💠شهیـد مدافع حـرم رسـول خلیلے
شهیدے ڪه سنگ قبرش را از سنگ حـرم امامحسین(ع) آوردند و دقیقا مثل شش گوشهی ضریح امامحسین(ع) به صورت شش گوش برش دادهشده و با آب طلا نام شهید روے آن نوشته شده. روے سنگ قبرش این شعر نوشته شدهاست
💠اے ڪه بر تربت من میگذرے روضه بخوان
💠نام زینب(س) شنوم زیر لحد گریه کنم
✍نائبالزیاره شما بودیم
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
5.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠شهیـد مدافع حـرم نوید صفـرے
شهیدے ڪه فرمود: اگر کسی ۴۰ روز زیارت عاشورا بخواند و به من هدیه کند حاجت او را میدهم
✍نائبالزیارهی شما بودیم
4.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠شهیـد مدافع حـرم روحالله قربـانے
💠وقتی همسرش پرسید: روحالله چرا از سوریه برایم سوغاتی نیاوردی؟؟
گفت: من از بازاری ڪه حضرتزینب(س) را در آن گرداندهاند چیزی نمیخرم.
💠جملهے معروفش : شهادت خوب است ولی تقوی از آن بهتر است
✍نائبالزیارهی شما بودیم
💠زیارت امامزاده علے اڪبر چیذر و زیارت دو شهید مدافع حـرم
محمدرضا دهقان امیـرے🥀
امیر سیاوشے
و
شهید محمدحسین حدادیان ، شهیدے ڪه دراویش ڱنابادے او را در قلب تهـران اربا اربا ڪردند.
✍نکتهی قابل توجه اینڪه دقیقا دیروز سالڱرد شهید حدادیان بود و مراسم این شهید عزیز هم در حال انجام در امامزاده بود.
✍نائبالزیاره شما بودیم
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین
✨ #شهید_محمد_ابراهیم_همت
به روایت همسرش
قسمت 8⃣
گفتم : " چی را؟ "
گفت :" اینکه خیلی ها سر شهید شدن حاجی قسم خوردند. او کسی نیست که ماندنی باشد. "
گفتم : " مگر من هستم؟"
گفت : " حالا با این حساب باز هم نمی خواهید با هم حرف بزنید؟ "
بر سر دوراهی بودم، که چه بگویم به ابراهیم.
نمی دانست خواب دیدم ابراهیم رفته روی قله ی بلندی ایستاده دارد برای من خانه یی سفید می سازد.
نمی دانست خواب دیده ام رفته ام توی ساختمانی سه طبقه، رفته ام طبقه سوم، دیدم ابراهیم توی اتاق نشسته. دور تا دور هم خانه هایی چادر مشکی با روبنده نشسته اند.
گفتم :" برادر همت! شما اینجا چکار می کنی؟
برگشت گفت :" برادر همت اسم آن دنيای "من است. اسم این دنیای من عبدالحسین شاه زید ست. "
این را آن روزها به هیچ کس نگفتم. حتی به خود ابراهیم.
بعدها، بعد از شهید شدنش، رفتم پیش اقایی تا خوابم را تعبیر کند. چیزی نمی گفت،
گفتم :" ابراهیم شهید شده. خیالتان راحت باشد. شما تعبیر تان را بکنید."
گفت :" عبدالحسین شاه زید، یعنی ایشان مثل امام حسین علیه السلام به شهادت می رسند. مقامشان هم مثل زید ست، فرمانده لشکر حضرت رسول... "
همینطور هم بود. ابراهیم بی سر بود و آن روز ها، در مجموع،فرمانده لشکر 27حضرت رسول.
همین خواب بود که نگران ترم می کرد. برگشتم رفتم اصفهان، رفتم پیش حاج آقا صدیقین برای استخاره. آیه سیزده از سوره کهف آمد با این معنی که :
" آنها به خدای خود ایمان آوردند و ما به لطف خاص خود مقام ایمان و هدایت شان را بیفزودیم."
حاج آقا پایین استخاره نوشته بود که :
" بسیار خوب ست، شما مصیبت زیاد می کشید برای این کاری که می خواهید انجام دهید، ولی در نهایت به فوزی عظیم دست پیدا می کنید. "
بعدها که ابراهیم می گذاشت می رفت دیر می آمد، بهش می گفتم :
" ببین استخاره ام چه خوب تعبیر شد، تو نیستی و ما هی باید فراق تو را تحمل کنیم، سختی بکشیم، دلتنگ بشویم. اخرش ولی انگار باید.... "
می خندیدم، یک جور خاصی نگاهم می کرد و هیچی نمی گفت.
او آن دوری همیشگی را دیده بود و من دل به این دوری های چند روزه و چند ماهه داشتم و فکر می کردم بالاخره کنار هم زندگی می کنیم.
مانده بودم چکار کنم، خسته هم شده بودم. احساس کردم دیگر طاقت ندارم.
نیت چهل روز روزه و دعای توسل کردم.
با خود گفتم :
" بعداز چهل شب، هر کس که آمد
خواستگاری، جواب نه نمی شنود. "
درست شب سی و نهم یا چهلم بود که باز ابراهیم آمد خواستگاری.
جواب استخاره را هم می دانست. آمده بود بشنود آره. شنید.
ولی این تازه اول راه بود.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi