eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین به روایت همسر قسمت 4⃣1⃣ ابراهیم گفت: "باید برگردی بری اصفهان. دزفول الان امن نیست. این عملیات با عملیات های دیگر فرق می کند. " اهمیتش را برایم گفت. حتی محورها را برام شرح داد. گفت :" این عملیات دو حالت دارد. یا ما می توانیم محورهای از پیش تعیین شده را بگیریم یا نمی توانیم. اگر بتوانیم، که شهر مشکلی ندارد. ولی اگر نتوانیم و این تپه ها بیفتد دست عراقی ها می توانند خیلی راحت دزفول را با خاک یکی کنند. " گفتم : "من هم خب مثل بقیه. می مانم. هر کاری آنها کردند من هم میکنم. " گفت : " نه، فقط این نیست. مردم بومی اینجا اگر مشکلی پیش بیاید بلند می شوند با خانواده شان می روند مناطق اطراف. تو با کی می خواهی بروی وقتی من نیستم؟ بعد هم این که تو به خاطر اسلام باید بلند شوی بروی اصفهان. " نگاهش کردم. یعنی نمی فهمم رفتن من چه ربطی به اسلام داره. گفت : " اگر تو اینجا بمانی، من همه اش توی خط نگران توام، نمی فهمم باید چه کار کنم. " فرداش برگشتنی یک قران هم پول نداشتم راه بیفتم. روم نمی شد به ابراهیم بگویم. فقط گفتم :" یک کم پول خرد داری به من بدی که اگر خواستم تاکسی سوار شوم مصیبت نکشم؟ " گفت :" پول، صبر کن ببینم. " دست کرد توی جیبش، تمامش را گشت. او هم نداشت. به من نگاه کرد. روش نشد بگوید ندارم. گفتم :" پول های من درشت است.اگر خرد داشته باشی _حالا اگر نیست با همین ها که دارم، می روم." گفت :" نه،صبر کن." فکر کنم فهمیده بود که می گفت نه. نمی شد یا نمی خواست اول زندگی بگوید پول همراهش نیست. نگاهی به دور و برش کرد، نگران چه،دنبال کسی می گشت. شرمنده هم بود. گفت :" من با یکی از بچه‌ها کار فوری دارم. همین جا باش الان بر می گردم. " از من جدا شد، رفت پیش دوستش. دیدم چیزی را دست به دست کردند. آمد و گفت :" باید حتماً می دیدمش. داشت میرفت جبهه. ممکن بود دیگه نبینمش. " ابراهیم توی دفترچه یادداشتش نوشته بود که به فلانی در فلان روز فلان تومان بدهکار ست،یادش باشد به او بدهد. دست کرد توی جیبش، اسکناس ها را در آورد. گفتم :" من اسکناس درشت خودم دارم، باشد حالا،باشد بعد." گفت :" نه،پیش تو باشد مطمئن تر ست." راه افتادم. در راه، توی اتوبوس تا اصفهان گریه کردم. فکر می کردم ممکن ست دیگر هرگز نبینمش. اما آمد. یک ماه بعد، بعد از عملیات. شانزده اسفند از هم جدا شدیم و شانزده فروردین آمد خانه مادرم دیدنم. من و ابراهیم فقط سه عید نوروز را با هم بودیم. با هم که نه. بهتر است این طور بگویم، تحویل هیچ سالی را با هم نبودیم. عید سوم، قبل از حلول آخرین سال زندگی ابراهیم، بهش گفتم : " بگذار این عید را با هم باشیم. " گفت :" من از خدام ست پیش تو باشم ببینمت، ولی نمی شود، نمی توانم. " گفتم :" من هم خب به همان خدا قسم دل دارم. طاقت ندارم ببینم این عید هم پیشم نیستی. " گفت : " اگر بدانی چند نفر اینجا هستند که ماه هاست خانواده هایشان را ندیده اند، اگر بدانی خیلی ها هستند مثل من و تو که دوست دارند پیش هم باشند و نمی توانند، هیچ وقت این حرف را نمی‌زدی. " گفتم :" چند ساعت هم، فقط به اندازه سال تحویل، نمی توانی بیایی؟ " گفت : " بگو یک دقیقه. " گفتم :" پس باز هم باید...... " گفت :" وسوسه ام نکن، ژیلا، بگذار عذاب وجدان نداشته باشم. بگذار مثل همیشه عید را پیش بچه ها باشم. این طوری برای همه مان بهتر است، راحتر ست. " گفتم :" برای من نیست، یعنی واقعاً دیگر برای من نیست." گفت :"می دانم، ولی ازت خواهش میکنم مثل همیشه باش. قرص و صبور و....." گفتم :" چشم به راهم" 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ نامحرم‌غریبه‌وآشنانداره!!❌ یه‌وقت‌باپسرای‌فامیل‌به‌ بهانه‌هایی‌مثل‌اینکه: مثل‌داداشمه‌ ازبچگی باهم‌بزرگ‌شدیم صمیمی‌نشی ها!!! نامحرم نامحرمه! حواست باشه!! 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
