❣شـهیــدمـحمــدحـسیــنحــدادیــان❣
❣شـهیــدے ڪه دراویــش گـنـابـادے او را در قـلــب تـهــران اربـااربـا ڪردن❣
🎬 قسمت:7⃣1⃣ #بـهروایــتمــادرشـهیــد
🥀🌹ماه رمضون شلهزرد و شیربرنج پای ثابت سفرهمون بود.میگفت:مامان!!!زیاد درست کن.کاسهکاسه بذار تو یخچال هر دفعه میام بخورم.عادتش بود من براش لقمه بگیرم.به عشق اون لقمهها تو امامزاده افطار نمیکرد.نون و پنیر و خرما و سبزی لقمه میکردم و ردیف میگذاشتم کنار دستش.زیاد حلیم میخریدم.زهرا میدونست چون محمدحسین دوست داره میخرم.غُر میزد ، چقدر حلیم آخه!!!!!!همهاش به محمدحسین توجه میکنی!!!!!
🥀🌹عصر پنجشنبه رفتم بهشت زهرا.سر مزار شهید طریقی.به محمدحسین و زهرا نگفته بودیم همسر اول من شهید شده.میخواستم به یه درکی برسن تا متوجه بشن که مجتبی از یه پدر دیگه هست.هر وقت میرفتیم سر مزار شهید طریقی به بچهها میگفتیم:ایشون دوست باباست ، توی جبهه شهید شده!! ولی یه بار به زهرا گفتم: اون شهید بابای مجتبی هست.زد زیر گریه ، بالا و پایین میپرید که نگین بابای مجتبی هست.اگه اون بابای مجتبی هست ،پس بابای من هم هست.شما به من دروغ گفتید.من رو ببرید سر قبر بابای خودم.خودش رو توی ماشین کشت.فرهاد گفت: قربونت برم من بابای توام!!! به خرجش نمیرفت.اونقدر مجتبی رو دوست داشت که نمیخواست اون حس جدایی رو قبول کنه.گفتم: الان هست که این بچه سنگکوب کنه.گفتم: زهراجان!!!همهی اینهایی که گفتم داستان بود.اون آقا یکی از سربازان امامزمان(عج) بود که شهید شد.
🥀🌹توی روز خیلی دوندگی میکرد. یهبار شربت درست کردم با لیوان که ببره با دوستاش بخورن.سربهسرم گذاشت:این سوسول بازیها چیه؟؟؟همین جوری میکشیم بالا.گفتم: یعنی همتون دهن میگذارید سر شیشه.خندید:آره بابا!!!
ولی محمدحسین قبلا این شکلی نبود.خیلی وسواس داشت .همش نگران بودم با این تمیزیش چطور میخواد با بچههای همسن و سالش قاطی بشه.اگه سر سفره چنگال نمیگذاشتم دست به غذا نمیزد.وامصیبتا اگه دستهی قاشقش چرب بود.ولی وقتی با رفقاش چرخید تعدیل شد.کارش به جایی رسید که زهرا رو مسخره میکرد.(خیلی پاستوریزهای!!!)اگه یه هفته بیای تو جمع ما دیگه این سوسول بازیها رو فراموش میکنی.
🥀🌹تو سوریه مجروح شد و پیام داد که ما میخوایم برگردیم.یکیدو روز جان به لب شدیم تا اینکه زنگ زد و گفت: با پرواز نظامی اومدیم اهواز.همه اومدن به استقبالش....
@Revayate_ravi
<📿⛅️>
این انقلاب آنقدر تلاطم و سختی دارد ؛
که یڪ روزی شہدا آرزو میکنند زنده
شوند و براۍ دفـٰاع از انقلاب دوبارھ
شھید شوند!
•بھفرمودهحاجقـٰاسم✿'
@Revayate_ravi
ماهمیشہفِڪرمیڪنیمشُھَـدا
یِہکارِخـٰاصۍکردنکِہشَہیـدشدن!
نہرفیق...!خیلۍکارهارونَڪردنکِہ
شَہیـدشُـدن...!🍂••
-
-
#اَللَّهُمَّالرْزُقنـٰاشَھـٰادَٺ...!
@Revayate_ravi
امام خمینی رحمت الله علیه: خداوند شیرودی را آمرزید.
❤️ درس آموزی از مکتب شهید و شهادت. شهید بزرگوار؛ شیرودی رحمت الله علیه.
@Revayate_ravi
Ehsan Khaje Amiri ~ Music-Fa.Com1_941187718.mp3
زمان:
حجم:
10.8M
خداحافظ ای شعرشبهای روشن
@Revayate_ravi
🔰 #معرفیشهید | #ایام_ولادت
#شهید_سیدجواد_اسدی
🔅 تاریخ تولد: ۱۸ مهر ۱۳۵۹
📆 تاریخ شهادت: ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
📌مزار شهید: گلزار شهدا روستا امره
🕊محل شهادت : خانطومان_سوریه
💠 جایی خواندم که عاشقی میگفت «باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم و شیعه هم به دنیا آمده ایم که موثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی ها، غربت ها و دوری هاست و جز با فدا شدن محقق نمیشود»*
➖آنها که این مفهوم را عمیقاً درک کردند از قید و بند زمین و زمینیان رها شدند و دل به دل آسمانی ها دادند. از چهل سال پیش تاکنون این قانون نانوشته سرلوحه مجاهدان و مبارزان اسلام بود؛ مبارزانی چون سیدجواد!
🔘 جواد آنقدر بیقرار و پیگیر بود که حتی موهایش راهم شبیه خیرالله شانه میزد. برادر میخواست راه برادرش را ادامه دهد! آنگونه که بعد از سی و دو سال علم را برداشت، وقتش رسیده بود از تعزیه و علیاکبر(ع) خوانی و... دل بکند و راهی منزلگاه ابدیاش شود.
🔻خانطومان، میزبان شیرمردانی از خطه مازندران! آن روز سید جواد و دوازده تن دیگر مهمانان این منطقه بودند، حُبشان چنان به دل خانطومان افتاده بود که نمیخواست آغوش باز کند و میهمانانش را به وطنشان بفرستد.
◽️ ودرست در شام شهادت موسیبنجعفر (ع) سید جواد نامه مهر شده شهادتش را از علیابنموسیالرضا گرفت و تا سه سال مهمان خانطومان شد.
✔️پ.ن: شهید سید خیرالله اسدی برادر شهید سید جواد اسدی که در سال ۱۳۶۶ در سردشت به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
@Revayate_ravi
اعضاے محترم کانال انجمن راویان
سلام✋
جلسه روایتگری این هفته روز سه شنبه با حضور و روایتگری مادر شهید مدافع حرم محمود رادمهر از ساعت ۱۵/۳۰ لغا یت ۱۷ در حسینیه شهدا برگزار میگردد منتظر قدوم سبز راویان هستیم .
انجمن راویان فتح دفاع مقدس بهشهر
@Revayate_ravi
❣شـهیــدمـحمــدحـسیــنحــدادیــان❣
❣شـهیــدی ڪه ددراویــش گــنـابـادے او را در قـلـب تـهــران اربـااربـا ڪردن❣
🎬قسمت: 8⃣1⃣ #بـهروایــتمــادرشـهیــد
🥀🌹عمه و خالهاش اومدن خونهمون برای استقبالش.همه از محمدحسین توقع رفتار سابق رو داشتن.ولی محمدحسین آدم سابق نبود .آخه قبلا طور دیگهاب بود.به دخترخالهها و دخترعمههاش میگفت: بهبه!!!نوکرهای مامان!خوش اومدین.بعد به من میگفت: حاجخانم!!! شما میری روی مبل دست به سینه میشینی!!!همهی اینها اومدن در خدمت شما باشن.دست به کمر میزد توی هال مثل روءسا قدم میزد و میگفت: حاجخانم!!از کجا باید شروع کنن.پردهها رو باز کنن؟؟دخترها میخندیدن ، که برو بابا!!!محمدحسین میگفت: چی؟؟؟حرف گوش نمیکنین؟؟؟میرفت از اتاقش گاز اشکآور و دستبند رو میاورد.با شوکر میترسوند اونها رو و جیغشون رو در میاورد.همین که میخواست بره همه سوت و هورا میکشیدن.آخجون!!!برو از شرت راهت میشیم.در رو باز میکرد.ولی دوباره برمیگشت و میگفت:سوت و کف زدین؟؟؟من اصلا کاری ندارم!میخوام همینجا بنشینم.بچهها دست به دامن من میشدن :عمه!خاله! اینو بیرونش کن.
🥀🌹محمدحسین از سرمای استخون سوز سوریه میگفت که دو تا دستکش روی هم میپوشیدن ولی باز هم نمیتونستن اسلحه دست بگیرن.دلش کباب بود برای زنها و بچههای آوارهی سوری.میگفت: وای مامان من یکی طاقت ندارم مثلا صبح خواهرم بره بیرون ، بعد منتظر باشی ببینی تا شب برمیگرده یا نه!!!
دعا به جان آقای خامنهای میکرد:که اگه آقا نبود،مملکت ما از سوریه بدتر میشد.با حسرت میگفت: تازه فهمیدم که شهادت الکی نیست!مگه به هر کی میدن؟؟ باید خیلی خاص باشی که روزیت بشه!
🥀🌹بعد از فوت آقای هاشمی و حواشی که براشون بوجود اومدهبود.چند ساعت قبل از تشیع بهش زنگ زدن بره ماموریت.مراسم رو از تلوزیون دیدم.محمدحسین دیر کرد.دل نگرانش شدم.چند دفعه بهش زنگ زدم.جواب نداد.پیام دادم.گفت: درگیرم ، دیر میام. نمیدونستم غذاش رو روی گاز بگذارم بمونه یا نه!سابقه داشت شبهایی که نمیومد ، غذا فاسد میشد.دلش نمیومد نصف شب بیدارمون کنه.با دوستاش میرفت تو یه مغازهی موتورسازی میخوابید.وسط سیاهیِ روغن.عکسش رو بهم نشون داد.روی یه پتوی سربازی کف مغازه خوابیدهبود.به سرش غُر زدم که صد رحمت به کارتن خوابها.بهش گفتم: طوری نیست من راضیام بد خواب بشم ولی بیا توی خونه راحت بخواب.از این گوش میشنید از اون گوش در میکرد.
@Revayate_ravi