🔴داستان عجیب ۵ شهید
(بخش اول)
▪️پلان۱:زمان جنگ است، لشکر۴۱ثارلله کرمان، حاج قاسم فرمانده لشکر ، شهید یوسف الهی مسول اطلاعات عملیات، شهید محمدرضاکاظمی همکار حسین یوسف الهی، شهیدحسین بادپا هم نیروی اطلاعات
▪️پلان۲:نیمه شبی حسین بادپا سر پستِ اندازه گیری هور خواب می رود. همزمان در قرارگاه بافاصله بسیار دور حسین یوسف الهی به محمدرضاکاظمی که خوابیده می گوید بلندشو،حسین بادپا خواب رفته است. برو و بیدارش کن. به او به بگو تو شهید نمی شوی.
▪️پلان۳:محمد رضاکاظمی باسرعت می آید، حسین بادپا ۲۵دقیقه خواب رفته بود.اما انکار می کند، محمدرضا به او می گوید تودروغ گفتی،اینگونه شهیدنمی شوی...
▪️پلان۴:جنگ تمام می شود،حسین یوسف الهی و محمدرضا کاظمی شهید می شوند.حسین بادپا جانباز ۷۰درصد است اما شهید نه.سالها می گذرد.
حاج قاسم هم فرمانده نیروی قدس شده است.
▪️پلان۵:باشروع جنگ سوریه حسین بادپا بارها به حاج قاسم اصرار حضور در جمع مدافعین حرم را می کند اما او با دلایل خود نمی پذیردو اجازه نمی دهد، تا اینکه چندبار همسر حسین بادپا اصرار شدید و نهایتا حاج قاسم راضی می شود.حسین خوشحال و به منطقه اعزام می شود.
✍"محمدصالحی"
@Revayate_ravi
🔴 داستان عجیب ۵ شهید
(بخش دوم)
▪️پلان ۶:حسین بادپا با ابراهیم صدرزاده در منطقه آشنا می شود و باهم هستند. صدرزاده از حالات خوب حسین بادپا خاطراتی را تعریف کرده است.
▪️پلان۷:او می گوید:حسین بادپا برای شهادت به هر دری می زند اما خبری نبود.
در سفر بازگشتی که از منطقه به ایران داشتیم در جلسه ای حاج قاسم را دیدیم. او گفت:من نگران هستم شماها شهید بشوید، برای شهید شدن حسین بادپا که یکی باید دعا کند.
ناگهان حسین منقلب و دگرگون می شود.حاج قاسم از کجا می داند؟مگر علم غیب دارد؟
▪️پلان۸:صدرزاده میگوید:بعد از جلسه و کلام حاج قاسم حسین بادپا بیش از ۵۰مرتبه از من پرسید حاج قاسم چه گفت؟حال عجیبی داشت. گویا اتفاقی افتاده است.تا اینکه می گوید:چندی قبل محمدرضا کاظمی را درخواب دیدم...
▪️پلان۹:در خواب به او گفتم دعاکن و مراهم باخود ببرید که دلتنگتان هستم، محمدرضا اعتنایی نمی کند.اصرار کردم و گفتم باشه دعا نکن اما من دعا میکنم و تو آمین بگو، باز توجهی نمی کند، تا اینکه لبخندی می زند،نگاه خاصی می کند و گویی باچشمانش چیزی می گوید و می رود. اما من که این خواب را برای احدالناسی باز گو نکرده بودم.حاج قاسم از کجا می دانست...
✍"محمدصالحی"
@Revayate_ravi
🔴داستان عجیب ۵ شهید
(بخش پایانی)
▪️پلان ۱۰:حسین بادپا بیکار نمی نشیند، مومن زیرک است، او در فرصتی مناسب مادر و پدر شهید محمدرضاکاظمی راملاقات می کند و در شرایطی در مزار این شهید با اصرار از مادر می خواهد که برایش دعای عاقبت بخیری بکند، شاید او واسطه شود و از پسرش بخواهد. مادر شهید نیز با دل پاک وصفای باطن خود دعا می کند، گویی کار حسین بادپا درست و گره باز می شود.فاصله این دعا و شهادت بیش از یک ماه نمی شود.
▪️پلان۱۱:شهیدصدر زاده می گوید:حسین بادپا در منطقه حس وحال زیبایی داشت گویی انتظار می کشید و منتظر و آماده بود تا بالاخره به وصال محبوب خود رسید.
▪️پلان۱۲:حاج قاسم در یادواره شهید بادپا می گوید:حسین بادپا با اصرار خود مشیت خداوند را تغییر داد وشاید حتی از حسین یوسف الهی نیز سبقت گرفت.
▪️پلان۱۳:حاج قاسم در۱۳دی۹۸ شهید می شود و به یارانش
(یوسف الهی، کاظمی،بادپا و صدر زاده) می پیوندد.
قبل از شهادت نیز وصیت کرده است کنار حسین یوسف الهی دفن شود.
▪️روحشان شاد...
✍"محمدصالحی"
@Revayate_ravi
5.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 #شهید_حاج #قاسم_سلیمانی :
🌷 #شهید #محمدابراهیم_همت سوار بر موتور (نه سوار بر بنز ضدگلوله) به صورت ناشناس به #شهادت رسید
#مرد_بی_ادعا_و_بااخلاص_جبهه
#فرمانده_دلها
@Revayate_ravi
💠طلبهی شهید مصطفی ردانی پور
💠اهل اصفهان
💠متولد ۱۳۳۷
💠با همهی درآمد ناچیزی که پدر داشت همیشه در منزل روضه خوانے ماهانه داشتند.
💠بزرگ شد(انقلاب و جنگ و جبهه)
💠مادرش براے سر و سامان دادن به او اصرار به ازدواجش داشت ، ولی مصطفی میگفت:بچههای مردم دارند در جبهه تیکه پاره میشوند اونوقت شما میگویید کارهاتون رو وِل کنید و بیایید زن بگیرید.
@Revayate_ravi
🌸اما شنیده بود که امام فرمود:با همسران شهــــــــدا ازدواج کنید.
🌸مادرش هم دست بردار نبودو بالاخره راضی شد و مادر و خواهرش را فرستاد تا بروند خواستگارے ولی به آنها نگفته بود ڪه این خانم همســــر شهیــــــــد است.
🌸ولی آن همسر شهیـــــد همهی خواستگاران را رد کرد ، مصطفی را هم رد کرد.
@Revayate_ravi
🍃دوباره پیغام فرستاد ڪه امام فرمودند:با همســــــــران شهـــــــدا ازدواج ڪنید ، باز قبول نکردندمی خواست تا مراسم سال همسرش صبر ڪند.
🍃 دوباره پیغام فرستاد، شما سیـــد هستید می خواهم داماد حضرت زهرا(س) شوم.
🍃دیگر نتوانست حرفی بزند و جوابش مثبت بود.
حضرت امام خطبهی عقدش راخواند.
🍃مصطفی به امام گفت :آقــــــا ما را نصیحت کنیـــد.
امام به عروس نگاهے کرد و گفت:از خدا می خواهم ڪه به شما صبـــــــر بدهد.
@Revayate_ravi