eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴سلام امام زمانم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🥀 "جایی نداشتیم اگر این روضه ها نبود 🥀 عشقی نبود اگر غم کرب و بلا نبود 🥀 از دستمال اشک تو خونابه میچکد 🥀 آقا مگر به زخم دو چشمت دوا نبود ؟ 🥀 من را کسی به قدر دو گندم نمیخرید 🥀 این چشم اگر به خیمه تان آشنا نبود 🥀 بر ما ز آبروی خودت خرج کرده ای 🥀 ای وای اگر که لطف نگاه شما نبود 🥀 از ما مگیر یک نفس این یا حسین را 🥀 آقا حسین گفتن ما دست ما نبود 🥀 ما با لباس نوکری اش زنده مانده ایم 🥀 عمری نبود اگر غم ارباب ما نبود" اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شمع بودم🕯 اشک شدم💧 عشق بودم آب شدم جمع بودم روح شدم قلب بودم نور شدم آتش بودم دود شدم @Revayate_ravi
☝️☝️ 📍چقدر این استوریِ آقای خوب ست... {دوستانی که قبل از رشدِ علمی، کنشگریِ مجازی را یاد میگیرند قبل از مطالعه، حرف زدن را و پیش از تحلیل، موضع گرفتن را} جامعه مذهبی و انقلابی در حال حاضر معتادِ کلیپ و پُست و پادکستِ با محتوای انقلابی شده! قبل از آنکه وارد عرصه رسانه ای نیروهای انقلاب شوید، بایستی شده باشید! پ.ن:رفقا کتاب بخونید جبهه انقلاب امروز به مبنا نیاز داره کتاب های شهید مطهری،شهید بهشتی،علامه مصباح یزدی، استاد رحیم پورازغدی،آیت الله حائری شیرازی، مقام معظم رهبری، استاد اصغر طاهرزاده،علامه جوادی آملی @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️خـواستـگـارے بـا چـشـم‌هـاے آبـے♦️ ♦️♦️ گـلســتان یــازدهــم ♦️♦️ 🔲 خـاطــرات هـمســر ســردار شـهیــد 🔲 قسمت : 5⃣1⃣ 💢 رفتم بیرون وقتی برگشتم توی اتاق ، چراغ رو روشن کردم.علی‌آقا خیلی زود خوابش برده‌بود.اونقدر خوابش عمیق بود که نور زیاد لامپ هم چشم‌هاش رو نزد.نشستم بالای سرش.دلم شکسته‌بود.انگار کسی می‌گفت: فرشته!!خوب نگاهش کن.زُل زدم به صورتش و اون همه چین و چروکی که روی پیشونی و دور چشماش بود. ‌رو‌پیشونی!!!! می‌خواستم همه‌ی جزئیات صورتش رو حفظ کنم.اون چشم‌های آبی هیچ‌وقت یک خواب سیر ندید.انگار یک چشمش خواب بود و اون یکی بیدار.چراغ رو خاموش کردم و نشستم بالای سرش.همین‌که می‌دونستم توی اتاق هست و داره نفس می‌کشه برم کافی بود.ساعت دو و نیم بیدارش کردم‌وضو گرفت لباسش رو پوشید و ساک رو دادم دستش.گفتم: کی برمی‌گردی؟؟ گفت: خیلی زود ولی به مامان نگو.گفتم: زود یعنی چند روز؟؟؟گفت: بین خودمون بمونه.خیلی طول بکشه یک هفته. 💢《راست می‌گفت دُرُست یک هفته‌ بعد برگشت ولی فقط پیکرش 》بغض راه گلوم رو بسته بود.می‌خواستم داد بزنم ، علی‌آقا به خاطر من و بچه نرو.علی‌آقا لبخندی زد و گفت: گُلُم ، فرشته‌جان حلالم کن.بعد از خداحافظی ، برگشتم توی اتاق.چراغ‌ها رو خاموش کردم و تو رختخواب علی‌آقا خوابیدم.پتو رو روی سرم کشیدم.پتو و رختخواب بوی اون رو میداد.بو می‌کشیدم و اون زیر گریه می‌کردم. یک هفته بعد از رفتن علی‌آقا ، پنجشنبه از صبح زود چشمم به در بود.هیچ‌وقت با این اطمینان نمی‌گفت زود برمی‌گردم.چه دلشوره‌ی عجیبی داشتم. 💢 روز جمعه ، صبح ، پدرم اومد دنبالم گفت: مهمان داریم ،مادرت گفت: تو هم بیا ناهار پیش ما.گفتم: بابا امروز قراره علی‌آقا بیاد من باید زود برگردم.بابام سعی می‌کرد خودش رو طبیعی جلوه بده ولی ته چهره‌اش اضطراب موج میزد. به خونه رسیدیم دیدم از مهمان خبری نیست و مادرم منتظره ماست.گفتم: چی‌شده؟؟؟ گفت: نگران نباش علی‌آقا مجروح شده.گفتم: خُب شده که شده.مگه اولین بارشه.ما رم بریده بریده گفت: آخه دستش قطع شده.گفتم: شده باشه بالاخره زنده‌هست عیب نداره.گفت: فرشته‌جان!!!کاش فقط دستش بود ، پاهاش هم قطع شده.با خودم فکر می‌کردم اگه تیکه‌تیکه هم شده باشه مهم نیست فقط زنده باشه.تند جواب دادم: عیب نداره.بعد زدم زیر گریه.با التماس گفتم: علی‌آقا شهید شده؟؟؟؟آره!!!!! @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹•٠ زمستان بود. توی راه کرمانشاه، بچه بغلش بود. زد و لباسش را نجس کرد. رسیدیم به یک قهوه خانه ی بین راهی. گفت: نگه دار. پیاده شد. همه پیاده شدیم. از قهوه چی سراغ آب گرم را گرفت. فکر کردبرای چای می خواهیم. گفت: داریم. بعد که فهمید می خواهد خودش را آب بکشد، گفت: نه، نداریم. این جا حموم نداریم که. صیاد دست بردار نبود. بالاخره هرطور بود، خودش را آب کشید و لباسش را عوض کرد که پاک باشد، که نماز اول وقت را از دست ندهد. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا