📌 مدینه و طوس فرقی ندارد
◽️ «غریبالغربا» یعنی دور و برت شلوغ باشد و باز تنها باشی. مدینه و طوس فرقی ندارد، وقتی حرفت را نفهمند و یاریات نکنند، چه فرقی میکند ولیعهدِ قصر مأمون باشی یا مانند پدر در بند زندان هارون؟
◾️ این جهل امت است که اینبار از دلِ دانههای انگور، زهرِ خود را میریزد و جگرت را میسوزاند و دردی که تازگی ندارد: «مردمانی که امام زمان خود را نمیشناسند و با دست خویش گرفتارِ غربتش میکنند و بعد برای تنهاییاش میگریند. اول خودم را میگویم.»
🔘 شهادت #امام_رضا بر همهے اعضاے کانال انجمن راویان تسلیت باد
@Revayate_ravi
💌 #ڪــلامشهـــید
سـربـاز صـاحب زمـان|عج| بودن
یعنی همه جـوره خـودت را خـرجـش ڪنی ... 🔻مثـل
🌹 شهیـد حسیـن صحـرائی
همیشـه میگفت: باید صـددرصـد وجـودت را بـرای امـام زمـان|عج| خـرج کنی که او یـار نیمـه تمـام نمیپسنـدد
همیشه سختترین کارها را برمیگزید.
@Revayate_ravi
امام فرمود:
احمد، شما را میگویند منافق!!!
گفتم: بله
فرمودند: برگرد همانجا که بودی و محکم بایست.
#جاویدالاثر_سردار_احمد_متوسلیان
@Revayate_ravi
🔹🔷شـبیـــــــه مـعجــــــــزه🔷🔹
🌀در واقعهی ششم بهمن سال ۱۳۶۰ آمل که به واسطهی آن آمل معروف شد به شهر #هزارسنگر. سردار ناصر شبانی فرماندهی وقت سپاه آمل گفت: ساختمان بسیج که قبل از انقلاب هتل بزرگ آمل بود و در دوران انقلاب سوختهبود.حدود ۲۴ پنجره داشت.....در حالیکه فقط ۹ نفر نیرو در آن بودند که همان صبح درگیرے تیرهایشان تمام شد و منتظر بودند که آنها را به اسارت بگیرند.
🌀 ولی به صورت عجیبی دیدند که منافقین عقبنشینی کردند.بعدها روزبه منافی(جانشین فرمانده گروه اتحادیهی کمونیستهاے جنگل) که در آن واقع دستگیر شد.در گزارش کتبی خود و اعترافات خود نوشت.از هر ۲۴ پنجره به صورت رگبارے به سمت ما تیراندازے میشد و ما از ترس فرار کردیم. در حالیکه در ساختمان بسبج ۹نفر بیشتر نبودند آن هم ، همان وقت اول تیرهایشان تمام شد.
🌀 وقتی این قضایا را برای علامه حسنزادهی آملی تعریف کردیم.ایشان با آرامش عجیبی آیهی ۹ سورهی انفال رل خواندند.ترجمهی آن این است که: (من شما را در جنگ بدر با یک هزار فرشته که پشتسر هم فرودمیآیند یاری میکنم.)علامه بعد فرمودند: اگر لایق باشیم خدا کمک خود را از ما دریغ نمیکند.
@Revayate_ravi
ـــــــــــ🎈عـــــــارفـــــــانـه🎈ـــــــــــ
🎈زنـدگـے نـامـه عــارف شـهیــد احـمـد عـلـے نیرے🎈
🎤 بخش : شانزدهم
🔰پاییز ۱۳۶۴ بود که به منطقه اعزام شدیم.تو پادگان دو کوهه ما رو تقسیم کردن و به گردان سلمان رفتیم.تو همون روزهاے اول متوجه شدیم که یکی از بچههاے گردان ما حالات خاصی داره که بهش برادر نیرے میگن.وقتی فهمیدیم اون از شاگردان آیتالله حقشناس هست ، ازش خواستیم تا امام جماعت دستهی ما بشه.
🔰میون بچههاے ما یک نفر بود که بیشتر از بقیه با برادر نیرے خلوت میکرد.اسمش علی طلایی بود و هیچوقت از احمدآقا جدا نمیشد.رازدار هم بودند.طلایی با اینکه چند سال از احمدآقا بزرگتر بود اما مثل مراد و مرید به دنبال برادر نیرے بود.طلایی تنها پسر یک خانواده از شمال تهران بود.در یک خانوادهی مرفه ، بزرگ شدهبود.خانوادهاے که بعدها متوجه شدیم زیاد در قیدوبند مسائل دینی نیستند و خدا احمدآقا را برایش قرار داد تا با هم مسیر کمال را طی کنند.
🔰در سنگر ، احمدآقا بعد از نماز شب به سراغ بچهها میرفت.خیلی آرام بچهها را براے نماز صبح بیدار میکرد.احمدآقا میرفت بالاے سر بچهها و با ماساژ دادن شانههاے رفقا با ملایمت میگفت: فلانی بلند میشی؟؟؟موقع نماز صبح شده؟؟؟بعضیها هم با اینکه بیدار بودند از قصد خودشان را به خواب میزدند.تا احمدآقا شانههاے آنها را ماشاژ دهد.
@Revayate_ravi
به قول #شهید_حجتاللّٰہ_رحیمے:
« هرکس دوست داره
برای امام زمانش
تیکه تیکه بشه
صلوات بفرسته . . . »🍃🖐🏻
#بشیم_مثل_شهدا
@Revayate_ravi