eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️خـواستـگـارے بـا چـشـم‌هـاے آبے♦️ ♦️♦️گـلستـان یـازدهــم♦️♦️ 🔲 خـاطــرات هـمســر ســردار شـهیــد 🔲 قسمت : 7⃣ 💢 علی‌آقا با چشم‌های آبی و مهربونش نگام کرد و گفت: فرشته‌جان ، چه خوب کردی اومدی.اصلا فکر نمی‌کردم بیای.به خودم جرات دادم و دستم رو گذاشتم روی تخت کنار دستش‌.آروم‌آروم دستش رو نزدیک آورد و دستم رو گرفت و فشار داد.گفتم: جنگ ما رو از هم دور کرده. گفت: جنگ خاصیتش همینه.توی بیمارستان دیدم ساعتی که برای عقد براش گرفته بودیم دستش نیست.گفتم: ساعتت کو؟؟ خیلی بی‌تفاوت گفت: یکی از بچه‌ها خوشش اومد دادم بهش.حرصم‌گرفت‌.گفتم: علی اون کادوی سرعقدمون بود.تبرک مکه بود.بنده‌ی خدا بابا با چه ذوقی برای دامادش گرفته‌بود. سری تکون دادوگفت: 《اینقدر از این ساعت‌ها باشه و ما نباشیم.》 💢 بعد از یک هفته با اصرار حاج‌صادق برگشتیم همدان.هرچند دلم می‌خواست بمونم و علی‌آقا هم راضی به موندنم بود.چندبار زیرزبونی گفت: (فرشته بمون).اما هیچ کدوم رومون نمی‌شد به حاج‌صادق بگیم.در تموم مسیر بُق کرده‌بودم.نا با کسی حرف میزدم ، نه چیزی می‌خوردم.حس می‌کردم پاره‌ای از تنم تو تهران جا مونده.بالاخره مرخص شد و دوستاش اون رو به خونه آوردن.من پرستار اختصاصی علی‌آقا شده‌بودم.سر ساعت بهش آبمیوه ، کمپوت ، فالوده میدادم.از صبح زود که برای نماز بیدار میشدم تاشب ، از این طرف به اون طرف بدو بدو داشتم. کمکم حال علی‌آقا بهتر شد.دیگه می‌تونست با دو تا عصا توی خونه راه بره.هرچند هنوز عصای دستش دست‌ها و شونه‌های من بود. 💢 ۲۵ مهر ۱۳۶۵ یکی از عصاها رو کنار گذاشت و لباس سپاه رو پوشید که بره جبهه. هرچی من و منصوره‌خانم پاپی‌اش شدیم که نره ، گوش نداد که نداد.۱۲ دی‌ماه از جبهه برگشت.خیلی ذوق‌زده و خوشحال بود.روی پاهاش بند نبود.می‌گفت: قراره با بچه‌های سپاه بریم دیدار امام.وقتی از دیدار امام برگشت.چند متر پارچه‌ی سفیدی که با خودش برده‌بود و تبرک دست امام رو کرده بود رو آورد و به تیکه‌های کوچیک تقسیم کرد.می‌خواست به عنوان سوغات برای نیروهاش ببره. اون شب آخرین شبی بود که علی‌آقا تو همدان بود.دستم رو گرفت و نشست وسط اتاق گفت: یه چیزی بگم راستش رو میگی؟؟؟گفتم: آره!بگو چی‌شده؟؟؟ @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر وقت از سوریہ میومد هیچ چیزی با خودش نمےآورد میگفت: من از بازار شام هیچ چیزی نمیخرم. بازاری ڪه دراون حضرت زینب(س)رو چرخونده باشن خرید نداره...🏴 🥀🕊شهید روح‌الله قربانے بعد از تاسوعا و عاشورا،لباس مشکی‌اش را در نمی‌آورد. حالت عزایش را هم حفظ می‌کرد. همیشه می‌گفت: تازه بعد از عاشورا، مصیبت‌هاے حضرت زینب (س) شروع میشه... عزادارے اصلے الانه. @Revayate_ravi
به یادِ حرف حاج‌قاسم افتادم: باید به این بلوغ برسیم که دیگر نباید دیده شویم! آن کسی که باید ببیند، می‌بیند.. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عکاس این عکس می گفت : خیلی سعی کردم ضریح سید الشهدا علیه السلام را مانند کشتی نجات به تصویر بکشم و در آخر توانستم... از من تا لمس ضریحت وسعتی است به بلندای خیال... @Revayate_ravi
| 🔻روز عاشورا بود بیاد دارم تواون روزای شلوغ میگفت تعدادی ازدوستان و همکارانشون گوشی های همراهشان را خاموش کرده بودند که اعلام آماده باش ندهند ولی ایشون تو همان روزها پابه پای فتنه‌گران ایستاد. 📍دریغ از اینکه مقابل دشمنان اسلام ضعف نشان دهد، وقتی که ایشان از ناحیه گردن و دست و پا مجروح میشوند و به بیمارستان بقیه الله انتقال میدهند و در منزلمان هیئت دهه اول محرم یعنی شب شام غریبان مداح مجلس انتهای عزاداریها برای بیماران شفای عاجل خواستند که همان لحظه گفتند برای بهبودی حال آقا مرتضی هم دعا بفرمایید ما و خانواده ی ایشان سراسیمه خودمان را به ایشان رساندیم، با لباس بیمارستان به تن دست و پا شکسته و مهره های گردن آسیب دیده . 🔅 شهید کریمی در همان روزها عشق به ولایتمداری و شهادت داشتند که با مردانگی خودش رابه عشق حقیقی یعنی شهادت رساند . یاد شهدا با صلوات @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا