eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
282 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ حضرت عشق روزتون مبارک❤️ روزجانباز ان شا الله خدا سایه تون را از سرمون کم نکنه و ما را فدایی شما قرار بدهد ان شاء الله 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
⚠️ ‌به‌قول‌رفیقمون،، ‏مذهبی‌وغیرمذهبی‌نداره‍!! آد‍‌م‌بایدب‍‌رای‌خ‍‌ودش‌ارزش‌قائل‌باشه‌... هرچیزی‌رو‌نبینه؛ هرچیزی‌روبه‌زب‍‌‍‌ـ‍‌ون‌نیاره‍، هرچیزی‌روگوش‌نده . 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین به روایت همسر قسمت 4⃣2⃣ تنها عملیاتی که ابراهیم اصرار داشت نروم اصفهان، بر خلاف گذشته، همین خیبر بود. بمباران هم بیشتر از پیش شده بود. حتی خانه های نزدیک مارا زدند. این بار همه به خانواده هایشان زنگ می زدند، جز ابراهیم. خیلی بهم برخورد. بخصوص پیش بقیه خانم ها. همه شوهر ها زنگ می زدند و احوال می پرسیدند، ولی ابراهیم به روی مباركش نمی آورد. یکبار که زنگ زد، گفتم : " چهار تا زنگ هم بزن احوال مان را بپرس. هیچ نمی گویی مرده ایم، زنده ایم توی این بمباران؟ اصلا برات مهم هست این چیزها؟ " گفت : "شماها طوری تان نمی شود. چون قرار است من پیش مرگ تان بشوم. خدا شاهد ست که عین همین جمله را گفت. " گفت : " مگر من چند بار به تو نگفتم که از خدا خواسته ام داغ شما را به دل من نگذارد ؟ " گفتم : " پس دل من چی، دل ما چی؟ " بمباران آن قدر زیاد بود یک روز دیدم پدرم آمده اسلام آباد دنبال من. با ماشین آمده بود. شب به ابراهیم زنگ زدم گفتم : " پدرم آمده مرا ببرد، اجازه هست بروم؟ " گفت : " اختیار با خودت است، هر جور که دوست داری عمل کن. " گفتم : " نمی آیی خانه؟ خانه مان قشنگ شده، بیا ببین و برو. " گفت : " نه، نمی توانم. " گفتم :" تورا به خدا بیا یک باردیگر ببینمت. " گفت : " نمی توانم. به همان خدا قسم نمی توانم. " به پدرم نگفتم نه، ولی از رفتن هم حرفی نزدم. جوش آورد گفت : " حق نداری اینجا بمانی!" گفتم : " ابراهیم تنها ست آخر. " گفت :" تو فقط زن مردم نیستی. دختر من هم هستی. من هم دلواپس تو و بچه هاتم. ابراهیم هم اینجوری خیالش راحتر ست. " گفتم : " نمی شود که من بیایم جای امن و او.... " گفت : " اصلاً هیچ شده پیش خودت بگویی صبح تا شب رادیو دارد چی از این جا می گوید و چی سر من و مادرت می آید؟ " صداش لرزید. گفتم : " چشم. " راهی شدیم رفتیم. اوایل اسفند بود، من برای دیدن یا شنیدن صدای ابراهیم ثانیه شماری می کردم. یک روز در میان زنگ می زد. آخرین بارش سه‌شنبه بود، شانزده اسفند، ساعت چهار و نیم عصر. چند بار گفت : " خیلی دلم برات تنگ شده، می خواهم ببینم تان." گفتم :" می آیی؟ " گفت : " اگر شد بیست و چهار ساعته می آیم می ببینمتان و بر می گردم. اگر نشد یکی را می فرستم بیاید دنبالتان. " مکث کرد و گفت :" می آیید اهواز اگر بفرستم؟ " گفتم : " کور از خدا چه می خواهد؟ " گفت :" سخت نیست با دوتا بچه؟ " گفتم :" با تمام سختی هایش به دیدن تو می ارزد. " یک هفته گذشت. نه از خودش خبری شد نه از تلفنش. داشتم خودم را برای دیدنش برای آمدنش آماده می کردم. خانه را تمیز می کردم و خیلی کارهای دیگر. شبی حدود نصف شب، احساس کردم طوفان شده. به خواهرم گفتم :" انگار می خواهد طوفان بدی بشود؟ " گفت : " اصلاً باد نمی آید، چه برسد به طوفان." باز خوابیدم، بیدار شدم، گریه کردم. گفت : " امشب تو چته؟ " گفتم : " وحشت دارم. از شب اول قبر." گفت:" این حرف های عجیب و غریب چیه که می زنی امشب؟ " صبح بلند شدم بچه‌ها را برداشتم راه افتادم، جایی کار داشتم، خانه خالم، نجف آباد. با مینی بوس رفتیم. خواهرم هم بود. رادیوی مینی بوس روشن بود. زنگ اخبار ساعت دو بعدازظهر را زد. گوش هام تیز شد،گوینده خبرها را خواند، یکی از خبر ها بند دلم را پاره کرد. شک کردم. به خودم گفتم :حتماً اشتباه شنیده ام. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در گلشن عشق شاخ‌ شمشاد آمد شیرین شده روزگار، فرهاد آمد صلوات فرستید‌ و‌ سپس سجده روید در زندگی حسین سجاد آمد (علیه السلام) 🎊 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 اگر جهان سوم جایےست که مغز زندگی مرفهش در امریکا را به خاطر ، رها مےڪند من 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
بانو! ☜چادر تو عَلـَم این جبهہ ے جنگ نرم است ↫علمدار حیا ☜مبادا دشمن چادر از سرت بردارد ↫گردان فاطمے باید ☜با چادرش بوے یاس را در شهر پخش ڪن 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌹‏زندگیش مثل یک طلبه معمولی بود، با این حال در وصیت‌ نامه‌اش نوشته بود: یک پنجم دارایی مرا به حضرت امام بدهید؛ زیرا خوف دارم این مقدار که به دست آورده ام، در شأن زندگی طلبگی من نباشد و فردا در آستان عدل الهی باید پاسخگو باشم. "شهید فضل‌الله‌ محلاتی🌷 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا