❣شـهیـدمـحمــدحـسیـنحــدادیــان❣
❣شـهیــدے ڪه دراویـش گـنـابـادے او را در قـلـب تـهـران اربـااربـا ڪردن❣
🎬قسمت:2⃣ #بهروایـتمــادرشـهیــد
🥀🌹مامان جمیله سریع میدوید و میگفت: این چه حرفیه؟؟شاه خدای روی زمینه!!آخر میبرنت جاییکه عرب نی میندازه!!!صبح روز ۱۷شهریور ۵۷ دوستم اومد دنبالم که که بریم ولی مامان جمیله اجازه نداد ، دادوبیداد کرد که: از کی پیاز هم شده قاتی میوهها؟؟؟
🥀🌹تا نزدیک ساعت ۱۰صبح صبر کردم و دندون رو جیگر گذاشتم.دلشوره ولم نمیکرد.فکر حضور تو تجمع میدون ژاله مثل راه رفتن با کفش پاشنه بلند توی مغزم صدا میداد.زیر چشمی مامانم رو پاییدم ، گرم بار گذاشتن آبگوشت بود.پدرم که حواسش رفت پی فیلم دیدن فلنگ رو بستم.میدون ژاله که رسیدم دیدم .ای دل غافل.....
@Revayate_ravi
🥀🌹میدون ژاله که رسیدم دیدم قیامتی به پا شده.جنازهها رو بردهبودند.تکتوک جوانهای زخم و زیلی و تیر خورده ، گوشهی پیادهرو ناله سر میدادن.پلاکاردهای شکسته،خونهای تازه،بوی باروت .
با چشمهای گریون برگشتم خونه.شاکی به مامان جمیله گفتم: (اگه گذاشتهبودی منم برم الان شهید شدهبودم)تصوری از شهادت نداشتم.اگر مامان جمیله برمیگشت و میپرسید: یعنی چی که شهید میشدی؟؟؟ جوابی بلد نبودم.
🥀🌹توی تظاهرات یه شب اون جلوها بودم. جوانترها ،سربازها رو به سخره گرفتهبودند و بلند بلند میخوندند:(پول نفتمونه ، یکییکی در کن / پول گازمونه ، رگباری در کن/ جون ممد دماغ یکی دیگه درکن )تیراندازی شروع شد.با خانمها دویدیم توی کوچه و شعار ، مرگبرشاه بلندتر شد.
همهی معلمهامون بیحجاب بودن بهجز خانم رضوی.کتودامن کوتاه ، کلاه ،جوراب شلواری سفید ، با یه حلقهی زرد روی آستینش میپوشید.
یه روز رفتیم بیرون مدرسه.جلوی یه عده سرود خوندیم.کلی پز ما رو داد.تو عالم بچگی خیلی از کارش سر در نمی آوردیم.فقط ذوق این داشتیم که ما رو جدی میگیره.به ما یاد میداد دست راستمون رو به حالت نظامی بالا بیاریم و بلند بگیم : (میلیشیا) .بعدها فهمیدیم این شعار سازمان مجاهدین خلق بود و از گروه جدا شدم.
🥀🌹اواخر سال ۵۷ بهواسطهی یکی از دوستام پام به مسجد سادات باز شد. از صدقه سر حشرونشر با دوستم محجبه شدم.فقط با یه روسری سرمهای.مقید شدیم هر جمعه بریم نماز جمعه ، اون موقع آقای طالقانی امامجمعه بودند.شبهای جمعه هم میرفتیم مهدیهی تهران.اونجا حس خوبی به ما دست میداد.انگار به امامزمان(عج) نزدیکتر میشدیم.با همهی وجود دعای کمیل رو می خوندیم.دعا که تموم میشد ، همه چپچپ نگاهمون میکردن.شاید با خودشون فکر میکردن ، این دو تا بچهی کمسن وسال چه مشکلی دارن اینطور ضجه میزنن.بهشون حق میدادم.از شدت گریه وقتی برمیگشتیم خونه، دو ساعت سردرد ولمون نمیکرد.
@Revayate_ravi
❣شـهیــدمـحمـدحـسیـنحــدادیــان❣
❣شـهیــدی ڪه دراویـش گـنـابـادے در قـلـب تـهـران او را اربـااربـا ڪردن❣
🎬 قسمت :3⃣ #بهروایــتمــادرشـهیــد
🥀🌹یه دختر چهارده،پونزده ساله ، تنها نصفشب از این مجلس به اون مجلس .
پدرم مستقیم سیمجین نمیکرد،که کجا میری و کی میای؟؟ از اخم و تَخمهاش متوجه ناراحتی و نگرانیش میشدم
کمکم روسری رو با مقنعهی مشکی چونهدار عوض کردم.وقتی میپوشیدم ،فقط چشم و بینیام معلوم بود.
🥀🌹وقتی همراه دوستم به مسجد میرفتم عذاب وجدان داشتم که نباید بدون چادر برم اونجا.بالاخره یه روز دلم رو به دریا زدم و یکی از چادرهای مامان جمیله رو بردم کوتاه کردم تا بتونم سرکنم.خجالت میکشیدم با چادر برم داخل خونهمون.داخل خونه تا برادرهام من رو میدیدن میزدن زیر خنده(حالا مثلا چی؟؟ میخوای بگی من آدم شدم،بزرگ شدم)دخترهای همسایه هم کم مسخرم نمیکردن ولی من پای همهچی وایستادم.
@Revayate_ravi
🥀🌹اول دبیرستان رفتم .با دوستامون قرار گذاشتیم سطح علمی خودمون رو بالا ببریم.ساعتها با هم مباحثه میکردیم.کتاب گناهان کبیرهی آیتالله دستغیب ، داستان و راستان و مسئلهی حجاب استاد مطهری و فاطمهفاطمهاست دکتر شریعتی.خارج از مدرسه هم تو کلاسهای اخلاقی و معاد آیتالله مشکینی شرکت میکردم که روم تاثیر گذاشت.افتادم تو وادی زهدوتقوی.کم غذا میخوردم ، کم صحبت میکردم، کم میخوابیدم ، شبها رو با نماز و مناجات صبح میکردم.مباحث اعتقادی آیتالله مشکینی عطش دیدار و سربازی امام زمان(عج) رو در من ایجاد کرد.
🥀🌹تابستون ۵۹ بود که جمکران رفتنمون شروع شد.مراسم که تموم میشد تکوتنها ساعت ۴صبح برمیگشتم.
یه شب که از جمکران برگشتم ، پچوواپچهای پدر و مامانجمیله و خواهرم شروع شد.میگفتن: این دختره چشه؟؟ چرا اینطوری میکنه؟؟خواهرم یواش گفت: (نکنه ، عاشق شده)خیلی ناراحت شدم .من تو چه فضایی بودم اونها چی فکر میکردن.
🥀🌹دعوت شدیم عروسیِ دخترعموم.میدونستم آهنگ پخش میکنن.سفت و سخت ایستادم که من عروسی بیا نیستم.مادرم پیله کرد که زشته و برامون حرف در میارن.سرم رو انداختم پایین.از زیر روسری گوشم رو محکم چسبیدم.همه بدجور نگام میکردن.وقتی برگشتیم ،مامان جمیله گفت: پروینخانم ، عروس عمو ، تو رو برای داداشش پسندیده.اینطور که مامان جمیله میگفت: پرویز پسر مذهبی و انقلابی بود که از نظر فکری و اعتقادی هیچ سنخیتی با خونوادش نداشت.وقتی خواهرش دید من از عروسی فراریم ، من رو به مادرش نشون داد و گفت: این باب دندون پرویزه.
@Revayate_ravi