eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
281 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸کنار جاده می‌ایستاد، دست تکان می‌داد تا یکی از اتوبوس‌های راهیان نور جلوی پایش ترمز می‌زد... سوار می‌شد گرم می‌گرفت و بعد روایتگری را شروع می‌کرد... 🌸یک‌بار سوار اتوبوسی شدیم که بسیار شرور و جسور بودند تا چشمشان به آقای ضابط افتاد گفتند : به‌به آخوند ! .. تا توانستند حاج آقا را دست انداختند.. شوخی را از حد گذرانده بودند ..یقین داشتیم که الان دیگر حاج آقا پیاده می‌شود .. ولی بلند شد رفت ته اتوبوس و گفت : بچه‌ها دوست دارید برایتان بخوانم و کف بزنید؟ ... حاجی می‌خواند و آنها دست می‌زدند .. کم‌کم حاجی محفل را به دست گرفت و یواش یواش مسیر شعرها را عوض کرد ... باید پیاده می‌شدند .. صادی هق هق شان می‌آمد .. هرچه اصرار کردند حاج آقا بیشتر در اتوبوس‌مان بمان گفتند نه الان نوبت دیگران است @Revayate_ravi
حـــــاج عبـــــدالله ضــــابط همیشه میگفت : با شهدا بودن خود یک انقلاب است و انقلابی بودن روش یک منتظر ! @Revayate_ravi
حــــــاج عبــــدالله ضــــابط در خاطراتش اینطور نقل می‌کند: در زمان حیات سیدمرتضی آوینی خیلی دلم می‌خواست اورا ببینم.. چند باری هم قرار گذاشتیم اما نشد! تا اینکه سیدمرتضی در فکه آسمانی شد .. در یکی از سفرهای راهیان نور در خواب سیدمرتضی آوینی را دیدم و با او دردو دل کردم... و گفتم خیلی دلم می‌خواست تا زنده بودید شما را ببینم ولی توفیق حاصل نشد.. سیدمرتضی آوینی گفت فردا ساعت ۸ بیا سر پُل کرخه منتظرت هستم .. صبح از خواب بیدار شدم .. منِ بیچاره که هنوز به زنده بودن شهدا شک داشتم گفتم این چه خوابی بود، حالا می‌روم ببینم چه خبر است.. بلند شدم رفتم سر قرار با نیم ساعت تأخیر .. دیدم خبری نیست.. داشتم مطمئن می‌شدم خواب و خیال است... سربازی که در آن نزدیکی در حال نگهبانی بود آمد و گفت : شما منتظر کسی هستید.. گفتم بله با یکی از رفقا قرار داشتم... گفت چه شکلی بود؟ ، مشخصات او را گفتم... گفت : رفیقت آمد اینجا، تا ساعت ۸ هم منتظرت شد نیامدی.. بعد که خواست برود به من گفت : کسی با این اسم و قیافه می‌آید اینجا به او بگو آقا مرتصی آمد خیلی منتظرت شد نیامدی ، کار داشت رفت اما روی پل با انگشت چیزی نوشت برو بخوان.. رفتم دیدم دست خط خود آقا مرتضی‌ست .. نوشته بود : آمـــــدیم نبـــــودید وعده‌‌ی ما بهشـــت سید مرتضی آوینی @Revayate_ravi
عشق بازی کار هر شیاد نیست این شکار دام هر صیاد نیست عاشقی را قابلیت لازم است طالب حق را حقیقت لازم است عشق از معشوق اول سر زند تا به عاشق جلوه‌ی دیگر زند تا به حدی که بَرَد هستی از او سر زند صد شورش و مستی از او... @Revayate_ravi
هدیــــــــه نثار علمــــــــدار روایتــــــــگرے کشــــــور حـــــــاج عبـــــــــداله ضـــــابـط و علمــــــــدار روایتـــــــــگرے استـــــــان مازنــــــــدران حـــــــاج رحیـــــــم کابلے @Revayate_ravi
آیٺ الله جـاودان مےفرمـودند: ↓ °• ‌اگہ کسےدرجنگ یڪبارشهـیدشده اماکسے اگہ باهواےِ نفـس خودش بجنگه •° @Revayate_ravi
🔴شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد! ⬅️ دکتر محسن نوری دوست و همرزم شهید احمد علی نیری می گوید یکبار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمی‌دانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم!بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این از این گناه می‌گذرم.بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله…» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند.من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.» @Revayate_ravi
