💌#شھیدانہ
🍃دستش خالی بود پرسیدم: ساعتت کو؟
خیلی بی تفاوت گفت: یکی از بچه ها ازش خوشش اومد گرفت نگاهش کنه گفتم مال خودت....
حرصم گرفت...
🍃گفتم: علی اون کادوی سرعقدمون بود تبرک مکه بود بنده خدا بابا با چه ذوق و شوقی برای دامادش گرفته بود. رادوی اصل بود.
🍃سری تکان داد و گفت: اینقد از این ساعت ها باشه و ما نباشیم.
تا توانی دلی به دست آور...
📚گلستان یازدهم
🌹#شهیدعلیچیتسازیان
🦋#یادشهداباصلوات
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
💥 مـیـن دزد خـمـیـنـے 💥
💥خـاطـرات همسـر شهیـد محمـدرحیـم بـردبـار💥
🎬 #قسمتپنجم
🔳توی اون خونههای سازمانی توی اهواز هم دردسرهای خودش رو داشت.
مارمولک و عقرب و رتیل هم به وفور پیدا میشد.
با وجود اینکه خیلی ترسو بودم ولی تحمل میکردم.
یادمه یه بار داشتم ناهار میخوردم موش اومد از وسط سفره رد شد
مرد که نداشتم موش رو بیرون بندازه ،باید در رو باز میگذاشتم تا هر وقت میلش کشید بره بیرون.
🔳خیلی از خانمها که بچه شیر میدانند از صدای بمباران و وحشت شبهای عملیات و این جک و جونورها شیرشون خشک میشد و مجبور بودند از شیر خشک استفاده کنن
به جز حیونا منافقین هم بودن که گاهی حمله میکردن.
🔳 #رحیم خیلی تمییز بود
هر وقت میخواست بره منطقه با لباسهای اتو کشیده و پوتینهای واکس زده ، هر کی اون رو میدید فکر میکرد داره میره اداره
#رحیم میگفت: بچههام تو جبهه حسابی از خجالتش در میومدن و میریختن روی سرش و به لباساش چنگ میزدن تا چروک و خاکی بشه.
🔳وقتی #رحیم کمتر از بقیه به خونه سر میزد بقیه همسایهها بهم نصیحت میکردن و میگفتن : باید برای شوهرت جذابیت داشته باشی تا زود به زود بهت سر بزنه.
🔳خیلی ناراحت شدم
وقتی #رحیم اومد گفتم: بفرما!!این قدر دیر میای خونه که بقیه فکر میکنن ما با هم مشکل داریم
خیلی عصبانی شد ، گفت: من کاری به بقیه ندارم ما اینجا برای مهمونی و تفریح نیومدیم ، ما داریم میجنگیم
از اون به بعد سعی میکرد زودتر بهم سر بزنه.
🔳ندیدن #رحیم یک طرف ، ترس و تنهایی یک طرف
شبهای طوفانی خوزستان خیلی وحشتناک بود ، کلی وسیله میگذاستم پشت در که باد در رو باز نکنه ولی فایده نداشت من از ترس در حال سکته بودم.
🔳حتی بعد از شهادت #رحیم هم خیلی از تنهایی میترسیدم.
یه شب رفتم قاب عکس #رحیم رو آوردم بالای سرم گذاشتم و پایین قاب خوابیدم انگار #رحیم بالای سرم نشسته باشه
خیالم جمع میشد و میخوابیدم.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
💥مـیـن دزد خـمـیـنـے 💥
💥 خـاطـرات همسـر شهیـد محمـدرحیـم بـردبـار💥
🎬 #قسمتششم
🔳 #رحیم هر وقت میخواست من رو صدا کنه نمیگفت: سکینه یا حتی سکینه خانم
اغلب میگفت: سکینه خانم،مغز بادوم
تا ازش میخواستم کاری بکنه میگفت: چشم!!دورت هم میگردم ،بعد بلند میشد چند دور ، دور من میگشت.
🔳 سر ظرف شستن و لباس شستن دعوامون میشد
میگفت: شما فقط بشین پاتو دراز کن
من کارها رو انجام میدم
همیشه میگم من و #رحیم دو سال با هم زندگی کردیم ولی #رحیم به اندازهی دویست سال بهم محبت کرد.
🔳موقع تولد محمدرضا مثل ذرت بو داده بالا و پایین میرفت
حتی با پرستار دعوا اُفتاده بود
اسم محمدرضا رو خودش انتخاب کرده بود و بعد شهادت #رحیم مادر شوهرم اون رو #محمدرحیم صدا میزد.
🔳محمدرضا بیست روزه بود که برگشتیم اهواز
اونقدر آروم بود که یادم میرفت بچه دارم.
🔳حقوق #رحیم دست من بود میخواست بره بیرون میگفت: یه کم پول بده همرام باشه..
🔳بچهی دوم رو باردار بودم
#رحیم گفت: من اون رو نمیبینم
سلام من رو بهش برسون و اگه دختر بود اسمش رو بزار #رُحما
🔳بعد عملیات والفجر۸ شیمیایی شد
بهم گفت: لباسهام رو آتیش بزن ، آلوده شدن
من بیعقلی کردم و گفتم مگه آدم لباس پاسدار امام زمان رو آتیش میزنه
بردم آشپزخونه شستم از همون موقع سرفههای من شروع شد.
از گلوم خون میومد
تا ۱۰ سال اون عوارض با من بود.
🔳چهارم تیرماه بیخبر اومد خونه
صبح که میخواست بره ، خواست محمدرضا رو بیدار کنه و یه خداحافظی مفصل راه بندازه
گفتم: تو رو خدا #رحیم!! بچه رو بیدار نکن وقتی رفتی لج میکنه نمیتونم آرومش کنم
آروم بچه رو بوسید و رفت.
🔳بعد از شهادت #رحیم هیچ وقت خودم رو به خاطر اون روز نبخشیدم
ای کاش میذاشتم یه بار دیگه محمدرضا رو بیدار کنی و یه دل سیر اون رو ببوسی و باهاش خداحافظی کنی.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
استغفار یعنی
خدایا چاله های زندگیم را پر کن
چاله ها
یا در اثر گناهان هستند
یا بجهت امتحان