#خاطرات_شهدا
📍رفتارِ جالبِ فرماندهی شهید در میدانِجنگ
🌟در عملیاتِ بازیدراز هلیکوپترهایِ بعثی مستقیم به سنگرِ بچهها شلیک میکردند. اوضاع وخیم شده بود. یکی رفت سراغِ فرماندهمون (شهیدوزوایی) و با ناراحتی گفت: پس این نیروهایِ کمکی چرا نمیان؟ چرا بچه ها رو به کشتن میدی؟ دیدم شهید وزوایی سرش رو به سمتِ آسمان گرفت و با صدایِ بلند این آیه رو خوند: أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ ... بچه ها هم با فرمانده این آیه رو فریاد زدند. یهو دیدم یکی از هلیکوپترهایِ بعثی اشتباهی تانکِ خودشون رو زد. چند لحظه بعد دو تا از هلیکوپترهایِ بعثی با هم برخورد کرده و منفجر شدند...
#سردار_شهید_محسن_وزوایی
یاد شهدا با صلوات🌷
@Revayate_ravi
💠به گزارش رزمندگان شمال عکسی که می بینید بهمن ۱۳۶۴در ساحل اروند گرفته شد است. در عکس تعدادی از غواصان گردان خط شکن «یا رسول (ص) لشگر ویژه ۲۵کربلا، قبل از عملیات والفجر ۸ دیده می شوند.
💠نکته تامل بر انگیز ؛شهادت ۱۱نفر از ۱۳ رزمنده این تصویر است یادشان برای همیشه در تاریخ درخشان دفاع مقدس جاودانه باد.
@Revayate_ravi
❣شـهیــدمـحمــدحـسیــنحــدادیــان❣
❣شـهیــدے ڪه دراویــش گـنــابـادے او را در قـلــب تـهـــران اربـااربـا ڪردن❣
🎬 قسمت:3⃣1⃣ #بـهروایــتمــادرشـهیــد
🥀🌹رسیدیم به کارناوال یکی از ستادها.کوچه درست کردهبودن.تا ظاهر مذهبی ما رو دیدن ، هو کردن.وقتی از وسطشون رد شدیم.پریدن روی کاپوت و صندوق عقب و سقف ماشین.درست جلوی چشم ماموران نیروی انتظامی.اونقدر با لگد زدن که تموم شیشههای ماشین خورد شد.سقف ماشین اومد پایین.زهرا از ترس رفت زیر صندلی.وحشت افتادهبود به جونش.محمدحسین فقط تماشا میکرد.از دو طرف گمبگمبلگد میزدن به درها.میخواستن ماشین رو چپ کنن.چند نفر داد میزدن: فرار کنین!!!!ماشین رو دوره کردهبودن.چند نفر به دادمون رسیدن.توی اون شلوغی راه باز کردن تا تونستیم ماشین رو از جمعیت خارج کنیم.
🥀🌹میخواستم سلاحی برای دفاع داشته باشیم.سهتا مقنعه روی هم پوشیدیم.یه روسری هم روی اونها زیر چونم گره زدم.محمدحسین رفتهبود آموزش دفاع شخصی.همیشه تو ذهنم بود وقتی محمدحسین از آب و گل بیرون اومد ، بفرستمش دفاع شخصی یاد بگیره.میرفت آموزش میدید.بعد میخواست همهی فنون رو با زهرا تمرین کنه.جیغ میزدم : ولش کن!!!دستش ظریفه!!!
ما تو کانون اغتشاشات و شورشها زندگی میکردیم.هرشب تو قیطریه یه بلوای جدید به پا میشد.از داخل مجتمع سبحان هر چیزی که فکرش رو بکنین به سمت بسیجیها پرت میکردن.محمدحسین تازه پاش تو پایگاه بسیج قائم باز شدهبود.وقتی با فرهاد میرفت بیرون ، با خودم میگفتم: شاید برنگرده!!!!
نظام رو بیشتر از بچههای خودم دوست داشتم.به محمدحسین دیکته میکردم:(اینها اگه میخوان نظام رو عوض کنن ، باید ازروی جنازهی تکتک ما رد بشن واین انقلاب بیوارث بشه)!!!!
🥀🌹از وقتی محمدحسین وارد دبیرستان شد،هر روز داستان داشتیم.درس و مدرسهاش حاشیهی خادمی هیئت و بسیجی فعالش به حساب میومد.اول دبیرستان میرفت دبیرستان غیرانتفاعی.هر روز صبح از دکهی روزنامه فروشی کیهان میخرید.میبرد سر کلاس.میگفت: بعضی بچهها هم روزنامهی آرمان میارن!!!بحثشون بالا میگرفت.بعد از مدرسه میرفتم مدرسه دنبالش ، وقتی وارد ماشین میشد شروع میکرد به تعریف کردن.به قول خودش از مبارزات انقلابیش میگفت.با لحن لاتی میگفت: امروز زدم تشتک،مشتکشونه پایین آوردم!!!!گفتم: همین کارها رو میکنی که مدیرتون هر روز زنگ میزنه!!!
باد مینداخت به رگ گردنش که: خُب این جماعت هنوز میگن توی انتخابات تقلب شده!!هارتوپورت الکیه!!هیچ مدرکی ندارن رو کنن.فقط لاف میزنن!!!
@Revayate_ravi
دعای صاحب الزمان در حق شیعیان:
پروردگارا، شیعیان ما از ما هستند، از زیادے گِلِ ما خلق شدهاند و به آب ولایت ما عجین گشتهاند، خدایا آنہا را بیامرز و گناهانشان را عفو فرما. پروردگارا، آنہا را روز قیامت در مقابل چشم دشمنان ما مؤاخذه نفرما ، چنانچه میزان گناهانشان بیشتر و حسناتشان کم است از اعمال من بردار و به حسنات آنہا بیفزاے.
بحارالانوار، ج 53،ص302 📜
@Revayate_ravi
🌹#با_شهدا|شهید مصطفی چمران
✍️ ظرفها رو شست
▫️آنوقتها که آقای چمران دفتر نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش. ازش حساب میبردم. یه روز رفتم خونهشون. دیدم پیش بند بسته و داره ظرف میشوره. با دخترم رفته بودم. ایشون بعد از اینکه ظرفها رو شست، اومد و با دخترم بازی کرد، با همون پیش بند...
📚 مجموعه یادگاران، جلد ۱، صفحه ۳۱
@Revayate_ravi
آمادهی خواندن نماز در بیت المقدس باشید چرا که دنیا بین ظهور و سقوط است و نبرد عزمها و ارادهها در پیش است.
#حسین_یکتا
@Revayate_ravi