eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸زنے‌آمده‌بود‌کہ‌پسر‌سومش‌را، راهےجبهہ‌کند. خبرنگارگفت: ناراحت‌نیستید؟ زن‌گفت‌:خیلے ناراحتم! خبرنگارگفت:شماکہ دوتا از پسر هایتان شهید شده‌اند چرا رضایت‌دادید‌سومے‌هم برود!؟ زن گفت: "ناراحتم چون پسر دیگرےندارم کہ بہ جبهہ‌بفرستم" خبرنگارمنقلب‌شد...😔 آن زن،مادر۳ و آن خبرنگار... بود!🕊 @Revayate_ravi
به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۶ تیر ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۱۸ آبان ۱۳۹۶ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا قطعه ۵۳ 🕊محل شهادت : سوریه _دیرالروز @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻استدلال جالب و سراسر تقوای یک بانوی شهیده، برای رعایت حجاب در خواب... 🌟زمان جنگ ، بمباران هوایی امان مردم رو بریده بود. شب وقتِ خواب دیدم دخترم گلدسته رفت و حجابِ کامل پوشید. ازش پرسیدم: دخترم کاری پیش اومده؟ جایی می‌خواهی بری؟گفت: نه پدرجان! اینجا هر لحظه بمباران هوایی میشه و ممکنه صبح زنده نباشیم؛ باید طوری باشم که اگه خواستند من رو از زیر آوار بیرون بیارن، حجابم کامل باشه... یاد شهدا با صلوات🌷 @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این کتاب به قلم زیبای اکرم اسلامی، نگاهی کوتاه بر روزها و ساعات و لحظه‌های بانویی است که عمر پر‌فراز و نشیب او، چه در مبارزات شب‌شکن دوران انقلاب و چه در روزهای سرشار از ولایتمداری است؛و فرجام شیوه زندگانی او فرزندی است که با خود اندوهی لبریز از افتخار را برای مادرانه‌های قصه رقم می زند. در حقیقت کتاب «تنها گریه کن»، از انتشارات حماسه یاران ، خاطرات بانو سیده اشرف منتظری، مادر شهید محمد معماریان است. 🛑قیمت. ۴۵۰۰۰تومان 🛑باتخفیف. ۴۰۰۰۰تومان @ketab_hesan سفارش @Revayate_ravi
کرامتی از شهید محمدمعماریان👇🏻 مادر شهید می‌گفت: نزدیک بود که من پایم شکست و در خانه افتاده بودم و دکترها گفتند که به سختی خوب می‌شود... یک روز دلم شکست و گفتم: خدایا من به مسجد می‌رفتم سبزی پاک می‌کردم، فرش‌ها را جارو می‌زدم و کارهای هیأت را انجام می‌دادم... اما الان خانه نشین شده‌ام.... شب به خودم متوسل شدم و خوابم برد... درعالم خواب دیدم که محمدم با عده‌ای از رفقای خودش که شهید شده‌اند آمد و یک شال سبز هم به گردنش بود... گفتم: مادر کجا بودی؟ گفت: ما از می‌آئیم... گفتم: مادر مگر نمی‌بینی من به چه وضعی در خانه افتاده‌ام... گفت: اتفاقا شفایت را از اباعبدالله(ع) گرفتم... و بعد شال را از گردنش برداشت و روی پای من انداخت و گفت مادر شکستگی پایت خوب شده... این دردی که داری بخاطر گرفتگی عضلات است... گفت: مادر برو کارهای مسجد رو انجام بده... صبح از خواب بیدار شدم و دیدم که می‌توانم راه بروم... دخترم دوید و گفت: مادر بنشین، پای شما شکسته.... گفتم: نه، پایم خوب شده... خواهر شهید تعریف می‌کند: یک دفعه دیدم در اتاق بوی عطر عجیبی پیچیده! گفتم مادر چه خبر است؟ این شال چیست؟ ماجرا را که برایمان تعریف کرد باور نمی‌کردیم... گفتیم برویم نزد آیت الله گلپایگانی... شال را خدمت آیت الله گلپایگانی بردیم، هنوز صحبتی نکرده بودیم که ایشان شال را گرفتند، بوئیدند و بوسیدند و شروع کردند به گریه کردن... گفتیم: آقا چه شده شما چه می‌دانید؟ فرمودند: این شال بوی (ع) را می‌دهد... گفتیم: چطور؟ گفتند: ما از اجداد ساداتمان از مقتل سیدالشهدا(ع) یک تربت ناب داریم... این شال سبز بوی اباعبدالله(ع) را می‌دهد... و بعد فرمودند: یک قطعه از این شال را به من بدهید وقتی من از دنیا رفتم در قبر و کفنم بگذارید و من هم در عوض آن تربت نابی که در اخیار ماست را به شما می‌دهم... روابط عمومی کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀امروز اعضاے انجمن راویان شهرستان بهشهر به خدمت مادر شهیدان رسیدند. 🥀مادر شهیدان با وجود کسالتی که داشتند خاطرات شهیدان خود را برای اعضاء بازگو کردند. 🥀برای شفاے این مادر عزیز حمدے قرائت فرمایید. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا