❣شـهیــدمـحمــدحـسیــنحــدادیــان❣
❣شـهیــدے ڪه دراویــش گنـابـادے او را در قـلــب تـهـران اربـااربـا ڪردن❣
🎬قسمت:7⃣2⃣ #بهروایــتمــادرشـهیــد
🥀🌹حدود ساعت سهونیم صداے گازگاز ماشین شنیدم.سمند سفیدے بود.از جلوی خونهی نورعلی تابنده پر گاز اومد تو دل جمعیت ، زیگزاگ اولین نفر زد به محمدحسین.بلافاصله یکی از دل جمعیت دراویش بهش شلیک کرد با دو لول ساچمهای.رانندهی سمند همینطور زیگزاگ اومد جلو و ده پونزده نفر دیگه هم شلوپل کرد.دیدم که دراویش پشتسر سمند هجوم آوردند به سمت محمدحسین.تا اومدیم بریم سمتش ماشین سروته کرد.رانندهی سمند خیلی حساب شده عمل کرد.سیم بکسل بسته بود عقب ماشین.سمند که دور زد و برگشت سمت خودشون سیمبکسل کشیده شد اومد بالا.جلوی حرکت بچهها رو سد کرد.برای همین دراویش راحت محمدحسین رو کشیدن داخل خودشون.
🥀🌹عقدهشون رو سر محمدحسین خالی کردن.با قمه ، لوله ، چاقو ، تیغ موکتبری.....بغض راه گلوش رو بست.بریده بریده گفت: یک چشمش رو تخلیه کردهبودن.....جمجمهاش....پهلوش....
جزع و فزع به راه نینداختم.پا شدم رفتم توی اتاق در رو پشتسرم بستم.نشستم روی تخت محمدحسین.اتاق دور سرم چرخید.انگار محمدحسین را چسبانده بودند و در بغل میچرخاندم.به محمدحسین گفتم: اگه حضرت زینب(س) تو گودال قتلگاه طاقت آورد صدقهسر دست دست امام حسین (ع) روی قلبش.دستم رو روی قلبم گذاشتم و گفتم: (محمدحسین دستت رو بگذار روی قلبم)
🥀🌹از اتاق اومدم بیرون.دویست جفت چشم زل زدهبودن به من همه گریه میکردن . رسالت زینبیام شروع شد.گفتم:چیزی نشده.پسرم به فدای پسر اباعبدالله.تا صبح کسی نخوابید.مدام خونه پر و خالی میشد.هر کس آرامش و سکوتم را میدید.وا میرفت.میگفتند:چرا حرفی نمیزنه؟؟؟چرا گریه نمیکنه؟؟؟؟دست محمدحسین روی قلبم نشستهبود.دست به سینه سهبار گفتم: صلیاللهعلیکیااباعبدالله
انگار خاکستر میریختند روی آتیش قلبم.
رفتیم برای معراجالشهدا.توی ماشین چادر روی صورتم کشیدم.شب قدر امسال بود یا سال قبلش؟؟نمیدونم.محمدحسین گفت: این شبا پروندهها رو بازبینی میکنن.دعا کردم گوشهی پروندهام بنویسند:هوالشهید....
@Revayate_ravi
یاد شهید امربه معروف علی خلیلی بخیر که همیشه میگفت🌷
تنها راه رسیدن به سعادت، بندگی خداست...
آخرش هم همین جمله کوتاه اما عمیق، شد نقش زیبای سنگ مزار روسپیدش...
یادمه یک بار یکی از دوستانش ناراحت از وضعیت گلوی مجروح و زخمی علی
با غصه و غمگین،نشست کنارش.
علی گفت: پاشو برو
دوستش گفت: چرا..؟!
علی گفت: برو دنبال حرفهای زمین مانده رهبر...
شهدا که فقط گریه کن نمیخوان
رَهرو میخوان
بریم دنبال راه شهدا...
دنبال اطاعت از آقا
من به عشق لبخند رهبرم رفتم جلو...
علی مسیر بندگی رو درست رفت، که رسید به سعادت...
که رسید به شهادت...
و هنوز هم که هنوزه،
شهید رهرو میخواد...
بریم دنبال حرفهای زمین مانده رهبر...
بریم دنبال تلاش برای دین خدا... #سحر_شهریاری
@Revayate_ravi
🔰 #سیره_شهدا | #بیت_المال
🔻 زخمی شده بود. پایش را گچ گرفته بودند و توی بیمارستان مریوان بستری بود. بچهها لباسهایش را شسته بودند. خبردار که شد، بلند شد برود لباسهای آنها را بشوید،
گفتم « برادراحمد پاتون رو تازه گچ گرفتن. اگه گچ خیس بشه، پاتون عفونت میکنه.» گفت «هیچی نمیشه.» رفت توی حمام و لباس همهی بچهها را شست. نصف روز طول کشید. گفتم الان تمام گچ نم برداشته و باید عوضش کرد اما یک قطره آب هم روی گچ نریخته بود. میگفت «مال بیتالمال بود، مواظب بودم خیس نشه.»احمد متوسلیان
@Revayate_ravi
#برایمردیکهشهادترامیپرستید😍
اگر کسے . . .
میخواهد مرا یاد کند
سه بار بگوید: یا زهرا سلام الله علیہا.
🌷شهــید جـواد جهانـــــے🌷
@Revayate_ravi
❣شـهیــدمـحمــدحـسیــنحــدادیــان❣
❣شـهیــدے ڪه دراویــش گـنـابـادے او را در قـلــب تـهـران اربـااربـا ڪردن❣
🎬قسمت: 8⃣2⃣ #بهروایــتمــادرشـهیــد
🥀🌹وارد معراجالشهدا شدیم.کنار تابوت محمدحسین زانو زدم.گفتم:مامانجان!!!برام عزیز بودی ولی خدا برام عزیزتره....جوون بودی ، رشید بودی ، فدای سر علیاکبر آقا اباعبدالله!!
زهرا بیخ گوشم برای خودش زمزمه میکرد.
🦋 بنا نبود که آفت به باغ ما بزنند
🦋پسر بزرگ نکردم که دست و پا بزند
دلم ریش شد.چقدر زهرا برای آیندهی محمدحسین دل بسته بود.خواهر نداشت.لحظه شماری میکرد ، محمدحسین ازدواج کنه که به همسرش بگه ، آبجی
دست کشیدم روی صورتش نوازشش کردم.دستم خونی شد.جای تیرها روی دستم موندهبود.دست راستم رو بلند کردم به امام حسین(ع) گفتم: (آقاجان!!!همیشه دست خالی صداتون میکردم ولی امروز با خون محمدحسین میگم: #یاحسین)
حس مادرانهام گفت: ببین بچهات چطوریه؟؟؟اومدم پرچم روی بدن رو کنار بزنم ،نگذاشتن.از روی پارچه دست کشیدم روی بدنش،انگار مثل نوزاد قنداق پیچش کردهبودن.
🥀🌹توی اون هیاهو که همه گریه میکردن.فرهاد بلند شد.میخواست بقیه رو آروم کنه.(ما هر سال روز شهادت حضرت زهرا(س) نذری میدادیم.امسال محمدحسینمون رو برای حضرت زهرا(س) دادیم.خیلی سخته ولی خدا رو شکر محمدحسین ولایتی رفت!.....انشاءالله که خدا این هدیه رو از ما قبول کنه)
قرار بود از بسیج ناحیهی جماران محمدحسین رو تشییع کنن تا امامزاده علیاکبر چیذر.به یکی از دوستاش وصیت کرد ، من رو امامزاده علیاکبر خاک کنید!!به حاج محمود کریمی هم بگید برام روضه بخونه.کمر دردم اجازه نداد که راه بیفتم.نشستم داخل ویلچر.آخرینبار محمدحسین رفتهبود تشییع شهدای غواص.محمدحسین توی تشییع پرچم امامزاده رو میچرخوند.از وقتی #امیرسیاوشی شهید شد و فیلم پرچم گردونیش تو هیئت دست به دست شد. چو افتاد که هر کی میخواد شهید بشه.محرم بره پرچم رایهالعباس رو بچرخونه.محمدحسین پاپی شدهبود تا آخر پرچمِ قرمزِ بیست متری رو به دوش بگیره.
🥀🌹نزدیک مزارش گفتند: اجازه بدید مادرش جلو بیاد.دوست داشتم موقعی که وارد قبر میشه.روضهی آقا حضرت علیاکبر خونده بشه.پا شدم به حاج محمود گفتم: روضهی اربااربا رو بخونید.گفت: سختتونه حاج خانم!!گفتم: برای امام حسین(ع)سخت نبود؟؟؟
فقط چند خط گریز زد:(نانجیبی مهار اسب علیاکبر رو گرفت کشید میون لشکر ، هر کی رسید یه ضربه زد!!!!.)
@Revayate_ravi