامه خیلی ساده و مختصر بود.جز سلام و احوال‌پرسی چیز دیگه‌ای نداشت ولی برای من قوت قلب بود.موقع خواب نامه رو زیر بالشتم گذاشتم و از اون روز به بعد هر جا که می‌رفتم اون رو توی کیفم میذاشتم و با خودم می‌بردم.فکر می‌کردم اون نامه در واقع خود علی‌آقاست.تا اینکه از مرخصی اومد و با هم رفتیم خونشون.خونه کسی نبود همه‌ی خونواده چند روزی رفته‌بودن خونه‌ی حاج‌صادق‌شون.رفتیم اتاق خوابش.روی همه‌ی دیوارها عکس امام و شهدا با پونز چسبیده‌بود.رفت آلبومش رو آورد و یکی‌یکی عکس دوستانش شهیدش رو بهم نشون داد.چندبار هم به بهانه‌ی آوردن چیزی از قفسه‌ی کتاب‌ها واداشت تا از جام بلند بشم.حدس زدم چون خجالت میکشه به من نگاه کنه، به این بهانه می‌خواد من رو بهتر ببینه. پرسیدم:علی‌آقا!!!شنیدم بچه‌های لشکر انصار شما رو خیلی دوست دارن.میگن شما از بین زندانیا و جرم‌بالاییها....... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا