eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین ✨ به روایت همسر قسمت 5⃣2⃣ خودم را گول زدم :مگر می شود؟ بیشتر گول زدم :آن هم ابراهیم؟! خندیدم و گفتم : " او خودش گفت بر می گردد. به من قول داد..." یادم نیامد کی قول داده بود. خواهرم داشت نگاهم می کرد، جور عجیبی داشت نگاهم می کرد. گفت :" شنیدی رادیو چی گفت؟ " دنیا روی سرم خراب شد وقتی دیدم خواهرم هم خبر را شنیده. گفتم : " تو هم مگر..... " گفت : " اهوم. " گفتم : " اسم کی را گفت؟ تو رو خدا راستشو بگو! " گفت : " ابراهیم را." گفتم : " مطمئنی؟ " گفت : " خودش گفت فرمانده لشکر حضرت رسول. مگر ابراهیم.... " آبرو داری را گذاشتم کنار، از ته دل جیغ کشیدم، جلو مسافر هایی که نمی دانستند چی شده. سرم سنگین شده بود از جیغ هایی که می زدم. مصطفی بنارا گذاشته بود به گریه. بلند شدم به راننده گفتم :نگه دار! همین جا نگه دار، می خواهم پیاده شوم. با شما نیستم مگه؟ گفتم نگه دار. نگه نداشت. پدرم بهش سپرده بود مرا ببرد در فلان خیابان و جلو خانه فلانی پیاده کند. جای پیاده شدن هم نبود، وسط بیابان که نمی توانست نگه دارد. مسافر ها آمده بودند جلو می گفتند :" یهو چی شد؟ " نه حرمت،نه متانت، نه آبرو، هیچی را نمی شناختم. فقط گریه می کردم. گفتم : " شوهرم شهید شده. نشنیدید مگه؟ بگویید به راننده نگه دارد! " نگه داشت. پیاده شدم رفتم با اتوبوس دیگری بر گشتم. نمی گذاشتند ببینمش. تا اینکه راضی شدند ببرندم پیشش. با چه مصیبتی هم.که برویم سپاه، برویم فلان سردخانه، برویم توی سالنی پر از در های کشویی بسته،آرام آرام بکشید عقب و تو ابراهیم را ببینی، که ابراهیم همیشگی نیست، که آن چشم های همیشه قشنگش نیست، که خنده اش نیست، که اصلاً سری در کار نیست. همیشه شوخی می کردم می گفتم : " اگر بدون ما بری می آیم گوش هات رو می برم می گذارم کف دستت." بهش گفتم :" تو مریضی ماها رو نمی تونستی ببینی، ابراهیم. چطور دلت آمد بیاییم اینجا، چشم هات رو نبینم، خنده هات رو نبینم، سر و صورت همیشه خاکیت رو نبینم، حرف هات رو نشنوم؟ " جوراب هاش را دیدم، جیغ زدم.خودم براش خریده بودم. آن قدر گریه کردم که دیگر خودم را نمی فهمیدم. اصلاً یک حال عجیبی داشتم. همه هم بودند، دیدند. دیدند دارم دنبال پاهام می گردم. حتی گفتم : " پاهام کو؟ چرا دیگه نمی تونم راه برم؟ " 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕معرفی شهید 💕 شهید قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران در خصوص شهید همت گفته است: هر وقت شهید همت به ذهن من می‌آید، دلم مملو از غصه می‌شود. او فرمانده لشکر پایتخت بود. اما در خیبر آنقدر رزمندگان لشکرش شهید و مجروح شدند که به گردان رسید. گردان را از طلائیه به جزیره مجنون جنوبی منتقل کرد و تبدیل به دسته شد. والله تبدیل به دسته شد یعنی قریب به ۴۰ نفر همت با دسته ماند. شهید همت در جریان عملیات خیبر به همرزمانش گفته بود: باید مقاومت کرده و مانع از بازپس‌گیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه این‌جا شهید می‌شویم و یا جزیره مجنون را نگه می‌داریم. شهید قاسم سلیمانی در خصوص نحوه شهادت شهید همت می‌گوید: در ترک موتور نه در بنز ضدگلوله و در فضای ویژه همت در ترک موتور ناشناس در ضلع وسطی جزیره مجنون شهید شد و بیش از ۲ ساعت کسی نمی‌دانست آنکه افتاده همت است. برادرها طاقت این است...امتحان این است... و اینگونه است که او امروز بر جان‌ها حکومت می‌کند. 🌸🕊 متولد:۱۳۳۴/۱/۱۲🌺 شهادت:۱۳۶۲/۱۲/۱۷💔 محل شهادت:جزیره ی مجنون عملیات خیبر مزار:گلزار شهدای‌ شهرضا🌱✨ روحمان بایادش شاد باد💥 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ دقت ڪردیدۅقتے شارژگۅشیـمون در حالت اخطارِ❌چقدر سریع میزنیمش شارژ ..؟ الان هم زمان غیبت درحالت وضعیت قرمز قرار گرفتہ باید سریع 🔋(: ‍ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
سفر با اتوبوس...🚌 🔶قراربود دریک روز تعطیل به قم بروند تا با مراجع و علمای حوزه ، دیدار داشته باشند. 😊 گفت: با اتوبوس🚎 می‌رویم . و بقیه گفتند: چنین چیزی سابقه ندارد. ❌ روکرد به آنها و گفت: اولاً سفر زیارتی است، این طوری مشکلات سفر زیاد می شود ثواب سفر هم بیشتر میشود. دوماً این که دسته جمعی، خوش می‌گذرد😍. سوماً همه ما داخل اتوبوس وقت داریم تا در مورد مشکلات وزارتخانه‌ها، مسائل جاری با هم صحبت کنیم بالاتر از همه، وزرا باید از مشکلات مردم با وسایل حمل و نقل عمومی و شرایط جاده ها و راهها باخبر شوند.👌 🌷 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 طلائیه... 🔻اینجا خاکش طلا داره، تربت کربلا داره... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👆 *این سخن ارزشمند مغز متفکر طراحی عملیات دفاع مقدس شهید غلامحسین افشردی(حسن باقری) را باید قاب کنیم و جلو چشممون بذاریم‼️ 🌷 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین به روایت همسر قسمت 6⃣2⃣ به من گفتند : " مادرش نگران دست ابراهیم بوده، همان که توی والفجر چهار ناخنش پریده بود." من هم آن ناخن را یادم بود ،نگاهش نکردم. یعنی جرات نکردم. یعنی نمی خواستم ببینمش تا مطمئن شوم خود ابراهیم ست. می خواستم خودم را گول بزنم که جنازه سر ندارد و می تواند ابراهیم نباشد و می توانم باز منتظرش باشم، اما نمی شد، خودش بود. آن روزها زده بود به سرم. هر کسی من را می دید می فهمید حال عادی ندارم. خودم هم فکر نمی کردم زنده بمانم، یقین داشتم تا چهلمش زنده نمی مانم. قسمش می دادم، التماسش می کردم، به سر خود می زدم که مرا هم با خودش ببرد. و وقتی می دیدم هنوز زنده ام، می گفتم : " من هم برات آبرو نمی گذارم که بی من رفتی، بی معرفت. " دو سه بار غش کردم، آن هم من، که هرگز فکرش را نمی کردم توی سیستم بدنم غش کردن معنا داشته باشد. ........... بارها به من می گفتند :" این چه فرمانده لشکری ست که هیچ وقت زخمی نمی شود؟ برای خودم هم سوال بود. یکبار رک و راست بهش گفتم. یا می خندید، یا می رفت سر به سر بچه‌ها می گذاشت، یا حرف تو حرف می آورد، یا خودش را سرگرم کاری می کرد،تا من یادم برود یا اصلا بگذرم. تا آن شب که مصطفی بدنیا آمد و رازش را بهم گفت. گفت :" پیش خدا، کنار خانه اش، ازش چند چیز خواستم. اول تورا. دوم دوتا پسر از تو تا خونم باقی بماند. بعد هم اینکه، زخمی و اسیر نشوم، اگر قرار است، بروم. اخرش هم اینکه نباشم تو مملکتی که امامش توش نفس نکشد." همین هم شد. بارها کنار گوش بچه‌های شیرخوارش زمزمه می کرد که از این بابا فقط یک اسم برای شما می ماند. تمام زحمت های شما برای مادرتان ست. به من می گفت : " من نگران بچه‌ها نیستم. چون آنها را می سپارم به دست تو. نگران پدر مادرم هم نیستم، چون بعد از عمری با افتخار رفتن من زندگی می کنند." می گفتم :" چه حرف هایی می زنی تو؟رفتنی هم اگر باشد هر دومان با هم." می گفت : " تعارف نمی کنم به خدا. مطمئنم تو می نشینی بچه‌هام را بزرگ می کنی. مطمئنم نمی گذاری هیچ خلاءیی توی زندگی شان پیدا بشود. مطمئنم از همه نظر، حتی عاطفی، تامین شان می کنی، ژیلا. " می گفت :" آن هم در جامعه یی که توی هزار نفرشان یک مرد پیدا نمی شود و اگر هم هست انگشت شمار ست. " او امروز مرا میدید. به خوابم هم که آمد، با برادرش، جلو نیامد باهام حرف بزند. به برادرش گفتم : " چرا ابراهیم نمی آید جلو؟ " گفت :" از شما خجالت می کشد، روی جلو آمدن ندارد." خودش می دانست، هنوز هم می داند، که طعم زندگی با او اصلاً از جنس این دنیا نمی دانستم. بهشتی بود.شاید به خاطر همین بود که همیشه می گفت : " من از خدا خواستم که تو جفت دنیا و آخرت من باشی. " گفتم :" اگر بهتر از من، بساز تر از من گیر آوردی چی؟ " می گفت :" قول می دهم، مطمئن باش، که فقط منتظر تو می مانم. خدا وعده بهشتی داده که به شما جفت نیکو می دهم. " و من هم یقین دارم ابراهیم جفت نیکوی من است. بعدها هم کمتر گریه کردم وقتی این چیزها یادم آمد یا می آید. ادامه دارد... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi