eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
انجمن راویان شهرستان بهشهر
🌹 خاطره ناب از بسیجی شهید داوود درخشیده:👇 🌴 سال ۱۳۸۰ توفیق حضور در ناحیه سپاه شهرستان چالوس را داشتم.👇 🌹 روزی جهت دیدار با خانواده معظم شهدا خدمت والدین بزرگوار بسیجی شهید داوود درخشیده رسیده بودیم.👇 🌴 مادر شهید خاطره ای از عنایت " امام حسین(علیه السلام)" به شهید را نقل کرد که خیلی عجیب، جذاب و روح بخش بود.👇 🌹 گفت: بعد آوردن جنازه فرزند شهیدم داوود برای شرکت در تشییع جنازه، ما را به چالوس بردند.👇 🌴 شب که در منزل یکی از بستگان بودیم، شهید داوود به خوابم آمد.👇 🌹 گفت: به بابا بگو، در تشییع جنازه من گوساله را قربانی نکند. " امام حسین(علیه السلام)" قربانی را می فرستد! 👇 🌴 چون زیاد ناراحتی می کردم، یادم رفت خواب را به همسرم بگویم.👇 🌹 صبح فردا قبل از مراسم تشییع پدر شهید، پسرم را به روستا فرستاد تا گوساله را برای قربانی بیاورد‌.👇 🌴 فرزندم با وانت بار به سمت روستا ما حرکت کرد.👇 🌹 وقتی از شهر مرزن آباد گذشت. با تعجب دید، یک " گوزن وحشی" کنار جاده ایستاده است! 👇 🌴 از ماشین پیاده شد. دید،" گوزن وحشی" مثل یک حیوان اهلی به آرامی مشغول چراست! 👇 🌹" گوزن" را سوار وانت بار کرد و به سمت چالوس برگشت.👇 🌴 وقتی مسئولین و مردم این صحنه را دیدن، بسیار متعجب شدند! 👇 🌹 مادر بزرگوار شهید یک نگاهی به همسر محزونش کرد و گفت: با دیدن "گوزن" خواب دیشب به یادم آمد!👇 🌴 جلو رفتم و خواب فرزند شهیدم داوود را برای مسئولین نقل کردم.👇 🌹 دادستان شهر گفت: به یقین " امام حسین(علیه السلام)" این " گوزن " را برای قربانی فرستاده است! 👇 🌴 بعد از تشییع شهید در شهرهای چالوس و مرزن آباد، " گوزن" را جهت اطعام دهی مراسم ترحیم، جلوی تابوت شهید قربانی کردند. ✍ راوی:شعبانعلی حیدریان @Revayate_ravi
3.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | 🔻گفت مارا ز سر بریده میترسانید؟ گر ما ز سر بریده میترسیدیم در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم... 🎧 @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️خـواستـگـارے بـا چـشـم‌هـاے آبے♦️ ♦️♦️گـلستـان یـازدهــم♦️♦️ 🔲 خـاطــرات هـمســر ســردار شـهیــد 🔲 قسمت : 7⃣ 💢 علی‌آقا با چشم‌های آبی و مهربونش نگام کرد و گفت: فرشته‌جان ، چه خوب کردی اومدی.اصلا فکر نمی‌کردم بیای.به خودم جرات دادم و دستم رو گذاشتم روی تخت کنار دستش‌.آروم‌آروم دستش رو نزدیک آورد و دستم رو گرفت و فشار داد.گفتم: جنگ ما رو از هم دور کرده. گفت: جنگ خاصیتش همینه.توی بیمارستان دیدم ساعتی که برای عقد براش گرفته بودیم دستش نیست.گفتم: ساعتت کو؟؟ خیلی بی‌تفاوت گفت: یکی از بچه‌ها خوشش اومد دادم بهش.حرصم‌گرفت‌.گفتم: علی اون کادوی سرعقدمون بود.تبرک مکه بود.بنده‌ی خدا بابا با چه ذوقی برای دامادش گرفته‌بود. سری تکون دادوگفت: 《اینقدر از این ساعت‌ها باشه و ما نباشیم.》 💢 بعد از یک هفته با اصرار حاج‌صادق برگشتیم همدان.هرچند دلم می‌خواست بمونم و علی‌آقا هم راضی به موندنم بود.چندبار زیرزبونی گفت: (فرشته بمون).اما هیچ کدوم رومون نمی‌شد به حاج‌صادق بگیم.در تموم مسیر بُق کرده‌بودم.نا با کسی حرف میزدم ، نه چیزی می‌خوردم.حس می‌کردم پاره‌ای از تنم تو تهران جا مونده.بالاخره مرخص شد و دوستاش اون رو به خونه آوردن.من پرستار اختصاصی علی‌آقا شده‌بودم.سر ساعت بهش آبمیوه ، کمپوت ، فالوده میدادم.از صبح زود که برای نماز بیدار میشدم تاشب ، از این طرف به اون طرف بدو بدو داشتم. کمکم حال علی‌آقا بهتر شد.دیگه می‌تونست با دو تا عصا توی خونه راه بره.هرچند هنوز عصای دستش دست‌ها و شونه‌های من بود. 💢 ۲۵ مهر ۱۳۶۵ یکی از عصاها رو کنار گذاشت و لباس سپاه رو پوشید که بره جبهه. هرچی من و منصوره‌خانم پاپی‌اش شدیم که نره ، گوش نداد که نداد.۱۲ دی‌ماه از جبهه برگشت.خیلی ذوق‌زده و خوشحال بود.روی پاهاش بند نبود.می‌گفت: قراره با بچه‌های سپاه بریم دیدار امام.وقتی از دیدار امام برگشت.چند متر پارچه‌ی سفیدی که با خودش برده‌بود و تبرک دست امام رو کرده بود رو آورد و به تیکه‌های کوچیک تقسیم کرد.می‌خواست به عنوان سوغات برای نیروهاش ببره. اون شب آخرین شبی بود که علی‌آقا تو همدان بود.دستم رو گرفت و نشست وسط اتاق گفت: یه چیزی بگم راستش رو میگی؟؟؟گفتم: آره!بگو چی‌شده؟؟؟ @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر وقت از سوریہ میومد هیچ چیزی با خودش نمےآورد میگفت: من از بازار شام هیچ چیزی نمیخرم. بازاری ڪه دراون حضرت زینب(س)رو چرخونده باشن خرید نداره...🏴 🥀🕊شهید روح‌الله قربانے بعد از تاسوعا و عاشورا،لباس مشکی‌اش را در نمی‌آورد. حالت عزایش را هم حفظ می‌کرد. همیشه می‌گفت: تازه بعد از عاشورا، مصیبت‌هاے حضرت زینب (س) شروع میشه... عزادارے اصلے الانه. @Revayate_ravi
به یادِ حرف حاج‌قاسم افتادم: باید به این بلوغ برسیم که دیگر نباید دیده شویم! آن کسی که باید ببیند، می‌بیند.. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عکاس این عکس می گفت : خیلی سعی کردم ضریح سید الشهدا علیه السلام را مانند کشتی نجات به تصویر بکشم و در آخر توانستم... از من تا لمس ضریحت وسعتی است به بلندای خیال... @Revayate_ravi