📚 3⃣کسانی که کور مادرزاد بوده اند ، توانسته اند در حین تجربه خود به راحتی پیرامون خود را ببینند! در کتاب <<حیات پس از زندگی>> دکتر مودی(کتاب حیات پس از مرگ اثر :ریموند مودی (Moody) ترجمه مهناز انوشیروانی) به گزارش زنی که از بچگی کور بوده اشاره می کند. وی بعد از احیاء ، جزئیات آنچه در اتاق عمل رخ داده بوده و شکل ابزاری که مورد استفاده قرار گرفته ، افرادی که به اتاق وارد و یا خارج شده اند و گفت و گوهای میان آن ها را بازگو کرد.دکتر کن رینگ و دکتر شارون کوپر (Ken Ring & Sharron cooper نویسندگان کتاب دید ذهن) نتیجه تحقیقات خود بر روی تجربه های NDE افراد نابینا را در کتاب دید ذهن منتشر کردند. 4⃣کودکان زیادی تجربه نزدیک به مرگ داشته اند و گزارش های آن ها شباهت به تجربه بزرگسالان دارد ، با اینکه این کودکان هنوز آشنایی قبلی با این پدیده ، یا تعلیمات دینی و مذهبی نداشته و ذهنیتی نیز از مرگ و جهان ماوراء و معنویت ندارند و محتوای ذهنی آن ها تفاوت زیادی با بزرگسالان دارد. دکتر ملوین مورس( نویسنده کتاب های : <در آغوش نور> و <ادراکات نزدیک به مرگ> ترجمه رضا جمالیان)پزشک بخش کودکان بود. او هیچ اعتقادی به زندگی پس از مرگ نداشت.در سال 1982 در حین طبابت ، با اولین مورد NDE یک کودک در کار خود روبرو شد.این کودک بعد از احیاء برای دکترتعریف کرد که چگونه بدن خود و دکتر را در حالی که روی بدن او کار می کرده و سعی در احیائ آن داشته از بیرون می دیده! همین اتفاق باعث تغییر اعتقادات دکتر مورس گردید. 5⃣تجربیات نزدیک به مرگ ، در بسیاری از افراد، تاثیرات و تغییرات عمیقی داشته است. این تجربه ها اثرات عمیق روی شخصیت و جهان بینی افراد تجربه کننده می گذارد. شخصی پس از چاپ اول این کتاب تماس گرفت و گفت : من در شهر کوچکمان در یک فروشگاه خدمات نرم افزاری کار می کردم. با اینکه به نماز و مسائل دینی توجه داشتم اما این اواخر بیشتر کارم فروش فیلم های مستهجن شده بود! تا اینکه ماجرایی نزدیک به مرگ برایم پیش آمد ، من مشاهده کردم که تمام افرادی که به آن ها فیلم فروختم ، به چه مشکلات اخلاقی و ... دچار شدند.من دیدم که هر یک نفر که از من فیلم می خرید ، بار سنگینی را بر دوش من می نهاد! باری به سنگینی یک بلوک سیمانی!کمرم طاقت نداشت. داشتم از بار سنگینی که بر دوشم بود ، از پا در می آمدم که یکباره اجازه بازگشت دادند.من از روز بعد به دنبال افرادی راه افتادم که به آن ها فیلم فروخته بودم.به هر سختی بود آن ها را راضی می کردم که دیگر سراغ این مسائل نروند.... تغییرات این افراد همیشه در جهت مثبت بوده ، حتی در غرب که همه چیز بر اساس مادیات تعریف می شود ، این تجربه کنندگان بسیار معنوی می شوند. 6⃣در این تجربیات نتیجه کارهای انسان ، چه خوب و چه بد مشاهده می شود. اینکه خداوند در قرآن به پاداش دادن به ذره ای کار خوب و ذره ای کار بد مثال زده است ، کاملا مشخص می شود.آقای محمد زمانی در قسمتی از خاطراتش می گوید: در دوران کودکی راهی مشهد بودیم.ماشین جوش آورد و در کنار روستایی متوقف شدیم. راننده ظرف آبی را به من داده و گفت که برو و از آن چشمه ای که در آن نزدیکی بود آب بیاور.من ظرف را آب کردم ولی برای من که بچه بودم حمل آن سنگین بود . در راه تصمیم گرفتم کمی از آب ظرف را خالی کنم تا سبک تر شود.در آن جا چشمم به درختی افتاد که به تنهایی در زمینی خشک روئیده بود. من به جای اینکه آن ظرف را در همان جا خالی کنم ، راهم را دور کرده و آب را پای آن خالی کردم. در مرور زندگی ام چنان بخاطر این کارم مورد تشویق قرار گرفتم که باور کردنی نبود! گویی تمام ارواح به خاطر این عملم به من افتخار می کردند! این کار کوچک ، یکی از بهترین کارهای زندگیم به نظر می رسید و برایم عجیب بود. به من نشان دادند که این عمل من ارزش بسیاری داشته زیرا کاملا خالصانه انجام شده و هیچ توقعی در آن برای خودم وجود نداشته است. نثار 🌹 صلوات💐 @Revayate_ravi