با قایق گشت می‌زدیم، چند روزی بود عراقی‌ها راه به راه کمین می‌زدند بهمون. سر یک آبراه، قایق حسین پیچید رو به رومون. ایستادیم و حال و احوال پرسید:چه خبر؟ گفتم: آره حسین آقا چند روز بود قایق خراب شده بود.خیلی وضعیت ناجوری بود. حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم،مراقب بچه‌ها باشیم. عصر که می‌شه، می‌پریم پایین، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می‌خوریم . پرسید: پس کی نماز می خونی؟ گفتم: همون عصری،گفت: بیخود!! بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم. همون جا لب آب ایستادیم،نماز خوندیم. 🌷 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹‌شهـــید مجید پازوکی: بارها این ‌جمله را میگفت: معنی ندارد کسی بگوید من گرفتارم تا وقتی امام رضا علیه السلام هست. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
✨﷽✨ 🌹سردار شهید عبدالحسین برونسی 🔴شکنجه من‌ معلم بودم و شهید برونسی استاد بنده. او در جلسات سیاسی مختلفی از جمله جلسات ایت الله خامنه ای شرکت میکرد. او به من توصیه کرد در کارهای مبارزات دخالت نکن تا به واسطه من دستگیر شوید.شما فقط وقتی دستگیر شدم هوای خانواده ام را داشته باش. هر موقع می خواست ماموریتی برود ، به من می گفت : رفتم فلان جا ، اگر بچه ها چیزی خواستند تهیه کن. یک روز فهمیدم دستگیر شده ، وقتی آزاد شد ، رفتم سراغش. دیدم دندانهایش ریخته و اندازه ده سال پیر تر شده است . پرسیدم : چه شده ؟ چرا اینطوری شده ای ؟ گفت : شکنجه ام کرده اند . سنگریزه ریخته اند توی دهانم و با لگد به چانه ام زده اند تا اعتراف کنم. او با لبخندی رضایت بخش ادامه داد: مگر آرزوی شان را به گور ببرند.. خاطره از اکبری منبع: کتاب اوستا عبدالحسین ص ۱۲ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 سالروز شهادت سردار "" قائم مقام لشكر ۳۱ عاشورا در جزيره مجنون (۱۳۶۲ش) ✍ شهید حمید باکری (۱۳۳۴ - ۱۳۶۲)، از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در جنگ تحمیلی و برادر شهیدان علی و مهدی باکری بود. او پس از اینکه برادر بزرگش علي، به دست رژيم پهلوی به شهادت رسید، با مسائل سياسي و فساد دستگاه پهلوی آشنا شد و به فعالیت سیاسی علیه رژیم پرداخت. ✅ او در سال ۱۳۵۵ به ترکیه و از آنجا به سوریه رفت تا یک دوره چریکی ببیند. بعد از آن به آلمان رفت تا درس بخواند اما با عزیمت امام خمینی (ره) به پاریس وی هم عازم فرانسه شد. ✅ با پيروزي انقلاب اسلامي به ايران مراجعت نمود. و با تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت این نهاد درآمد. ✅ با آغاز جنگ تحمیلی، حمید باکری عازم جبهه شد و عهده‌دار مسئولیت های مهم در سطوح مختلف نظامی گردید، که آخرین آن جانشین لشکر ۳۱ عاشورا بود. ✅ او سرانجام در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۶ در عملیات خیبر، در جزیره مجنون، روحش آسمانی شد و جسم مطهرش میزبان خاک جبهه گردید. و این از اسرار الهی است که جنازه سه برادر، همچنان جاویدالاثر ماندند. روحشان شاد و یادشان گرامی باد. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
25.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ یه ۵ دقیقه سفر مجازی راهیان نور🌹 🔺تقدیم به همه آنهایی که از این قافله جامانده اند... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi