انجمن راویان شهرستان بهشهر
♦️خـواسـتگـاری بـا چشـمهـاے آبے♦️
♦️بر گرفته از کتاب گـلستــان یـازدهــم ♦️
🔲 خـاطــرات همسـر سـردار شـهیـد #عـلےچیـتسـازیـان 🔲
🔲 قسمت : 1⃣
💢اسفند ۱۳۶۴ بود.تو هنرستان تذهیب درس میخوندم.روزها خونهی ما محل جمع شدن خانمهایی بود که برای پشت جبهه وسیله آماده میکردن.گوشه و کنار حیاط ، گُلهگُله زنها نشسته یا ایستاده مشغول کار بودن.یه عده توی یه قابلمهی بزرگ مربا میپختن.بقیه شربت سکنجبینسرد شده رو تو دبهها میریختن.چندتا زن هم روی فرش بزرگی نشسته بودن و آجیلهای توی سینی رو تو بستههای کوچیک بستهبندی میکردن.هفت،هشت تا زن دیگه توی هال دور یه سفره نشسته بودن و کلی کَلهقند رو میشکستن.
رفتم تو آشپزخونه ، مادرم با اشاره بهم گفت که سینی چایی رو ببرم برای اون دوتا خانمیکه تو حیاط هستن.
شستم خبردار شد موضوع از چه قراره.
با دستهای لرزون سینی چایی رو براشون بردم.و رفتم توی اتاقم ، تقویمم رو در آوردم توش نوشتم.۱۶ اسفند ۶۴ ، ضربدر کوچیکی زدم و نوشتم خواستگاری.
💢مهمونها که رفتنمادرم بهم گفت: یکی از مهمونها منصورهخانم بود که تو رو برای پسرش پسندیده.مادرم میدونست یکی از ملاکهام برای ازدواج اینه که همسرم پاسدار باشه.برای همین ادامه داد: به نظر خونوادهی خوبی میان ، پسرش هم پاسداره.مامان گفت: منصوره خانم و پسرش امشب میان خونهمون.
شب شد.دستوپام یخ کردهبود.قلبم به تپش افتاد.از اضطراب و نگرانی نفسم بالا نمیومد.قرار شد باهم صحبت کنیم.وارد اتاق که شدم ، #علیآقا تمام قد ایستادهبود و سرش پایین ، از فرصت استفاده کردم و خوب نگاش کردم.شلوار نظامی هشت جیب پوشیدهبود با اورکت کرهای و پیراهن قهوهای.موهای بور و ریش و سبیل حنایی و بور داشت.چشمهاش رو ندیدم چون تمام مدت سرش پایین بود.
💢 صحبتهامون رو شروع کردیم ، وقتی ازش پرسیدم : هدفتون از ازدواج چیه؟ سریع جواب داد ، کامل کردن دینم.بعد مکثی کرد و ادامه داد: توی جبهه ، موقع عملیات ، مرخصیا لغو میشه ، یعنی بعضی وقتا رزمندههایی که متاهل هستن میگن: #علیآقا خودش که زنوبچهنداره ، راحته!!!میخوام شرایطشون رو درک کنم.فکر میکنم اگه در شرایط یکسان وضع اجرا بشه بهتره.از صداقتش خوشم اومدهبود.
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#خاطرهای_از_شهید_علی_تمام_زاده 🕊🌺
مستاجر بود،برای تامین زندگی زیر بار خیلی از شغل ها که موجب گرفته شدن حریتش میشد نرفت، وقتی هم دستش خالی بود به میدان کارگران شهر میرفت و بعنوان کارگر بنایی سرکار میرفت، گاهی #لباس_روحانیت به تن داشت و دستهایش اثر کچ کاری!
جمله سردار ذوالنور در مراسم وداع با پیکر شهید علی تمام زاده تعبیر زیبایی بود؛ "گردی از دنیا بر دامن این شهید ننشسته بود"
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#شـهیــدانـہ |🎈|
میگفت #بـوسیـدن بیـن دوابـروے #مـادر دیواری هست بیـن آتـش جهنـم اینڪارخیلے سعـادت میخواد
هرروز یڪبارهم شده پیشـونی مـادرتـو ببـوس!
#شهید_یوسف_فدایی_نژاد
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
حقوق خود را که دریافت کرد، به فروشگاه محله رفت و از صاحب فروشگاه، خواستار لیست اسامی کسانی شد که بدلیل تنگ دستی، توانایی پرداخت بدهی خود را ندارند.
بدهی کسانیکه از صاحب فروشگاه نسیه خرید کرده بودند را پرداخت کرد!
دفعه بعد که برای انجام همین کار به فروشگاه رفت صاحبش از او پرسید:
تو به فکرِ آیندهات نیستی؟!
چرا پولت را برای خرید خانه پس انداز نمی کنی
در حالیکه به صاحب فروشگاه نگاه می کرد،
با لبخند جواب داد: همین کار را می کنم، در حال خرید یک خانه در بهشت هستم
#شهید_یاسر_ایمن_شمص
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
3.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 شهیدی که هنگام استفاده از فضای مجازی وضو می گرفت؛
همیشه وقتی می خواست از فضای مجازی استفاده کند حتماً وضو می گرفت و معتقد بود که این فضا آلوده است و شیطان انسان را در این فضا وسوسه می کند...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
♦️خـواسـتگـارے بـا چـشـمهـاے آبـے ♦️
♦️بر گرفته از کتاب گـلسـتـان یــازدهــم ♦️
🔲 خـاطــرات هـمســر ســردار شـهیــد #عـلےچـیـتسـازیــان 🔲
🔲 قسمت : 2⃣
💢 از اتاق اومدیم بیرون .پدرم با اشارهی چشم و ابرو پرسید: نظرت چیه؟؟ با خجالت گفتم: هرچی شما بگید.بابا لبخندی زدوگفت: مبارکه!!!!
پدرم گفت: برای ما مادیات اصلا مهم نیست.خدا خودش شاهده که ما حتی دربارهی خونوادهی شما تحقیق هم نکردیم.همین که از روز اول جنگ توی جبهههست برای ما کافیه. #علیآقا مرد متدین و باخدا و شجاع و باغیرتیه.انقلابی و حزباللهیه.اینا از همه چیز با ارزشتره.اگه بدونم شما امروز ازدواج میکنین و فردا شهید میشین ، من باز هم دخترم رو به شما میدادم.
💢فردا رفتیم خونهی مادربزرگم.دایی محمودم ، هم از جبهه اومدهبود.مامان خواستگاری من رو بهشون گفت.
دایی محمود گفت: حالا داماد چیکارههست؟؟؟ مامان گفت: مثل شما پاسداره.اسمش #علیچیتسازیانه
دایی محمود از تعجب چشماش گرد شدهبود.گفت: علیآقا؟؟؟گفتیم: مگه میشناسیش؟؟؟
گفت: یعنی شما علیآقا رو نمیشناسین؟؟؟علیآقا فرماندهی ماست.بابا یه لشکر انصارالحسینِ و یه علیآقا!!!!!یه آدم نترس و شجاع.فرماندهی اطلاعات عملیات هست.بچهها یه چیزایی ازش تعریف میکنن ازش دروغ و راست.اما ما دروغاش رو هم باور میکنیم.میگن میره تو خاک دشمن و سر صف غذای اونا وامیایسته.خدا حفظش کنه.
مامان با تعجب گفت: اصلا به ما نگفتن فرماندههست .نه خودش ، نه مادرش.
دایی محمود گفت: علیآقا از اون آدمهای مخلص و با خداست.اگه دامادت بشه ، شانس آوردی.
💢بهتون بگم :#علیآقا !خودش رو وقف جبهه و جنگ کرده.از اون مردایی نیست که تا ازدواج کرد ، برگرده و بچسبه به زندگیش.مامان هم با زیرکی بهش گفت: حالا نه اینکه تو زن گرفتی ، خونهنشین شدی؟؟!!
دایی گفت: ای بابا!!منِ با #علیآقا مقایسه نکنین.منِ ضربدر صد ، نَه ، ضربدر هزار هم بکنید.باز هم نمیشم #علیآقا
دایی محمود رفت آلبومش رو بیاره تا عکسهای علیآقا رو به ما نشون بده.تا اون روز فکر میکردم همسرم ، یه مرد چهارشونه و قدبلند هست با چشم و ابروی مشکی.اصلا فکر نمیکردم روزی با مردی بور و چشم آبی ازدواج میکنم.
دایی محمود دست گذاشت روی یکی از عکسها و گفت.......
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi