eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌸فرزند اذان🌸🌼 قسمت7⃣❤️ به‌روایت‌📖 در قرار گاه یک شب کنار سید و سربازها نشسته بودیم.شروع کرد خاطرات خنده دار دوران جنگ تعریف کرد.همه می خندیدند.در پایان رو به من کرد وگفت:《حالا شما هم بخوان و همینطور بقیه..》 سید کاغذی در دست داشت و مطالبی روی آن می نوشت.روز بعد هرجا که یکی از سربازها را تنها گیر می آورد با خوشروئی ایرادات حمد و سوره اش را یادآور می شد. حرمت همه را داشت،حتی سربازان بی سواد! 🌿🌸🌿 در ایامی که جهت دوره تکمیلی به تهران آمده بودیم همیشه باهم بودیم.یک روز به حمام عمومی دانشکده رفتیم.سید انگشترهایش را در آورده و کنار حوض حمام گذاشته بود.بعد از اینکه آب را به شوخی به‌ سمت سید پاشیدم، با تعجب دیدم رنگ از چهره سید پرید و به دنبال انگشترهایش می گشت! سید چند تا انگشتر داشت اما این انگشتر هدیه ازدواج سید است. به شوخی گفتم؛ این به دلیل دلبستگی توبود. نباید به مال دنیا دل ببندی. گفت:《راست میگی. ولی این هدیه همسرم بود؛ خانمی که ذریه حضرت زهرا(س) است. اگر بفهمد که همین اوایل زندگی هدیه اش را گم کردم بد می شود.》 بعد دو روز مرخصی، همان انگشتر با همان نگین را در دستش دیدم خیلی تعجب کردم چون با چشم خود دیدم که به داخل فاضلاب حمام افتاده بود. هرچه اصرار کردم بگوید چه شده! بی فایده بود. بعد سید را به حق مادرش قسم دادم! به من نگاه کرد وگفت:《چیزی را که می گویم تا زنده هستم جایی نقل نکن، چون تو را به خرافه گویی و... متهم می کنند.》 گفت؛ وقتی آن شب از هم جدا شدیم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب گفتم:《مادرجان، بیا و آبروی مرا بخر!》 نیمه شب بود که برای نماز شب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود.مسواک و تنها انگشترم را روی آن گذاشته بودم. مفاتیح را برداشتم و به بیرون اتاق رفتم.وضو گرفتم.قبل از نماز به سمت مفاتیح رفتم تا انگشترم را در دست کنم. با تعجب دیدم دو انگشتر روی مفاتیح است!! همان انگشتری که در حمام دانشکده گم شده بود با همان نگینی که گوشه اش پریده بود روی مفاتیح قرار داشت! 🌿🌸🌿 به‌روایت‌📖 رفتم هیئت رهروان امام(ره)،مجلس خیلی باصفایی بود اما آنچه می خواستم نشد! بعد از مراسم رفتم جلو و مداح هیئت را که می گفتند اسمش سید مجتبی علمدار است پیدا کردم. گفتم:《آقا سید من یک سوال دارم. هر هیئتی که می روم، وقتی روضه ومداحی می خوانند اصلا گریه ام نمی گیرد چه کار کنم!؟》 نگاهی به من کرد وگفت:《در این مراسم هم که من خواندم باز گریه ات نگرفت؟》 گفتم؛ نه اصلا گریه ام نگرفت. رفت توی فکر. بعد گفت:《میدونی چیه!؟ من گناهانم زیاده، من آلوده ام. برای همین وقتی می خوانم اشک شما جاری نمی شود.》 سید این حرف را خیلی جدی گفت و رفت. تعجب کردم. چون با هر یک از بزرگان که صحبت کرده بودم، به من می گفتند؛ شما گناهانت زیاد است. شما آلوده ای برو از گناهان توبه کن. من می دانستم مشکل از خودم است اما شک نداشتم که این کلام آقا سید، اخلاص و درون پاک او را می رساند. از آن وقت مرتب به هیئت رهروان می رفتم‌، خداوند به من لطف کرد وموقع مداحی سید اشک من جاری بود. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خط مقدم ماست.🏴 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 خبرنگار: اسرائیل شما رو تهدید به ترور کرده. سردار حاجی زاده: اونا دارن ماهی رو از آب میترسونن! ما ۴۰ ساله با غسل شهادت زندگی کردیم!! ... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
نه صدام و نه آمریکایی‌ها فکرش را نمی‌کردند که روزی تصویر سردار سپاه اسلام روی یکی از کاخ‌های صدام نصب شود. فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ ✍️ حسین کازرونی 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یاد میکنم از 🌷🕊 که سال ۱۳۹۴/۰۹/۱۲ در حلب به شهادت رسید و تنها فرزندش -حلما- ۱۷ روز بعد از شهادتش به دنیا اومد. کسی که برای دیدن دخترش لحظه‌شماری می‌کرد، در تماس آخر با همسرش وداع کرد و بهش گفت شما رو سپردم به خانم (سلام الله علیها) روحش شاد و یادش گرامی🌷🕊 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰انس_باقرآن 🔻با حامد زیاد ماموریت رفتم، شاید نزدیک به یکسال باهاش زندگی کردم؛ هروقت که با هم همسفر می‌شدیم، می‌دیدم حامد هرشب بعد از اینکه از عملیات میومدیم، قبل از خواب یهو غیبش می‌زد، می‌رفتم و می‌دیدم یه گوشه نشسته و دور از چشم بقیه با اون قرآنی که همیشه همراهش بود، مشغولِ خوندنِ قرآنه، بهش گفتم: حامدجون، خیلی بهت دقت کردم، تو این همه ماموریت، هرشب میری یه گوشه و قرآن میخونی؟! گفت: ببین داداش، قرآن رو بخون حتی شده شبی یه‌صفحه، اون‌وقته که تأثیرش رو تو زندگیت می‌بینی، این پیوسته‌ قرآن‌ خوندن مسیر آدم رو مشخص و عاقبت بخیرت میکنه، نیازی نیست آنقدر بخونی که خسته بشی، تو بخون، شبی یه‌صفحه ولی بخون حتما، بعدها که حامد شهید شد، وسایل توی جیبش رو‌ که درآوردم، وقتی دیدم ترکش‌ها تمام وسایلش رو سوراخ کرده بود، بگذریم، از لحظه شهادتش به بعد تصمیم گرفتم قرآن رو بخونم، حتی یه صفحه! همرزم شهید حامد سلطانی🌷 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi