🥀🌹به محض ورود به اتاق دلم لرزید.لالهی گوشم داغ شد.هرچی بود همون اول تسلیم شدم.تو نگاه اول تیپ و قیافهاش داد میزد که با یه پسر انقلابی طرف هستم.شروع کرد به صحبت کردن که اسم شناسنامهای من پرویزه ، اما خودم تغییر دادم به مَهدی.هنوز نه به بار بود نه به دار، گفت: اگه از این به بعد پرویز صدام بزنین ،جوابتون رو نمیدم.
چونش که گرم شد ، هرچی تو چنته داشت بیشیلهپیله ریخت وسط.گفت: عضو رسمی سپاه هست و جانش فدای امام و انقلاب......
من هم نه گذاشتم و نه برداشتم و گفتم:به شرطی با شما ازدواج میکنم که خطبهی عقدمون رو امام خمینی بخونن.اونجا بود که لو داد محافظ شخصیت هست.خیلیها رو اسم برد که فقط آقای رفسنجانی،آیتالله صانعی و آیتالله اردبیلی رو به یاد دارم.گفت: تو بیت حضرت امام جزو اون پاسدارانی هست که پایین جایگاه میایستند و دوره دوره تعویض میشن.
🥀🌹پذیرش این شرط براش مثل آبخوردن بود.طمع کردم و گفتم : پس باید پیش آقای خامنهای هم بریم.به سادگی قبول کرد.من و پدرم و مهدی رفتیم جماران.مهدی با همون لباسهای خواستگاری اومدهبود.من هم با چادر مشکیکشدار و مقنعهی چونهدار.هیچ کدوم قیافهی عروس و داماد رو نداشتیم.داخل حیاط کوچیکی منتظر ایستادیم.عروس ،دامادهای دیگه هم مثل ما دل تو دلشون نبود برای دیدار امام.وارد حیاط بغلی شدیم.امام رو دیدم که روی بالکن نشسته بود بدون عمامه ، با عرقچین سفید.
🥀🌹نوبت من و مهدی شد.اشک روی صورتم راه افتادهبود.انگار همهی اشکهای ریختهونریختم رو جمع کردهبودم و آوردهبودم برای امام.سرم رو کشیدم بالا تا دستشون رو ببوسم.پر چادر انداختن روی دستشون.از روی پارچه مشرف شدم به دستبوسی.خطبه که شروع شد.دست و پام میلرزید.به مهدی نگاه کردم ولی اون هم دست کمی از من نداشت.چطور از جماران بیرون اومدیم؟کجا رفتیم؟شیرینی خوردم یا نخوردم؟تموم مسیر برگشت گریه کردم و از بینیام آب راه افتادهبود.دم خونهی پدرم از مهدی پرسیدم: امام چیگفتن؟؟مهدی خندید برگهی داخل جیبش رو بیرون آورد و گرفت طرفم: (باهم بسازید ، اصلاح نفس کنید ، به هم دروغ نگید)
@Revayate_ravi
🌹 شهید امیر لطفی
✍️ پابوس مادر
خیلی دوست داشتنی بود. اگر ذرهای از او دلخور و ناراحت میشدم به هر طریقی دلم رو به دست میآورد، حتی پشت پاهامو میبوسید، هر روز صبح وقتی میخواست بره اداره میومد و پای منو میبوسید. یک بار خواهرش این اتفاق رو دید و به مـن اشـاره کرد و گفت دیدی چه کار کرد مادر؟
گفتم بله، کارِ هر روزش هست، من خودمو به خواب میزنم یک وقت خجالت نکشه.
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 💐
@Revayate_ravi
وقتے کارتان مےگیرد و دورتان شلوغ مے شـود، تازه اول مبارزه است ، زیرا شیطان به سراغتان میآید!
اگر فکر کرده اید که شیطان میگذارد شما به راحتے براے حزبالله نیرو جذب کنید ، هـرگز..
↫#شهیدانھ✨
↫#شہیدمصطفےصدرزاده🥀
@Revayate_ravi
وصیتنامهاش دو خط هم نمیشد.. نوشته بود:
''مانند کسانے نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم خودِ آنان را از یادشان بُرد!''
↫#شهیدانھ✨
↫#شهیدعلےبلورچۍ🥀
@Revayate_ravi
سید حسن نصرالله :
امشب برای اولین بار ناچارم برای جلوگیری از جنگ داخلی از این عدد پردهبرداری کنم و شما میدانید من عدد دروغ نمیگویم و متعلق به مکتبی هستم که دروغ را حتی در جنگ روانی هم مفید نمیداند. تعداد نیروهای نظامی سازمانی حزب الله فقط مردانشان و فقط لبنانیهایشان که مسلح و آموزشدیدهاند و آمادهاند فقط با اشاره و نه دستور بروند و کوهها را از جا بکنند، صد هزار نفر است. اگر آن زنان خانهدار و شیعیان هوادار را که کشتید به شمار بیاورید تعدادشان خیلی بیشتر از این میشود. پس بنشینید سر جایتان و مؤدب باشید.
پ.ن: جملات خیلی سنگینن 😍
✅ بدون سانسور
@Revayate_ravi
#برگزارشد
💠امروز ، سهشنبه ، جلسهی انجمن راویان ساعت ۴ عصر در حسینیهی شهــــــدا با حضور خواهران و پیشکسوتان جبهه و جنگ برگزار شد.
💠میهمان این هفته فرمانده محترم سپاه بهشهر و آقای خوشرو مسئول تعلیم و تربیت سپاه
💠مصوبهی امروز:توزیع ۶۰۰ وصیتنامهی شهید بین ۶ کارگروه و بررسی وصیتنامهها در ۲۴مورد (امربهمعروف ، نماز ، حجاب ، توحید ،ولایت .....)
@Revayate_ravi
❣شـهیـدمـحمـدحـسیـنحــدادیــان❣
❣شـهیــدی ڪه دراویـش گـنـابـادے او را در قـلـب تـهـران اربـااربـا ڪردن❣
🎬 قسمت:5⃣ #بهروایــتمــادرشـهیــد
🥀🌹شهریور سال۶۱ تو خونهی مادرم یه جشن عروسی ساده گرفتیم.خبر داشتم با حقوق سپاه توانایی خرید آنچنانی نداره.قید سرویس طلا رو زدم.من لباس عروس پوشیدم ولی مهدی با همون لباس سبز سپاه اومد.اختلاف ما با خونوادهها به اینجا ختم نشد.روز جشن نیش و کنایهها شروع شد.که این چه مدل عروسیه؟ نه آهنگی ، نه رقصی ، نه ترانهای!!!!!!
@Revayate_ravi